عشق ویرانگر پارت۴۵
_فکر کردی انقدر حواسم پرته که نفهمم خانومم چند وقته حتی لب به کاکائو که انقدر دوست داشت نزد هی سرگیجه میگرفت و تند تند باید براش بستنی میگرفتم
از این همه توجش ذوق کردم و خندیدم ولی ناراحت دوباره دم گوشش گفتم
چرا فهمیدی میخواستم شب خودمون دوتایی بهت بگم تو تعجب کنی بعد واکنشتو ببینممم
خندید_اشکال نداره غصه نخور اصلا از الان من دیگه چیزی نمیدونم
خندیدم و گفتم افرین
جشن تموم شد و همه رفته بود ولی یونا هنوز بود و خیلی عصبی
یونا:فکر میکزدم فقط الکی باهاش ازدواج کردی
_چرا باید الکی ازدواج کنم ؟
یونا:عوضی
_میخوای به بابام بگی؟
یونا:معلومه به دایی میگم
_لطفا بهش نگو
یونا:عوضی
یونا نگاه عصبی بهم کرد و رفت از این همه جدیت تهیونگ خیلی خوشم اومد اومد سمتم
نره بگه
_نه نمیره مطمئن باش
خوب بریم سراغ جشن دو نفره
_بلهه
اون شب جشن دونفره خیلی خوبی گرفتیم و تهیونگ بعد گفتن اینکه از کی فهمیدم منو بغل کردو میچرخوند و بعد از کلی غرغر که من میکردم ازم جدا شد دو روز گذشت و تهیونگ تو دو روز نمیزاشت هیچچچ کاری بکنم حتی برای اب خوردنم باید به اقا خبر میدادم امسب ساعت ۱۰ شب و هنوز تهیونگ نیومده و این منو نگران میکنه ولی از طرفی صبح گفت امشب دیر میکنه ولی انقدررررر نمیتونستم بخوابم که بعد چند یاعت صدای در اومد به ساعت نگاه کردم ساعت یک شب بود تهیونگ اومد و فکر کرد من خوابم لباساشو عوض کرد و اومد خوابید و سرمو بوسید چشمام باز کردم
_چرا نخوابیدی
خوابم نمیبرد
گوشمو گرفت _نکنه به خاطر اینکه من نبودم
نخیر گوشمو ول کن
خندید و گوشمو ول کرد و بغلم کرد و خوابید
چرا انقدر دیر اومدی
_کارام سنگین بود امشب
نمیخواستم سوال پیچش کنم برا همین فقط سرمو تکون دادم اهانی گفتم که سرشو جابهجا کرد و خندید
_افرین خانومم که فضولی نمیکنی
فضولی الان دارم میمیرم از فضولی ولی میزارم برای وقتی که خودت گفتی
_برای همین من اون گارسون رستورانی که خیلی خوشگل بود و خیلی منطقی و انتخاب کردم و باهاش ازدواج کردم
خندیدم پس از اول نقشه داشتی
_پس چی میدونی وقتی دیدمت فهمیدم یه دختر ساده و کم خطر و البته اون موقع هم ازت کم و بیش خوشم میومد ولی نه تا این حد
کم خطر
_بعدا بهت میگم
باشه
_بخوابم ؟خستم
بلههه
چند روز گذشت تقریبا دو هفته بود که هی هر روز تهیونگ عصبی میومد خونه و امروز انقدر عصبی بود که منم ترسیدم برم جلوش جین اومد و با تهیونگ رفتن تو اتاق که یهو صدای عربده تهیونگ اومد
_چی میگی جین یعنی میگی ات بهش بدم چی میگی میفهمی ؟
جین:اره فقط تا وقتی که نقشه عملی بشه مطمئن باش سالم میاد بیرون
_نمیشه
جین:خوب اینجوری یکم امید زنده بودن ات هست ولی اگه نفرستیش دیگه امیدی نیست..
از این همه توجش ذوق کردم و خندیدم ولی ناراحت دوباره دم گوشش گفتم
چرا فهمیدی میخواستم شب خودمون دوتایی بهت بگم تو تعجب کنی بعد واکنشتو ببینممم
خندید_اشکال نداره غصه نخور اصلا از الان من دیگه چیزی نمیدونم
خندیدم و گفتم افرین
جشن تموم شد و همه رفته بود ولی یونا هنوز بود و خیلی عصبی
یونا:فکر میکزدم فقط الکی باهاش ازدواج کردی
_چرا باید الکی ازدواج کنم ؟
یونا:عوضی
_میخوای به بابام بگی؟
یونا:معلومه به دایی میگم
_لطفا بهش نگو
یونا:عوضی
یونا نگاه عصبی بهم کرد و رفت از این همه جدیت تهیونگ خیلی خوشم اومد اومد سمتم
نره بگه
_نه نمیره مطمئن باش
خوب بریم سراغ جشن دو نفره
_بلهه
اون شب جشن دونفره خیلی خوبی گرفتیم و تهیونگ بعد گفتن اینکه از کی فهمیدم منو بغل کردو میچرخوند و بعد از کلی غرغر که من میکردم ازم جدا شد دو روز گذشت و تهیونگ تو دو روز نمیزاشت هیچچچ کاری بکنم حتی برای اب خوردنم باید به اقا خبر میدادم امسب ساعت ۱۰ شب و هنوز تهیونگ نیومده و این منو نگران میکنه ولی از طرفی صبح گفت امشب دیر میکنه ولی انقدررررر نمیتونستم بخوابم که بعد چند یاعت صدای در اومد به ساعت نگاه کردم ساعت یک شب بود تهیونگ اومد و فکر کرد من خوابم لباساشو عوض کرد و اومد خوابید و سرمو بوسید چشمام باز کردم
_چرا نخوابیدی
خوابم نمیبرد
گوشمو گرفت _نکنه به خاطر اینکه من نبودم
نخیر گوشمو ول کن
خندید و گوشمو ول کرد و بغلم کرد و خوابید
چرا انقدر دیر اومدی
_کارام سنگین بود امشب
نمیخواستم سوال پیچش کنم برا همین فقط سرمو تکون دادم اهانی گفتم که سرشو جابهجا کرد و خندید
_افرین خانومم که فضولی نمیکنی
فضولی الان دارم میمیرم از فضولی ولی میزارم برای وقتی که خودت گفتی
_برای همین من اون گارسون رستورانی که خیلی خوشگل بود و خیلی منطقی و انتخاب کردم و باهاش ازدواج کردم
خندیدم پس از اول نقشه داشتی
_پس چی میدونی وقتی دیدمت فهمیدم یه دختر ساده و کم خطر و البته اون موقع هم ازت کم و بیش خوشم میومد ولی نه تا این حد
کم خطر
_بعدا بهت میگم
باشه
_بخوابم ؟خستم
بلههه
چند روز گذشت تقریبا دو هفته بود که هی هر روز تهیونگ عصبی میومد خونه و امروز انقدر عصبی بود که منم ترسیدم برم جلوش جین اومد و با تهیونگ رفتن تو اتاق که یهو صدای عربده تهیونگ اومد
_چی میگی جین یعنی میگی ات بهش بدم چی میگی میفهمی ؟
جین:اره فقط تا وقتی که نقشه عملی بشه مطمئن باش سالم میاد بیرون
_نمیشه
جین:خوب اینجوری یکم امید زنده بودن ات هست ولی اگه نفرستیش دیگه امیدی نیست..
۹.۱k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.