BTS, Roman

#زندگی_من
#ادامه_پارت_بیست_و_پنجم

از جام بلند شدم و به سرعت رفتیم برای شروع

هانول- خب اول باید ...
(۱۸:۳۰)
من- هانول، تو نمیخوای بری؟!
هانول- نه دیگه،، بهت گفتم.. من توی این پارتی باید باشم تا تو تنها نباشی
من- یعنی تو همیشه تنها خدمه موقع پارتی بودی؟؟!! اخه اینجا همه مستن!
(خنده مهربون) هانول- نه دختر، منم هیچوقت توی این مراسم نبودم.. فقط یک چیزایی از نگهبان شنیدم. اقا خیلی روی اینجور موضوعات حساسن، اجازه نمیده دخترای بیخانمان اینطور خار و خفیف بشن
من- برگااام یعنی اینقد خوبه!
هانول- اینجوری نبینش، خیلی دل پاکه. الانم چون تو هستی من میتونم بیام.
من- چقدر خوب...

تهیونگ دیگه اومده بود. سلامی کردم و با هانول میز شام و چیدیم. کنار تهیونگ غذا رو خوردیم و میز و جمع کردیم. آخه تنها غذا خوردن و دوست نداشت، منم ادمی نبودم که بقیه رو تنها وِل کنم،، آخه گناه دارن!
مثل همیشه همه چیز با سکوت پیش رفت.
بعد از تموم شدن، تقریبا ساعت ۱۹:۳۰ شده بود.[میگی زمان عجله داره! نیم ساعت دیگه پارتیه!]

من- هانول هانول، بیا ..
هانول- چیه چیشده؟
من- میگم این لباسا خوبم؟
هانول- اووووو عالیه!
من- مطمئن؟
هانول- اره بابا! راستی منم مثل همین دارم، فقط لباسش سفید.. بپوشم؟؟
من- اره اره حتما بپوشش

بعد از پوشیدن لباسا زنگ به صدا دراومد. ساعت و نگاه کردم، ۲۰:۱۰ .
[خب یوشی، پارتی شروعه]
#BTS#ARMY_BTS#BTS_ARMY#ARMY#Jungkook#Teahyung#Namjoon#RM#R_M#J_hope#Jin#Jimin#Suga#Yoongi#AgustD#Nam_jin#Namjin#Teah_kook#Teahkook#Teah_jin#Teahjin#Jin_kook#Jinkook#Nam_kook#Namkook#Roman#Zendegi_man#Roman_Zendegi_man#yooshi
#بی_تی_اس#آرمی_بی_تی_اس#بی_تی_اس_آرمی#آرمی#جونگکوک#جونگ_کوک#تهیونگ#ته_هیونگ#نامجون#آرام#آرم_ام#جیهوپ#جی_هوپ#جین#جیمین#شوگا#یونگی#آگوست_دی#نام_جین#نامجین#ته_کوک#تهکوک#تهجین#ته_جین#جین_کوک#جینکوک#نامکوک#نام_کوک#رمان#رمان_زندگی_من#زندگی_من#یوشی
دیدگاه ها (۰)

BTS, Roman

BTS, Roman

BTS, Roman

BTS, Roman

part ²⁶- فکر میکنی من خودمو میبخشم؟ فکر کردی مادرت میبخشه؟ ه...

part ¹⁴ویو تهیونگیعنی چرا انقدر نگرانم شد؟این همه بلا سرش او...

part ¹⁵ویو جیمینجیمین: اخه تو چرا انقدر نگرانی؟ا.ت: بفهم دیگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط