^Love on a rainy night^
پارت ۶_
یه عالمه تو شهربازی گشتیمو با هم حرف زدیم وااقعا از اوکنیو انتظار نداشتم انقد پایه باشه
جی و هیسان رفتن واسمون آب و خوراکی بخرن
رینهو برگشت بهم گفت
÷یه جرعت بهتون بدم؟؟؟
_چی؟
÷بطری آبی که لیسونگ خریدو خالی کن رو سرش
_هااااا؟؟؟ من چراااا
÷سوسول نباااششش
_ااااووووکی
لیسونگ و هیسان اومدن پیشمون
=خبببب
هیسان آب و خوراکیا رو بینمون پخش کرد
رینهو بهم چشمک زد ، منم جو برم داشتو در آب معدنیو باز کردمو رفتم پیش لیسونگ
شروع کردم به آب خوردن ، چند قلوپی که خوردم چشامو بستمو بطریو خالی کردم رو لیسونگ ، البته من فکر میکردم لیسونگ بود.
^آیییی یخ زدمممم
آروم لای چشامو وا کردم ؛ اوکنیوی بدبخت سرتاپاش لیچ آب شده و بطری خالی آب توی دستمه
نه نه نه نه ! خدا لعنتت کنه رینهو شییی !
÷چه غلطی کردی سونیییی !
بدبختو خییس اب کردییی
_همش تقصیر رینهوعهه ، قرار بود رو تو بریزه چرا خودتو کشیدی کنااارررر؟
×اگه سرکار خانوم انقد ضایع بازی درنمیاوردی قطعن نمیفهمیدم ، تو و رینهو انقد هی به هم چشو ابرو اومدین که فهمیدم یه چیزی شده
اوکنیوی از همه جا بی خبرم پیشمرگم شد
جینی و لییانگ با جر خوردن تمام گفتن
: وادافاااکک پسرررر ! بیچاره اوکنیو
سریع از تو کیفم یه دسمال دراوردمو گرفتم سمت اوکنیو
بدنش بخاطر سرما مورمور میشد و نیپلاش معلوم شده بود
چیمیگی سونیییی؟
هیز هووللل !
خفهه شوو فقططط !
اوکنیو دید دارممیام سمتش خودشو جمع کرد منم برای اینکه معذب نشه به پایین نگاهکردم
_ام... واقعا نمیدونم چجوری معذرت خواهی کنم ، همش بخاطر این رینهوی بی شعوره
÷یاااااا
اوکنیو دسمالو از دستمگرفتو با یه لبخند کیوت گفت
^اشکال نداره
حس کردم داره یخ میزنه
_رینهو شی
÷هوم
_اوکنیو داره یخ میزنه بدبخت همهشم بخاطر بی عقلیای ماعه
گایز حمایت کنید لدفننن
مرسییی♡♡♡
خیلی این پارتو دوس دارم یکمم منحرف شدن ساریی :>
#رمان
#بی_تی_اس
#رمان_عاشقانه
#رمان_فانتزی
#مدرسه
#دبیرستان
#ویسگون
#فیک
یه عالمه تو شهربازی گشتیمو با هم حرف زدیم وااقعا از اوکنیو انتظار نداشتم انقد پایه باشه
جی و هیسان رفتن واسمون آب و خوراکی بخرن
رینهو برگشت بهم گفت
÷یه جرعت بهتون بدم؟؟؟
_چی؟
÷بطری آبی که لیسونگ خریدو خالی کن رو سرش
_هااااا؟؟؟ من چراااا
÷سوسول نباااششش
_ااااووووکی
لیسونگ و هیسان اومدن پیشمون
=خبببب
هیسان آب و خوراکیا رو بینمون پخش کرد
رینهو بهم چشمک زد ، منم جو برم داشتو در آب معدنیو باز کردمو رفتم پیش لیسونگ
شروع کردم به آب خوردن ، چند قلوپی که خوردم چشامو بستمو بطریو خالی کردم رو لیسونگ ، البته من فکر میکردم لیسونگ بود.
^آیییی یخ زدمممم
آروم لای چشامو وا کردم ؛ اوکنیوی بدبخت سرتاپاش لیچ آب شده و بطری خالی آب توی دستمه
نه نه نه نه ! خدا لعنتت کنه رینهو شییی !
÷چه غلطی کردی سونیییی !
بدبختو خییس اب کردییی
_همش تقصیر رینهوعهه ، قرار بود رو تو بریزه چرا خودتو کشیدی کنااارررر؟
×اگه سرکار خانوم انقد ضایع بازی درنمیاوردی قطعن نمیفهمیدم ، تو و رینهو انقد هی به هم چشو ابرو اومدین که فهمیدم یه چیزی شده
اوکنیوی از همه جا بی خبرم پیشمرگم شد
جینی و لییانگ با جر خوردن تمام گفتن
: وادافاااکک پسرررر ! بیچاره اوکنیو
سریع از تو کیفم یه دسمال دراوردمو گرفتم سمت اوکنیو
بدنش بخاطر سرما مورمور میشد و نیپلاش معلوم شده بود
چیمیگی سونیییی؟
هیز هووللل !
خفهه شوو فقططط !
اوکنیو دید دارممیام سمتش خودشو جمع کرد منم برای اینکه معذب نشه به پایین نگاهکردم
_ام... واقعا نمیدونم چجوری معذرت خواهی کنم ، همش بخاطر این رینهوی بی شعوره
÷یاااااا
اوکنیو دسمالو از دستمگرفتو با یه لبخند کیوت گفت
^اشکال نداره
حس کردم داره یخ میزنه
_رینهو شی
÷هوم
_اوکنیو داره یخ میزنه بدبخت همهشم بخاطر بی عقلیای ماعه
گایز حمایت کنید لدفننن
مرسییی♡♡♡
خیلی این پارتو دوس دارم یکمم منحرف شدن ساریی :>
#رمان
#بی_تی_اس
#رمان_عاشقانه
#رمان_فانتزی
#مدرسه
#دبیرستان
#ویسگون
#فیک
۵.۴k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.