Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
(۱ماه بعد)
(مائده)
۱ماه گذشته بود،من بخاطر بچه هام برهان بخشیده بودم اخه اونم گناه داشت
برهان:بیبی بیا دیگ
مائده: امدم
انیا: اخ جون میخوام بریم پیک نیک
مائده: برو بشین تو ماشین
هممون نشستیم راه افتادیم رفتیم بیرون از شهر برهان با انیا فرش انداختن لوازمو چیدن ارین ک همیش توبغل من بود اونم از موقع ک از کما امده بودم بیرون،نشسته بودیم ک روبرومون چند تا پسر بودن داشتند حرف میزدن قلیون میکشیدن
ارین: مامانی جی جی میخوام(شیر)
مائده: باشه
تا امدم شیر بدم اون پسرا فهمیدن بهم خیره شدن، خودمو به پشتشون کردم ک پسر با پرویی امد جلوم،برهان رفته بود ک برای بچه ها چیپس پفک بخره
مائده: برو مزاحم نشو شر درست نکن
پسره: اوم بیبی شوهرت ک نیست شمارتو بده
تا امدم فوشش بدمم دیدم برهان یکی زد دم گوش پسره و یقه شو گرفت بلند شدم برهان گرفتم
مائده: عزیزم گوه اضافه خورده ولش کن
برهان: تو مائده برو بشین تو ماشین(باداد)
با دادی ک زد دست انیا رو گرفتم رفتم تو ماشین بعد نیم ساعت برهان با وسایل امد
مائده: دلت خنک شد روزمون خراب کردی
برهان: الان میبرمتون یک جای بهتره
مائده: کجا میبری
برهان: وایسا، تو بچتو شیر بده
بعد یک ربع مارو برد شهربازی و فرش رو پهن کرد و وسایل چیند
برهان: اینم از جای ک میخواستم بیارمتون
انیا: بابایی عاشقتم
برهان: منم عاشقتم
دیدم انیا رفت ک منو برهان نشسته بودیم
برهان: گم نشی قند عسلم
انیا: نه همنجام
رفتم سرمو گذاشتم رو شونه برهان
مائده: مرسی ک هستی اگه ترو نداشتم کی سرم غیرتی میشد
برهان: چیز ک مال منه مال منه
مائده: تو بهترین اتفاق زندگیم بودی
برهان: تو شاهرگ منی
خب خب دوستان این رمانم هم بهپایان رسید امیدوارم خوشتون امده باشه نظرهاتون حتما تو کامنت ها بگید ک منتظر نظرهایی قشنگتون هستم......
(۱ماه بعد)
(مائده)
۱ماه گذشته بود،من بخاطر بچه هام برهان بخشیده بودم اخه اونم گناه داشت
برهان:بیبی بیا دیگ
مائده: امدم
انیا: اخ جون میخوام بریم پیک نیک
مائده: برو بشین تو ماشین
هممون نشستیم راه افتادیم رفتیم بیرون از شهر برهان با انیا فرش انداختن لوازمو چیدن ارین ک همیش توبغل من بود اونم از موقع ک از کما امده بودم بیرون،نشسته بودیم ک روبرومون چند تا پسر بودن داشتند حرف میزدن قلیون میکشیدن
ارین: مامانی جی جی میخوام(شیر)
مائده: باشه
تا امدم شیر بدم اون پسرا فهمیدن بهم خیره شدن، خودمو به پشتشون کردم ک پسر با پرویی امد جلوم،برهان رفته بود ک برای بچه ها چیپس پفک بخره
مائده: برو مزاحم نشو شر درست نکن
پسره: اوم بیبی شوهرت ک نیست شمارتو بده
تا امدم فوشش بدمم دیدم برهان یکی زد دم گوش پسره و یقه شو گرفت بلند شدم برهان گرفتم
مائده: عزیزم گوه اضافه خورده ولش کن
برهان: تو مائده برو بشین تو ماشین(باداد)
با دادی ک زد دست انیا رو گرفتم رفتم تو ماشین بعد نیم ساعت برهان با وسایل امد
مائده: دلت خنک شد روزمون خراب کردی
برهان: الان میبرمتون یک جای بهتره
مائده: کجا میبری
برهان: وایسا، تو بچتو شیر بده
بعد یک ربع مارو برد شهربازی و فرش رو پهن کرد و وسایل چیند
برهان: اینم از جای ک میخواستم بیارمتون
انیا: بابایی عاشقتم
برهان: منم عاشقتم
دیدم انیا رفت ک منو برهان نشسته بودیم
برهان: گم نشی قند عسلم
انیا: نه همنجام
رفتم سرمو گذاشتم رو شونه برهان
مائده: مرسی ک هستی اگه ترو نداشتم کی سرم غیرتی میشد
برهان: چیز ک مال منه مال منه
مائده: تو بهترین اتفاق زندگیم بودی
برهان: تو شاهرگ منی
خب خب دوستان این رمانم هم بهپایان رسید امیدوارم خوشتون امده باشه نظرهاتون حتما تو کامنت ها بگید ک منتظر نظرهایی قشنگتون هستم......
۸.۶k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.