Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
الناز: ولش کن ساحل تو ساحلی ها بهدیس نیستی همه ترو به ساحل میشناسن
بهدیس: باشه من ساحل حسینی هستم
الناز: افرین
بهدیس:حالا این پسره چی شکلی اینا؟
الناز: بزار خودش میاد سوپرایز بشی
بهدیس: او
همه مهمون ها کم کم امدن ک مرتضی هام امد الناز میره طرف مرتضی و بغلش میکنه و منم میرم برای احوال پرسی
بهدیس: سلام خوبی هستید؟
مرتضی: سلام ساحل خانوم شما خوبین؟
یک دفعه یک پسر به قول الناز کراش وارد شد
سپهر: سلام ببخشید جا پارک پیدا نکردم
الناز:میوردی تو پارکینگ خب
سپهر: نه دیگ گذاشتم یکجا
پسره چشمم خورد به من و یک لبخندی زد
سپهر: سلام
بهدیس: سلام(باخجالت)
الناز: خب بزارید معرفی کنم
الناز میاد پیشم
الناز: اقا سپهر ایشون خواهرم ساحل و ساحل ایشون اقا سپهر داداش مرتضی
بهدیس: از اشنایتون خوشبختم
سپهر:منم همنطور
همه نشسته بودن حرف میزدن من رفته بودم رو بالکن ک سپهر امد
سپهر: فضا داخل خونه سنگین بود گفتم بیام اینجا یکم هوا بخورم
بهدیس: اره
سپهر:شما واقعا خواهر النازین؟
بهدیس: خواهر ک نه خونی نیستیم ولی روحی مثل خواهریم
سپهر:جالب گفتین
بهدیس:اوم
سپهر:یک چیزی میخواستم بهتون بگم
بهدیس: بگید
سپهر:من من (با اصطراب)ازتون خوشم امده
مات مونده بودم یک نیم ساعت بینمون سکوت بود
بهدیس: خیلی یهویی بود
سپهر: اره من رکی هستم ولی خب الان برای گفتن این نصف جونم اب شد
دوتایی شروع میکنن به خندیدن
بهدیس: خب؟
سپهر:من از اون روز ک امدین مزون ازشما خوشم امد ولی خب گذاشتم امشب بهتون بگم
بهدیس: خب من الان باید فکر کنم؟
سپهر:هرجور ک خودتون دوست دارید ولی من فعلا اون شرایط ازدواج رو ندارم و خب باید رابطمون دوست پسر دوست دختر باشه
بهدیس: منم همنطوریم منم شرایط ازدواج ندارم
سپهر: پس الان قبول کردین؟
بهدیس: بهم یکم وقت میدین
سپهر: باشه
گوشیشو دراورد و داد دستم
سپهر:شمارتو بزن بهت پیام بدم
بهدیس: من به همین سادگی به کسی شماره نمیدم
دوتایی بازم شروع کردن به خندیدن
دیگ مهمونی تموم شد و همه رفتن همنجور ک مرتضی با الناز حرف میزد سپهر امد کنارم
سپهر:امشب بهترین شبم بود
بهدیس:چرا؟
سپهر:چون ک باتو اشنا شدم
بهدیس:منم همنطور
سرمو انداختم پایین از خجالت...
الناز: ولش کن ساحل تو ساحلی ها بهدیس نیستی همه ترو به ساحل میشناسن
بهدیس: باشه من ساحل حسینی هستم
الناز: افرین
بهدیس:حالا این پسره چی شکلی اینا؟
الناز: بزار خودش میاد سوپرایز بشی
بهدیس: او
همه مهمون ها کم کم امدن ک مرتضی هام امد الناز میره طرف مرتضی و بغلش میکنه و منم میرم برای احوال پرسی
بهدیس: سلام خوبی هستید؟
مرتضی: سلام ساحل خانوم شما خوبین؟
یک دفعه یک پسر به قول الناز کراش وارد شد
سپهر: سلام ببخشید جا پارک پیدا نکردم
الناز:میوردی تو پارکینگ خب
سپهر: نه دیگ گذاشتم یکجا
پسره چشمم خورد به من و یک لبخندی زد
سپهر: سلام
بهدیس: سلام(باخجالت)
الناز: خب بزارید معرفی کنم
الناز میاد پیشم
الناز: اقا سپهر ایشون خواهرم ساحل و ساحل ایشون اقا سپهر داداش مرتضی
بهدیس: از اشنایتون خوشبختم
سپهر:منم همنطور
همه نشسته بودن حرف میزدن من رفته بودم رو بالکن ک سپهر امد
سپهر: فضا داخل خونه سنگین بود گفتم بیام اینجا یکم هوا بخورم
بهدیس: اره
سپهر:شما واقعا خواهر النازین؟
بهدیس: خواهر ک نه خونی نیستیم ولی روحی مثل خواهریم
سپهر:جالب گفتین
بهدیس:اوم
سپهر:یک چیزی میخواستم بهتون بگم
بهدیس: بگید
سپهر:من من (با اصطراب)ازتون خوشم امده
مات مونده بودم یک نیم ساعت بینمون سکوت بود
بهدیس: خیلی یهویی بود
سپهر: اره من رکی هستم ولی خب الان برای گفتن این نصف جونم اب شد
دوتایی شروع میکنن به خندیدن
بهدیس: خب؟
سپهر:من از اون روز ک امدین مزون ازشما خوشم امد ولی خب گذاشتم امشب بهتون بگم
بهدیس: خب من الان باید فکر کنم؟
سپهر:هرجور ک خودتون دوست دارید ولی من فعلا اون شرایط ازدواج رو ندارم و خب باید رابطمون دوست پسر دوست دختر باشه
بهدیس: منم همنطوریم منم شرایط ازدواج ندارم
سپهر: پس الان قبول کردین؟
بهدیس: بهم یکم وقت میدین
سپهر: باشه
گوشیشو دراورد و داد دستم
سپهر:شمارتو بزن بهت پیام بدم
بهدیس: من به همین سادگی به کسی شماره نمیدم
دوتایی بازم شروع کردن به خندیدن
دیگ مهمونی تموم شد و همه رفتن همنجور ک مرتضی با الناز حرف میزد سپهر امد کنارم
سپهر:امشب بهترین شبم بود
بهدیس:چرا؟
سپهر:چون ک باتو اشنا شدم
بهدیس:منم همنطور
سرمو انداختم پایین از خجالت...
۷.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.