part 84
#part_84
#آســــیه
از بیمارستان خارج شدم...
بعداز چندمین رسیدم...در خونشون باز بود
آروم وارد خونه شدم که کسی رو ندیدم...
به سمت زیرزمین رفتم...
پلیسا اون اتاق لعنتی رو داشتن بازرسی میکردن
عاکف مقابل چندتا مامور ایستاده بود و داشت التماسش میکرد
تمام نفرتمو توی چشمام ریختم و به سمت عاکف رفتم
آسیه:راحت شدی؟؟بدون دوروک بهت خوش میگذره؟؟
آخه اون بچه چه گناهی داشت که این کارارو باهاش میکردی
عاکفآتاکول:من هیچ از حرفای شما نمیفهمم؛
آقای کمسیر من پسرم تو کماس حال خوبی ندارم
لطفا منو با این چیزا درگیر نکنید
کمسیر:جناب آتاکول شما به جرم کودک آزاری
و زندانی کردن پسرتون بازداشتید!!
عاکف بهتزده به کمسیر خیره شده بود
که لبخند پیروزمندی زدم
کمسیر:عمر کیه؟
عمر:من عمرم؛مشکلی پیش امده؟
کمسیر:توی اتاق کاغذی افتاده بود روش نوشته عمر
با تعجب به سمت کمسیر رفتیم...
کاغذو از دستش گرفتیم که روش نوشته بود
"برایعمر"
عمر خواست بازش کنه که سریع جلوش گرفتم
آسیه:نه عمر بزار بچهارو یجا جمع کنیم باهم بازش کنیم
بعداز دستگیری عاکف به سمت خونه راه افتادیم
و به ایبیکه خبر دادیم تا همراه با برک و سوسن بیاد
بعداز اتفاقی که واسهی دوروک افتاد
عمورسول با مامانم صحبت کرد و فیلمارو نشونش داد
راضیش کرد تا بریم آزمایش دیانای بدیم
چندروز پیش اون آزمایشو دادیم و منتظر جوابش شدیم
#آســــیه
از بیمارستان خارج شدم...
بعداز چندمین رسیدم...در خونشون باز بود
آروم وارد خونه شدم که کسی رو ندیدم...
به سمت زیرزمین رفتم...
پلیسا اون اتاق لعنتی رو داشتن بازرسی میکردن
عاکف مقابل چندتا مامور ایستاده بود و داشت التماسش میکرد
تمام نفرتمو توی چشمام ریختم و به سمت عاکف رفتم
آسیه:راحت شدی؟؟بدون دوروک بهت خوش میگذره؟؟
آخه اون بچه چه گناهی داشت که این کارارو باهاش میکردی
عاکفآتاکول:من هیچ از حرفای شما نمیفهمم؛
آقای کمسیر من پسرم تو کماس حال خوبی ندارم
لطفا منو با این چیزا درگیر نکنید
کمسیر:جناب آتاکول شما به جرم کودک آزاری
و زندانی کردن پسرتون بازداشتید!!
عاکف بهتزده به کمسیر خیره شده بود
که لبخند پیروزمندی زدم
کمسیر:عمر کیه؟
عمر:من عمرم؛مشکلی پیش امده؟
کمسیر:توی اتاق کاغذی افتاده بود روش نوشته عمر
با تعجب به سمت کمسیر رفتیم...
کاغذو از دستش گرفتیم که روش نوشته بود
"برایعمر"
عمر خواست بازش کنه که سریع جلوش گرفتم
آسیه:نه عمر بزار بچهارو یجا جمع کنیم باهم بازش کنیم
بعداز دستگیری عاکف به سمت خونه راه افتادیم
و به ایبیکه خبر دادیم تا همراه با برک و سوسن بیاد
بعداز اتفاقی که واسهی دوروک افتاد
عمورسول با مامانم صحبت کرد و فیلمارو نشونش داد
راضیش کرد تا بریم آزمایش دیانای بدیم
چندروز پیش اون آزمایشو دادیم و منتظر جوابش شدیم
۱.۶k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.