پارت 9
#پارت_9
پدربزرگ : من هم چون به شما اعتماد دارم تصمیم گرفتم طوفان این کارو انجام بده ، به هر حال من کسی رو مجبور به کاری نمیکنم فقط فکر میکنم طوفان از همه تون بهتر نقش بازی میکنه و هم از پس خودش بر میاد....
- بله دیگه ، نوکرتم هستم پدربزرگ خودم میرم ..
- سر بلدتون میکنم ...
پدر بزرگ بلندم کرد و گفت : مطمئنم که سر بلندم میکنی طوفانم ،، طوفان به پا کن و هنه رو غرق کن ....
با لبخندی که پاک نمیشد گفتم ..
- چشم ...
( نرگس )
عجب غلطی کردم به حرف بابا گوش نکردم ، حالا چه خاکی تو سرم کنم ...
اگر بلایی سرم بیارن حتما خودمو میکشم ...
همینطور که داشتم خود خوری میکردم که صدایی اومد و درو باز کردن .. ویه دختر ،،،، دختر نگو فرشته چقدر خوشگل بود ...
موهای طلایی و بور که یه جوری بود رنگش به طلایی تیره میزد ، نمیتونستم رنگشو تشخیص بدم .. با چشمای درشت سرمه ایی ، چشاش خیلی قشنگ بود ....
با ابروی خوش فرم و مژه های بلند هم رنگ موهاش دماغ کوچیک و لبای درشت قلوه ای که هر نگاهی رو محذوب خودس می کرد ...
عجب چیزی بود !!! نمدونم وقتی خدا داشت اینها رو می افرید من کجا بودم ...
همینطور داشتم با خودم حرف نی زدم که با صدای نازک و دخترونه اش گف ...
+ تمون شدم حاج خانم یه چیزیم بزار برا بقیه بچه ها ...
خندم گرف از لحنش ، خواستم چیزی بگم که فقط یه جنله به ذهنم رسید ...
- تو توو ، تو ایرانیی ....
پدربزرگ : من هم چون به شما اعتماد دارم تصمیم گرفتم طوفان این کارو انجام بده ، به هر حال من کسی رو مجبور به کاری نمیکنم فقط فکر میکنم طوفان از همه تون بهتر نقش بازی میکنه و هم از پس خودش بر میاد....
- بله دیگه ، نوکرتم هستم پدربزرگ خودم میرم ..
- سر بلدتون میکنم ...
پدر بزرگ بلندم کرد و گفت : مطمئنم که سر بلندم میکنی طوفانم ،، طوفان به پا کن و هنه رو غرق کن ....
با لبخندی که پاک نمیشد گفتم ..
- چشم ...
( نرگس )
عجب غلطی کردم به حرف بابا گوش نکردم ، حالا چه خاکی تو سرم کنم ...
اگر بلایی سرم بیارن حتما خودمو میکشم ...
همینطور که داشتم خود خوری میکردم که صدایی اومد و درو باز کردن .. ویه دختر ،،،، دختر نگو فرشته چقدر خوشگل بود ...
موهای طلایی و بور که یه جوری بود رنگش به طلایی تیره میزد ، نمیتونستم رنگشو تشخیص بدم .. با چشمای درشت سرمه ایی ، چشاش خیلی قشنگ بود ....
با ابروی خوش فرم و مژه های بلند هم رنگ موهاش دماغ کوچیک و لبای درشت قلوه ای که هر نگاهی رو محذوب خودس می کرد ...
عجب چیزی بود !!! نمدونم وقتی خدا داشت اینها رو می افرید من کجا بودم ...
همینطور داشتم با خودم حرف نی زدم که با صدای نازک و دخترونه اش گف ...
+ تمون شدم حاج خانم یه چیزیم بزار برا بقیه بچه ها ...
خندم گرف از لحنش ، خواستم چیزی بگم که فقط یه جنله به ذهنم رسید ...
- تو توو ، تو ایرانیی ....
۲.۲k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.