𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻 𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
#𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻_𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 6
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ا/ت
مادر کوک دلمو شکست ولی بازم ولی برام مهم نیست فقط جونگکوک برام مهمه
رفتم تو حیات پیش پدر جونگکوک و جونگکوک
پدر جونگکوک رو که دیدم لبخند آمد روی لبم وقتی دیدم اون طوری خوشحال شد و جونگکوک رو بغل کرد
آمد سمت منم بغلم کرد
(علامت_پدر کوک)
_دخترم بهت تبریک میگم این خبر تون خیلی خوشحالم کرد
جونگکوک پسرم از این به بعد هرچی عروسم بگه حرف حرفه اونه گفته باشم
جونگکوک لبخند زد امد کنارم وایساد
_خوب دیگه با هم دیگه برید بیرون واسه عروس خوشگلم و نوه م لباس بخرین
جونگکوک : ا/ت بابام راست میگه برو حاظر شو بریم بیرون
ا/ت : باش (لبخند کیوت)
ا/ت ویو
رفتم یه تیشرت کوتاه با شلوار بگ پوشیدم آخه جونگکوک همیشه میگفت تیشرت سفید بهم میاد
رفتم تو حیات پدر کوک نبود کوک هم نشسته بود رو طاب صداش زدم بلند شد برگشت سمتم یه لبخند خرگوشی بهم زد بعد امد دستمو گرفت
سوار ماشین شدیم
(دیگه رفتن بازی کردن غذا کوفت کردن برگشتن خانه حوصله ندارم بنویسم دیگه برو بقیه شو بخون🗿🗿 )
ا/ت ویو
شب برگشتیم خونه ساعت ۱۱ بود مادر جونگکوک توی آشپز خونه نشسته بود منم رفتم آب بخورم به مادرش سلام کردم با یه چشم غوره ای نگام کرده ازش متنفرم با این فیس فیس بازیاش
رفتم بالا پیش جونگکوک روی تخت دراز کشیده بود پتو روی خودش نزده بود پتو رو زدم رو کوک برگشتم برم لباس هامو عوض کنم جونگکوک از پشت دستاشو دور کمرم گرفت و منو کشید تو بغلش
منم که خداخاسته تو بغل جونگکوک باشم(😂😂دختره پر رو)
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 6
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ا/ت
مادر کوک دلمو شکست ولی بازم ولی برام مهم نیست فقط جونگکوک برام مهمه
رفتم تو حیات پیش پدر جونگکوک و جونگکوک
پدر جونگکوک رو که دیدم لبخند آمد روی لبم وقتی دیدم اون طوری خوشحال شد و جونگکوک رو بغل کرد
آمد سمت منم بغلم کرد
(علامت_پدر کوک)
_دخترم بهت تبریک میگم این خبر تون خیلی خوشحالم کرد
جونگکوک پسرم از این به بعد هرچی عروسم بگه حرف حرفه اونه گفته باشم
جونگکوک لبخند زد امد کنارم وایساد
_خوب دیگه با هم دیگه برید بیرون واسه عروس خوشگلم و نوه م لباس بخرین
جونگکوک : ا/ت بابام راست میگه برو حاظر شو بریم بیرون
ا/ت : باش (لبخند کیوت)
ا/ت ویو
رفتم یه تیشرت کوتاه با شلوار بگ پوشیدم آخه جونگکوک همیشه میگفت تیشرت سفید بهم میاد
رفتم تو حیات پدر کوک نبود کوک هم نشسته بود رو طاب صداش زدم بلند شد برگشت سمتم یه لبخند خرگوشی بهم زد بعد امد دستمو گرفت
سوار ماشین شدیم
(دیگه رفتن بازی کردن غذا کوفت کردن برگشتن خانه حوصله ندارم بنویسم دیگه برو بقیه شو بخون🗿🗿 )
ا/ت ویو
شب برگشتیم خونه ساعت ۱۱ بود مادر جونگکوک توی آشپز خونه نشسته بود منم رفتم آب بخورم به مادرش سلام کردم با یه چشم غوره ای نگام کرده ازش متنفرم با این فیس فیس بازیاش
رفتم بالا پیش جونگکوک روی تخت دراز کشیده بود پتو روی خودش نزده بود پتو رو زدم رو کوک برگشتم برم لباس هامو عوض کنم جونگکوک از پشت دستاشو دور کمرم گرفت و منو کشید تو بغلش
منم که خداخاسته تو بغل جونگکوک باشم(😂😂دختره پر رو)
۱۲.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.