𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻 𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
#𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻_𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 5
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ویو ا/ت
کوک از حموم برگشت امد کنارم رو تخت نشست و از پشت دستاش رو دورم حلقه زد
جونگکوک : ا/ت
ا/ت : هوم؟
جونگکوک : همسر مهربانم
ا/ت.........
جونگکوک : عشق اول آخر زندگیم
ا/ت.......(این نقطه هارو گزاشتم یعنی ا/ت چیزی نمیگه و نگاه کوک میکنه)
جونگکوک : تو که میدونی من بچه دوست دارم و حالا بعد از دو سال این اولین بچه مونه
ا/ت : فهمیدی؟
جونگکوک : اگه منو دوست داری باید بچه مو هم دوست داشته باشی
ا/ت : جونگکوک من نمی.........(کوک حرفش رو قطع کرد)
جونگکوک : من نمیزارم عزیت بشی باشه؟
میدونی که مادرم چقدر عزیتت میکنه ولی اگه ازش نوه داشته باشی شاید باهات خوب رفتار کنه (با یه حالت مخ زنی میگه😂)
ا/ت : باید بهم قول بدی براش پرستار بگیری من بلد نیستم بچه بزرگ کنم
جونگکوک : هههههه(خنده) فک نمیکردم مشکلت این باشه
ا/ت : عع منو مسخره میکنی
جونگکوک : نه غلط کردم قهر نباش ما الان خیلی خوشحالیم مثلا داریم پدر مادر میشیمااااا(لبخند)
ا/ت : راست میگی
ا/ت خودشو پرت میکنه رو تخت جونگکوک هم بغلش میکنه و میخوابن(ویو صبح)
ویو ا/ت
امروز تعطیل بود و جونگکوک هم خونه بود قرار شد به پدر مادر کوک بگیم که بچه دار شدیم
ساعت ۱۰ بود جونگکوک رفته بود تو حیات پیش باباش و به باباش گفت که ما بچه دار شدیم منم قرار شد برم توی آشپز خونه به مامان کوک بگم ولی شانس بد من اون لورای فلان فلان شده هم اونجا بود
روی میز نشسته بودن رفتم کنارشون
ا/ت : مادر شوهرم میخوام یه چیزی بهتون بگم(دل ربا)
(علامت + مادر کوک )
+زود بگو بعد برو با لورا کار دارم
ا/ت: بهم خیلی بر خورد جوری که دیگه دلم نخواست بگم(توی ذهنش)
ا/ت : خوب.... شما قرار مادر بزرگ بشین(با لبخند)
+خیلی خوبه (لبخند) خوب دیگه حواست به بچه ت باشه اگه چیزیش بشه از چشم تو میبینما
ا/ت : حواسم هست
+خوب دیگه برو استراحت بکن منو لورا با هم حرف داریم
ا/ت داشت میرفت که خدمتکار بهش گفت صبر کنه
خدمتکار : خانم این خوراکی هارو بخورید برای خودتون و بچه تو مفیده
ا/ت : مرسی (بغلش کرد و رفت)
+لورا کارتو باید خوب انجام بدی تا کسی نفهمه کار تو بوده خودت میدونی که
لورا : خاله جونم ما فقط میخواستیم اونا بچه دار بشن تا نقشه مون عملی بشه حالا دیگه باید همه چی رو به من بسپورید
(خماری😂😂)
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 5
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ویو ا/ت
کوک از حموم برگشت امد کنارم رو تخت نشست و از پشت دستاش رو دورم حلقه زد
جونگکوک : ا/ت
ا/ت : هوم؟
جونگکوک : همسر مهربانم
ا/ت.........
جونگکوک : عشق اول آخر زندگیم
ا/ت.......(این نقطه هارو گزاشتم یعنی ا/ت چیزی نمیگه و نگاه کوک میکنه)
جونگکوک : تو که میدونی من بچه دوست دارم و حالا بعد از دو سال این اولین بچه مونه
ا/ت : فهمیدی؟
جونگکوک : اگه منو دوست داری باید بچه مو هم دوست داشته باشی
ا/ت : جونگکوک من نمی.........(کوک حرفش رو قطع کرد)
جونگکوک : من نمیزارم عزیت بشی باشه؟
میدونی که مادرم چقدر عزیتت میکنه ولی اگه ازش نوه داشته باشی شاید باهات خوب رفتار کنه (با یه حالت مخ زنی میگه😂)
ا/ت : باید بهم قول بدی براش پرستار بگیری من بلد نیستم بچه بزرگ کنم
جونگکوک : هههههه(خنده) فک نمیکردم مشکلت این باشه
ا/ت : عع منو مسخره میکنی
جونگکوک : نه غلط کردم قهر نباش ما الان خیلی خوشحالیم مثلا داریم پدر مادر میشیمااااا(لبخند)
ا/ت : راست میگی
ا/ت خودشو پرت میکنه رو تخت جونگکوک هم بغلش میکنه و میخوابن(ویو صبح)
ویو ا/ت
امروز تعطیل بود و جونگکوک هم خونه بود قرار شد به پدر مادر کوک بگیم که بچه دار شدیم
ساعت ۱۰ بود جونگکوک رفته بود تو حیات پیش باباش و به باباش گفت که ما بچه دار شدیم منم قرار شد برم توی آشپز خونه به مامان کوک بگم ولی شانس بد من اون لورای فلان فلان شده هم اونجا بود
روی میز نشسته بودن رفتم کنارشون
ا/ت : مادر شوهرم میخوام یه چیزی بهتون بگم(دل ربا)
(علامت + مادر کوک )
+زود بگو بعد برو با لورا کار دارم
ا/ت: بهم خیلی بر خورد جوری که دیگه دلم نخواست بگم(توی ذهنش)
ا/ت : خوب.... شما قرار مادر بزرگ بشین(با لبخند)
+خیلی خوبه (لبخند) خوب دیگه حواست به بچه ت باشه اگه چیزیش بشه از چشم تو میبینما
ا/ت : حواسم هست
+خوب دیگه برو استراحت بکن منو لورا با هم حرف داریم
ا/ت داشت میرفت که خدمتکار بهش گفت صبر کنه
خدمتکار : خانم این خوراکی هارو بخورید برای خودتون و بچه تو مفیده
ا/ت : مرسی (بغلش کرد و رفت)
+لورا کارتو باید خوب انجام بدی تا کسی نفهمه کار تو بوده خودت میدونی که
لورا : خاله جونم ما فقط میخواستیم اونا بچه دار بشن تا نقشه مون عملی بشه حالا دیگه باید همه چی رو به من بسپورید
(خماری😂😂)
۲۵.۹k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.