اجوما جانم چیشده

¹³

اجوما: جانم چیشده؟
کوک: کلید اتاق جی هون رو داری؟
اجوما: آره صبر کن

بعد از چند دقیقه
اجوما: بیا اینم کلید
کوک: ممنون
درو باز کردم
کوک: چیکار میکنی عوضی
جی هون: تو کی هستی
دست ا/ت رو گرفتم
کوک: برو بیرونننن
جی هون: تو کی هستی چرا لیا باید بره بیرون
کوک: جی هون آروم باش
جی هون: من تورو نمیشناسم
کوک: جی هونن من جونگکوکم
جی هون: تو جونگکوک نیستی

چند دقیقه بعد
از اتاقش رفتم بیرون
کوک: ا/ت بیا تو اتاقم
رفتیم تو اتاقم
کوک: آروم باش
ا/ت: اگر چند دقیقه دیرتر اومده بودی من الان..
کوک: من از طرف جی هون عذرخواهی میکنم
ماهی یه بار از این قرص ها میخوره و توهم میزنه
ا/ت: من حالم خوب نیست امروز نمیتونم کار کنم
کوک:میخواستم بهت بگم باید تمامش کنیم
ا/ت: چی رو تمام کنیم؟
کوک: رابطمون
ا/ت: ما که رابطه ای نداریم
کوک: منظورم این که دیگه نمیخواد کار کنی
ا/ت: ولی...
کوک: بزار حرفمو تمام کنم فقط یک شب باید نقش بازی کنی تا دیگه تمام بشه
ا/ت: نقش چی؟
کوک: دوست دخترم، ببین ده روز برات کم کردم باید این کار رو انجام بدی
ا/ت: باید چیکار کنم
کوک: نگران نباش بهت میگم چیکار کنی ولی دیگه نباید اینجا باشی میترسم فردا دکتر بچه داداشم باشم
ا/ت: حواست باشه چی داری میگی
کوک: خب حقیقته اگر ده دقیقه دیرتر اومده بودم یه اتفاقی می افتاد
ا/ت: جونگکوک داری من رو میترسونی
کوک: فراموشش کن فردا شب یه لباس میفرستم خونت بعد میام دنبالت یه مهمونی بزرگه باید دوست دخترم باشی اگر خرابکاری کنی یک ماه باید اینجا کار کنی فهمیدی؟
ا/ت: باشه چشم
کوک: الان میتونی بری
ا/ت: میتونی باهام بیای
کوک: چرا؟
ا/ت: میترسم
دیدم دستاش میلرزید
دستشو گرفتم
کوک: بیا بریم پایین
رفتیم پایین
کوک: الان میتونی بری؟
ا/ت: اره
کوک: با راننده برو
ا/ت: باشه خداحافظ
کوک: خداحافظ

فردا (ساعت ۷ شب)
ا/ت
داشتم تلویزیون میدیدم صدای در رو شنیدم
رفتم در رو باز کردم
کوک: سلام
ا/ت: سلام
کوک: باید ساعت ۸ اونجا باشیم بیا این لباست
ا/ت: اها باشه میرم بپوشم زیاد طول نمیکشه
کوک: فقط..
ا/ت: بله؟
کوک: میتونی آرایش کنی
ا/ت: اهمم باشه فقط یکم طول میکشه
کوک: من منتظر میمونم

۴۰ دقیقه بعد
کوک: تمام نشد؟
ا/ت: اومدم
در اتاقم رو باز کردم و رفتم بیرون
ا/ت: ببخشید طول کشید خوبه؟
کوک:...
ا/ت: میدونستم خوب نیست من انتخاب درستی برای تو نیستم من به خانواده شما نمیخورم من فکر نکنم امشب بتونم
اومد نزدیکم
کوک:چشمات رو ببند
ا/ت: برای چی؟
کوک: ببند
چشمام رو بستم
یه چیزی دور گردنم حس کردم
کوک: خوشگله
نگاهی به گردنم کردم
کوک: دوست دختر من نباید بدون گردنبند باشه
دستم رو گرفت
و رفتیم

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۲۶)

¹⁴ یک ساعت بعد کوک: عزیزم این همسر اول پدرمه خانم بزرگ ا/ت:س...

¹⁵ا/ت: میشه فاصله بگیری خیلی نزدیکم شدی کوک: ا/تا/ت: بله کوک...

¹²ا/ت: نمیتونم باور کنم کوک: چرا؟ بهت گفتم که بهم اعتماد کن ...

¹¹دو ساعت بعدمطب آقای چوی(مطب تو بیمارستانه) بودم از استرس د...

❣پارت دوم❣که یه خانم مسنی درو بازکرد گفت اجوما: سلام دخترم ب...

⁴⁶چند ساعت بعدجی هون: کجا میری؟ کوک: خونه خودمجی هون: خونه خ...

³⁴ا/ت: میترسیدم بعد از شنیدنش ادامه ندی ولی الان همه چیز تما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط