داستان کوتاه:
داستان کوتاه:
#از_خانه_دلت_چه_خبر
💎 کلاس دوم دبستان شیفت بعدازظهر بودم، باران تندی میبارید، آن روز صبح یک چتر هفت رنگ دسته صورتی خریده بودم، وقتی به مدرسه رفتم دلم میخواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم اما زنگ خورد.
هر عقل سالمی تشخیص میداد که کلاس درس واجبتر از بازی زیر باران است.
یادم نیست آن روز آموزگارم چه درسی به من آموخت، اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه مانده. بعد از آن روز شاید هزار بار دیگر باران باریده باشد و من صد بار دیگر چتر نو خریده باشم، اما آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد…
این اولین بدهکاری من به دلم بود که در خاطرم مانده.
بعد از آن هر روز به اندازهی تک تک ساعتهای عمرم به دلم بدهکار ماندم، به بهانهی عقل و منطق از هزار و یک لذت چشم پوشیدم، از ترس آنکه مبادا آنچه دلم میخواهد پشیمانی به بار آورد خیلی وقتها سکوت اختیار کردم، اما حالا بعضی شبها فکر میکنم اگر قرار بر این شود که من آمدن صبح فردا را نبینم؛ چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی که به بهانهی منطق حماقت نامیدمشان…
حالا می دانم هر حال خوبی سن مخصوص به خودش را دارد…
#محمود_دولت_آبادی
🆔 @dastan_kootah
🌹
♻ ️
♻ ️♻ ️
#فرفره
💎 مرد فیلسوفی ؛ بیشتر دوست میداشت در جاهائی که بچهها بازی میکردند قدم بزند تا شاید بین بچهها یکی را ببیند که دارد با فرفره بازی میکند .
چشمش که به فرفره میافتاد کمین میکرد و به محض اینکه فرفره برای چرخیدن رها میشد ، فیلسوف ما بهطرفش میدوید تاآن را بگیرد ! دراین هنگام ، فریادهای کودکان برای دور کردن وی ، هرگز اورا نگران وناراحت نمیکرد : اگر میتوانست فرفره را در حال چرخیدن بهچنگ آورد، بیاندازه خوشحال میشد. چه خوشحالی گذرا وکوتاهی ! - زیرا تاآن رامیگرفت، بلافاصله رهایش میکرد وراه خودرا در پیش گرفته میرفت . اوتصور میکرد که شناسائی و درک کامل یک موضوع جزئی ، هراندازه هم که مثل چرخیدن یک فرفره - کوچک و بیمعنی باشد ، برای آنکه دریچهٔ «کل» را بهرویش بگشاید کافی خواهد بود . درنتیجه اوازمطالعهٔ مسائل بزرگ ، که بنظرش بیفایده میرسید، غفلت میکرد . عقیده داشت که از شناختن و مطالعهٔ جزئیات ، همهچیز برایش آشکار خواهد شد و بهمین دلیل بودکه فقط میل داشت حرکت فرفره را تماشا وبررسی کند . تماشای کارهای مقدماتی پرتاب فرفره، همیشه دراو این امید را زنده میکرد که سرانجام خواهد توانست بهمقصود خود برسد ؛ وهنگامیکه قرقره به گردش درمیآمد واو نفس زنان و باشتاب بدنبالش میدوید، اینامیددراوبهیقین مبدلمیشد .امابمحضاینکه فرفره رادر دست میگرفت ، ازاین تکهچوب بیارزش مسخره ، دلش بهم میخورد و فریادهای کودکان که تاآن زمان نمیشنید ، ناگهان پردههای گوشش را سخت آزار میداد . واو ، مانند فرفرهای که زیر ضربههای شلاق یک بازیکن تازهکار به گردش درآید ، تلوتلوخوران از آنجا دور میشد !
#کافکا
🆔 @dastan_kootah
🌹
♻ ️
♻ ️♻ ️
#باران_مهر
💎 روزی که سپاه ایران خود را آماده می ساخت شر یونانی ها را پس از سالها بردگی از روی ایران کم کند باران بسیاری بارید یکی از جادوگران در بین مردم شایعه کرده بود این باران اشک آسمان بخاطر مرگ جوانان ما است و بزودی خبرهای بسیار بدی می رسد . این خبر را به اشک یکم نخستین پادشاه از دودمان اشکانیان دادند او هم خندید و گفت این شاد باش آسمانها به ماست باران مایه رحمت و رویش است نه پیام شوم . سپاه کوچک و پارتیزانی او خیلی زود بخش بزرگی از شمال خراسان را از شر یونان آزاد ساخت و دل ایرانیان میهن را در همه جا گرم نمود اشک های بعدی ایران را به شکل کامل آزاد ساختند .
اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : باران ، مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند .
نکته ایی را باید در این جا بنویسم و آن واژه پارتیزان است در کشورمان بسیاری فکر می کنند این واژه مربوط به مبارزین کمونیست اروپای شرقی در 50 سال پیش است حال آنکه این واژه در واقع مربوط به سپاهیان اشک یکم بود چون آنها از خاندان پارت بودند و ارتش منظمی هم نداشتند و به شکلی چریکی به سپاه حمله می کردند به آنها پارتیزان می گفتند پارتیزان ها بسیار تیراندازان باهوشی بودند و با تعداد اندک توانستند به مرور دشمن را از ایران پاکسازی نمایند.
🆔 @dastan_kootah
🌹
♻ ️
♻ ️:black_universal
#از_خانه_دلت_چه_خبر
💎 کلاس دوم دبستان شیفت بعدازظهر بودم، باران تندی میبارید، آن روز صبح یک چتر هفت رنگ دسته صورتی خریده بودم، وقتی به مدرسه رفتم دلم میخواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم اما زنگ خورد.
هر عقل سالمی تشخیص میداد که کلاس درس واجبتر از بازی زیر باران است.
یادم نیست آن روز آموزگارم چه درسی به من آموخت، اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه مانده. بعد از آن روز شاید هزار بار دیگر باران باریده باشد و من صد بار دیگر چتر نو خریده باشم، اما آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد…
این اولین بدهکاری من به دلم بود که در خاطرم مانده.
بعد از آن هر روز به اندازهی تک تک ساعتهای عمرم به دلم بدهکار ماندم، به بهانهی عقل و منطق از هزار و یک لذت چشم پوشیدم، از ترس آنکه مبادا آنچه دلم میخواهد پشیمانی به بار آورد خیلی وقتها سکوت اختیار کردم، اما حالا بعضی شبها فکر میکنم اگر قرار بر این شود که من آمدن صبح فردا را نبینم؛ چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی که به بهانهی منطق حماقت نامیدمشان…
حالا می دانم هر حال خوبی سن مخصوص به خودش را دارد…
#محمود_دولت_آبادی
🆔 @dastan_kootah
🌹
♻ ️
♻ ️♻ ️
#فرفره
💎 مرد فیلسوفی ؛ بیشتر دوست میداشت در جاهائی که بچهها بازی میکردند قدم بزند تا شاید بین بچهها یکی را ببیند که دارد با فرفره بازی میکند .
چشمش که به فرفره میافتاد کمین میکرد و به محض اینکه فرفره برای چرخیدن رها میشد ، فیلسوف ما بهطرفش میدوید تاآن را بگیرد ! دراین هنگام ، فریادهای کودکان برای دور کردن وی ، هرگز اورا نگران وناراحت نمیکرد : اگر میتوانست فرفره را در حال چرخیدن بهچنگ آورد، بیاندازه خوشحال میشد. چه خوشحالی گذرا وکوتاهی ! - زیرا تاآن رامیگرفت، بلافاصله رهایش میکرد وراه خودرا در پیش گرفته میرفت . اوتصور میکرد که شناسائی و درک کامل یک موضوع جزئی ، هراندازه هم که مثل چرخیدن یک فرفره - کوچک و بیمعنی باشد ، برای آنکه دریچهٔ «کل» را بهرویش بگشاید کافی خواهد بود . درنتیجه اوازمطالعهٔ مسائل بزرگ ، که بنظرش بیفایده میرسید، غفلت میکرد . عقیده داشت که از شناختن و مطالعهٔ جزئیات ، همهچیز برایش آشکار خواهد شد و بهمین دلیل بودکه فقط میل داشت حرکت فرفره را تماشا وبررسی کند . تماشای کارهای مقدماتی پرتاب فرفره، همیشه دراو این امید را زنده میکرد که سرانجام خواهد توانست بهمقصود خود برسد ؛ وهنگامیکه قرقره به گردش درمیآمد واو نفس زنان و باشتاب بدنبالش میدوید، اینامیددراوبهیقین مبدلمیشد .امابمحضاینکه فرفره رادر دست میگرفت ، ازاین تکهچوب بیارزش مسخره ، دلش بهم میخورد و فریادهای کودکان که تاآن زمان نمیشنید ، ناگهان پردههای گوشش را سخت آزار میداد . واو ، مانند فرفرهای که زیر ضربههای شلاق یک بازیکن تازهکار به گردش درآید ، تلوتلوخوران از آنجا دور میشد !
#کافکا
🆔 @dastan_kootah
🌹
♻ ️
♻ ️♻ ️
#باران_مهر
💎 روزی که سپاه ایران خود را آماده می ساخت شر یونانی ها را پس از سالها بردگی از روی ایران کم کند باران بسیاری بارید یکی از جادوگران در بین مردم شایعه کرده بود این باران اشک آسمان بخاطر مرگ جوانان ما است و بزودی خبرهای بسیار بدی می رسد . این خبر را به اشک یکم نخستین پادشاه از دودمان اشکانیان دادند او هم خندید و گفت این شاد باش آسمانها به ماست باران مایه رحمت و رویش است نه پیام شوم . سپاه کوچک و پارتیزانی او خیلی زود بخش بزرگی از شمال خراسان را از شر یونان آزاد ساخت و دل ایرانیان میهن را در همه جا گرم نمود اشک های بعدی ایران را به شکل کامل آزاد ساختند .
اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : باران ، مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند .
نکته ایی را باید در این جا بنویسم و آن واژه پارتیزان است در کشورمان بسیاری فکر می کنند این واژه مربوط به مبارزین کمونیست اروپای شرقی در 50 سال پیش است حال آنکه این واژه در واقع مربوط به سپاهیان اشک یکم بود چون آنها از خاندان پارت بودند و ارتش منظمی هم نداشتند و به شکلی چریکی به سپاه حمله می کردند به آنها پارتیزان می گفتند پارتیزان ها بسیار تیراندازان باهوشی بودند و با تعداد اندک توانستند به مرور دشمن را از ایران پاکسازی نمایند.
🆔 @dastan_kootah
🌹
♻ ️
♻ ️:black_universal
۴.۱k
۰۵ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.