متعلق به او:
متعلق به او:
#part21
....ای احمق فلش گوشیت واسه چی روشنه؟
کوک از سئول جدا شد و به طرف اون دوتا رفت
_داشتی چیکار میکردی؟
....ه هی هیچی
_ببینم گوشیتو
....هی خجالت نمیکشی الکی تهمت میزنی؟
_اگه اینجوریه پس گوشیتو بده من
+کوک چیشدع آروم باش
_وایستا عقب عزیزم من با این دوتا فوضول کار دارم
....گوشی یه چیزه شخصیه
_نه بابا گوشی چیز شخصیه زندگی خصوصی شخصی نیست زود باش گوشیتو بده من(عربدع)
هردو از عربدع کوک ترسیدن و گوشی رو دادن بهش نیش خندی زد و محکم گوشیو کوبید رو زمین گوشی خورد و خاکشیر شد
....چیکار کردی عوضی
_بار آخرت باشه فوضولی میکنی
....فکر کردی کی هستی مرتیکه(داد)
کوک یدونه محکم خوابوند زیر گوشه پسره که افتاد زمین
+وای کوک لطفا بیا بریم
_چیزی نیست عزیزم بریم وای یه وقت نمیری جوجه
و بعد راهشونو کشیدنو رفتن سئول خنده ای به اون دوتا کرد و دوییدن رفتن تو خیابونا شهر میدوییدن و میخندیدن به یه پارک بزرگ رسیدن رویه نیمکت پارک نشستن تا خستگیشون در بره
_میخواستم یه چیزی بهت بدم
+چی؟
کوک دستشو تو جیب کتش برد و ازش یه جعبه در آورد و بازش کرد جعبه رو جلو سئول گرفت سئول با دیدن دستبند خوشگل و گل گلی ذوق زده شد
+وای خدایا چقدر خوشگله
سئول دستبند رو از تو جعبه برداشت
_نمیدونستم سلیقت چیه فقط میدونستم باید خوشحالت کنم اینو دیدم دلم خواست برات بخرم چیزه خیلی کمیه
+شوخیت گرفت؟این خیلی برام با ارزشه چون تو برام خریدیش تا وقتی سلیقه واقعی و اصلیم تویی اینا ارزشی نداره ولی واقعا خوشحالم کردی
کوک دستبند تو دست دخترک انداخت و دستشو بالا آورد و بوسید و روش رو نوازش کرد
_این همیشه پیشت باشه این نشونه عشق و علاقه خالصانه من به توعه
سئول لبخند مهربونی زد و سرشو تکون کوک دخترک رو محکم بغل کرد و گردنشو بوسید
.......
#part21
....ای احمق فلش گوشیت واسه چی روشنه؟
کوک از سئول جدا شد و به طرف اون دوتا رفت
_داشتی چیکار میکردی؟
....ه هی هیچی
_ببینم گوشیتو
....هی خجالت نمیکشی الکی تهمت میزنی؟
_اگه اینجوریه پس گوشیتو بده من
+کوک چیشدع آروم باش
_وایستا عقب عزیزم من با این دوتا فوضول کار دارم
....گوشی یه چیزه شخصیه
_نه بابا گوشی چیز شخصیه زندگی خصوصی شخصی نیست زود باش گوشیتو بده من(عربدع)
هردو از عربدع کوک ترسیدن و گوشی رو دادن بهش نیش خندی زد و محکم گوشیو کوبید رو زمین گوشی خورد و خاکشیر شد
....چیکار کردی عوضی
_بار آخرت باشه فوضولی میکنی
....فکر کردی کی هستی مرتیکه(داد)
کوک یدونه محکم خوابوند زیر گوشه پسره که افتاد زمین
+وای کوک لطفا بیا بریم
_چیزی نیست عزیزم بریم وای یه وقت نمیری جوجه
و بعد راهشونو کشیدنو رفتن سئول خنده ای به اون دوتا کرد و دوییدن رفتن تو خیابونا شهر میدوییدن و میخندیدن به یه پارک بزرگ رسیدن رویه نیمکت پارک نشستن تا خستگیشون در بره
_میخواستم یه چیزی بهت بدم
+چی؟
کوک دستشو تو جیب کتش برد و ازش یه جعبه در آورد و بازش کرد جعبه رو جلو سئول گرفت سئول با دیدن دستبند خوشگل و گل گلی ذوق زده شد
+وای خدایا چقدر خوشگله
سئول دستبند رو از تو جعبه برداشت
_نمیدونستم سلیقت چیه فقط میدونستم باید خوشحالت کنم اینو دیدم دلم خواست برات بخرم چیزه خیلی کمیه
+شوخیت گرفت؟این خیلی برام با ارزشه چون تو برام خریدیش تا وقتی سلیقه واقعی و اصلیم تویی اینا ارزشی نداره ولی واقعا خوشحالم کردی
کوک دستبند تو دست دخترک انداخت و دستشو بالا آورد و بوسید و روش رو نوازش کرد
_این همیشه پیشت باشه این نشونه عشق و علاقه خالصانه من به توعه
سئول لبخند مهربونی زد و سرشو تکون کوک دخترک رو محکم بغل کرد و گردنشو بوسید
.......
۹.۰k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.