Devil or Angel³⁴
Devil or Angel³⁴
فردا
ا/ت
داشتیم غذا میخوردیم
سویون:زندایی امروز باهم بریم خرید
ا/ت: باشه عزیزم
کوک: نه من نمیزارم
سویون: دایی باز بد شدی
پ.ک: ا/ت جان
ا/ت: بله
پ.ک: چرا زیر دماغت زخمه
ا/ت: دیشب خوردم زمین
جانگمی: داداش کوچیکه چیزی نمیخوای بگی؟
کوک: نه ندارم عزیزم میخوای هنوز برات بزارم غذا
جانگمی: الان با کی بودی؟
کوک: یوناجون
یونا: نه عزیزم ممنون خیلی خوردم
کوک: نوش جونت راستی سویون
سویون: بله
کوک: خواستی بری خرید با زندایی برو
سویون: اخجون زندایی امروز میریم
کوک: ایشون نمیگم یونا رو میگم زندایی یونا
یونا: عزیزم سویون جان باشه باهم میریم خرید
همه با تعجب داشتیم نگاه جونگکوک میکردیم
کوک: اصلا سه نفری باهم میریم شهربازی
سویون: من فقط ا/ت اونی رو میخوام
داشت حالم بهم میخورد سریع رفتم
کوک
م.ک: چش شد
کوک: ولش کن مهم نیست دیشب خیلی نوشیدنی خورد الان میخواد همشو بالا بیاره
یونا: مطمئنی؟ یا شاید بخاطر جلب توجه بوده
کوک: چقدر تو باهوشی شاید هم
جانگمی: بسه دیگه
ا/ت
من که دیشب نوشیدنی نخوردم پس برای چی نکنه نه ا/ت اینجوری نیست وایی نه
جانگمی: خوبی؟
ا/ت: اره خوبم
جانگمی: بیا صورتتو بشور
ا/ت: تو برو من خوبم میرم تو اتاقم استراحت کنم
جانگمی: باشه
رفتم تو اتاقم نه اینطور نیست ا/ت فقط یه چیز سادست که ممکنه برای همه پیش بیاد باید برم دکتر ولی جونگکوک نمیزاره یادم اومد جانگمی کلی تو کمدش بیبی چک داره
از اتاقم رفتم بیرون همگی نشسته بودن
داشتن باهم حرف میزدن جونگکوک هم دست یونا رو گرفته بود من سریع رفتم طبقه بالا تو اتاق جانگمی وایی اگه کسی منو دید چی وایسا اصلا جانگمی کجا میزاره چندتا از کشوهاشو باز کردم نبود خسته شدم خواستم برگردم چشمم به میز افتاد رفتم کشو میز هم نگاه کردم برداشتم رفتم
چند دقیقه بعد
چشمامو بستم وایی فقط یک خط باشه خوبه نگاش کردم
ㅣㅣ
نشستم همونجا گریه کردم
یونا: ا/ت جون داخلی
گذاشتمش زیر لباسم
ا/ت: بله
یونا: خوب شدی اگه میخوای بریم دکتر؟
ا/ت: دکتر نه نه خوبم
یونا: عزیزم برو استراحت کن خوب میشی
ا/ت: اره باید برم استراحت کنم
رفتم تو اتاقم شروع کردم به گریه دوباره
#فیک
#سناریو
فردا
ا/ت
داشتیم غذا میخوردیم
سویون:زندایی امروز باهم بریم خرید
ا/ت: باشه عزیزم
کوک: نه من نمیزارم
سویون: دایی باز بد شدی
پ.ک: ا/ت جان
ا/ت: بله
پ.ک: چرا زیر دماغت زخمه
ا/ت: دیشب خوردم زمین
جانگمی: داداش کوچیکه چیزی نمیخوای بگی؟
کوک: نه ندارم عزیزم میخوای هنوز برات بزارم غذا
جانگمی: الان با کی بودی؟
کوک: یوناجون
یونا: نه عزیزم ممنون خیلی خوردم
کوک: نوش جونت راستی سویون
سویون: بله
کوک: خواستی بری خرید با زندایی برو
سویون: اخجون زندایی امروز میریم
کوک: ایشون نمیگم یونا رو میگم زندایی یونا
یونا: عزیزم سویون جان باشه باهم میریم خرید
همه با تعجب داشتیم نگاه جونگکوک میکردیم
کوک: اصلا سه نفری باهم میریم شهربازی
سویون: من فقط ا/ت اونی رو میخوام
داشت حالم بهم میخورد سریع رفتم
کوک
م.ک: چش شد
کوک: ولش کن مهم نیست دیشب خیلی نوشیدنی خورد الان میخواد همشو بالا بیاره
یونا: مطمئنی؟ یا شاید بخاطر جلب توجه بوده
کوک: چقدر تو باهوشی شاید هم
جانگمی: بسه دیگه
ا/ت
من که دیشب نوشیدنی نخوردم پس برای چی نکنه نه ا/ت اینجوری نیست وایی نه
جانگمی: خوبی؟
ا/ت: اره خوبم
جانگمی: بیا صورتتو بشور
ا/ت: تو برو من خوبم میرم تو اتاقم استراحت کنم
جانگمی: باشه
رفتم تو اتاقم نه اینطور نیست ا/ت فقط یه چیز سادست که ممکنه برای همه پیش بیاد باید برم دکتر ولی جونگکوک نمیزاره یادم اومد جانگمی کلی تو کمدش بیبی چک داره
از اتاقم رفتم بیرون همگی نشسته بودن
داشتن باهم حرف میزدن جونگکوک هم دست یونا رو گرفته بود من سریع رفتم طبقه بالا تو اتاق جانگمی وایی اگه کسی منو دید چی وایسا اصلا جانگمی کجا میزاره چندتا از کشوهاشو باز کردم نبود خسته شدم خواستم برگردم چشمم به میز افتاد رفتم کشو میز هم نگاه کردم برداشتم رفتم
چند دقیقه بعد
چشمامو بستم وایی فقط یک خط باشه خوبه نگاش کردم
ㅣㅣ
نشستم همونجا گریه کردم
یونا: ا/ت جون داخلی
گذاشتمش زیر لباسم
ا/ت: بله
یونا: خوب شدی اگه میخوای بریم دکتر؟
ا/ت: دکتر نه نه خوبم
یونا: عزیزم برو استراحت کن خوب میشی
ا/ت: اره باید برم استراحت کنم
رفتم تو اتاقم شروع کردم به گریه دوباره
#فیک
#سناریو
۴۶.۸k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.