*کوک*
*کوک*
دیدم ات بغض کرده...نمیتونم ببینم هم از دستم دلخوره..هم به خاطر برادرش دلش گرفته...نزدیک اسبش شدم و چند بار اروم به کمرش زدم..
کوک : هی ات...
ات : ه..هوم؟
کوک : خودتو ضعیف نشون نده..همه ما تو زندگیمون روز های سخت داریم نه؟...من خواهر بزرگمو از دست دادم.
جیمین : منم خواهر کوچیکمو از دست دادم
تهیونگ : منم برادر کوچیکترم رو از دست دادم و خواهر کوچیکترم گم شده.
هوسوک : خواهر بزرگترمو از دست دادم
کوک : من و پسرا خواهر برادرامونو از دست دادیم...حتی فرمانده مین...ولی تنهایی نگذروندیم...میدونی چرا..چون تورو به عنوان خواهر کوچیکتر دیدیم..ممکنه یکم فضول باشیم یا زیاد اشتباه کنیم..ولی از کارمون پشیمون میشیم..از بچگی تا حالا همه ما نقطه ضعفتو شناختیم..ولی الانا...انگار نقطه ضعفت رو قدرتت خیلی بیشتر از قبل تاثیر میزاره.
تهیونگ : هیچ دلیلی نداره بخوای از مردا بترسی...قبلنا با اینکه میترسیدی ولی پیشش کم نمیوردی بازم کتک میزدی...مثل اون حرومزاده هیوک..ولی الان حتی نزدیک نمیشی...
جیمین : حتی اگه ما باشیم بزن...
کوک : تو با همه فرق داری...پیش هیچکس کم نیار اذیتت کرد یا ازش دلخوری بزنش..پسر باشه یا دختر.
ات :*لبخند*حق با توعه...
بعد حرفش لگدم زد و منو از اسبم انداخت..
کوک : عایییی
ات : این تقاص کاریه که انجام دادی!
کوک :*لبخند*
ات :*خنده*
*هنگام رسیدن به قلمرو میلی *
*ات*
مردم شهر ترسیده داخل خونه هاشون بودن..محصولات از بین رفتن.
ات : چه اتفاقی افتاده؟
سونگ : فرمانده مین..فرمانده مین!*داد*
یونگی : سونگ معلومه اینجا چه اتفاقی افتاده.
سونگ : چند بار خواستیم براتون پیغام بفرستیم ولی نصف راه و اسبا الوده شده به اون هیولا های عجیب برمیگشن..تمام محصولاتمونو از بین بردن بعضی از سربازا هم اسیب دیدن
یونگی : به افراد بگو به مردم شهر رسیدگی کنن. همرام بیا و همه چیو دقیق توضیح بده.
*دفتر واحد شناسایی*
سونگ : یه روز قبل اتفاق طوفان شدیدی رخ داد...بعضی از خونه ها نابود شدن..بعضی هم سالم موندن. روز بعدش موجودات لزج با رنگای مختلف از اسمون میوفتادن...حرکت هم میکردن...سربازا هر بار که با شمشیر نصفشون میکردن تعدادشون بیشتر میشد...تازه انگار از یه نوع سم درست شدن.
یونگی : چطور؟
سونگ : وقتی به سربازا دست میزدن سربازا مسموم مشدن و لکه های بنفش رو بدنشون درمیومد...بعد کم کم از حال میرفتن...200 نفر از سربازان تحت درمان هستن که 47 نفر از اونا جانشونو از دست دادن
دیدم ات بغض کرده...نمیتونم ببینم هم از دستم دلخوره..هم به خاطر برادرش دلش گرفته...نزدیک اسبش شدم و چند بار اروم به کمرش زدم..
کوک : هی ات...
ات : ه..هوم؟
کوک : خودتو ضعیف نشون نده..همه ما تو زندگیمون روز های سخت داریم نه؟...من خواهر بزرگمو از دست دادم.
جیمین : منم خواهر کوچیکمو از دست دادم
تهیونگ : منم برادر کوچیکترم رو از دست دادم و خواهر کوچیکترم گم شده.
هوسوک : خواهر بزرگترمو از دست دادم
کوک : من و پسرا خواهر برادرامونو از دست دادیم...حتی فرمانده مین...ولی تنهایی نگذروندیم...میدونی چرا..چون تورو به عنوان خواهر کوچیکتر دیدیم..ممکنه یکم فضول باشیم یا زیاد اشتباه کنیم..ولی از کارمون پشیمون میشیم..از بچگی تا حالا همه ما نقطه ضعفتو شناختیم..ولی الانا...انگار نقطه ضعفت رو قدرتت خیلی بیشتر از قبل تاثیر میزاره.
تهیونگ : هیچ دلیلی نداره بخوای از مردا بترسی...قبلنا با اینکه میترسیدی ولی پیشش کم نمیوردی بازم کتک میزدی...مثل اون حرومزاده هیوک..ولی الان حتی نزدیک نمیشی...
جیمین : حتی اگه ما باشیم بزن...
کوک : تو با همه فرق داری...پیش هیچکس کم نیار اذیتت کرد یا ازش دلخوری بزنش..پسر باشه یا دختر.
ات :*لبخند*حق با توعه...
بعد حرفش لگدم زد و منو از اسبم انداخت..
کوک : عایییی
ات : این تقاص کاریه که انجام دادی!
کوک :*لبخند*
ات :*خنده*
*هنگام رسیدن به قلمرو میلی *
*ات*
مردم شهر ترسیده داخل خونه هاشون بودن..محصولات از بین رفتن.
ات : چه اتفاقی افتاده؟
سونگ : فرمانده مین..فرمانده مین!*داد*
یونگی : سونگ معلومه اینجا چه اتفاقی افتاده.
سونگ : چند بار خواستیم براتون پیغام بفرستیم ولی نصف راه و اسبا الوده شده به اون هیولا های عجیب برمیگشن..تمام محصولاتمونو از بین بردن بعضی از سربازا هم اسیب دیدن
یونگی : به افراد بگو به مردم شهر رسیدگی کنن. همرام بیا و همه چیو دقیق توضیح بده.
*دفتر واحد شناسایی*
سونگ : یه روز قبل اتفاق طوفان شدیدی رخ داد...بعضی از خونه ها نابود شدن..بعضی هم سالم موندن. روز بعدش موجودات لزج با رنگای مختلف از اسمون میوفتادن...حرکت هم میکردن...سربازا هر بار که با شمشیر نصفشون میکردن تعدادشون بیشتر میشد...تازه انگار از یه نوع سم درست شدن.
یونگی : چطور؟
سونگ : وقتی به سربازا دست میزدن سربازا مسموم مشدن و لکه های بنفش رو بدنشون درمیومد...بعد کم کم از حال میرفتن...200 نفر از سربازان تحت درمان هستن که 47 نفر از اونا جانشونو از دست دادن
۱۷۳.۶k
۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.