fake kook
fake kook
part*1۷
از دید کوک
مطمئن شدم ا.ت خوابش برده اروم کلید برداشتم و درو باز کردم رفتم بیرون
از دید ا.ت
خواب بودم خواستم کوک بغل کنم دیدم نیست بلند شدم با همون لباس خوابم رفتم بیرون
خدمتکار: خانم کاری داشتین
ا.ت: جونگکوک کجا رفت
خدمتکار: همین تازه رفت بیرون
ا.ت: همین الان
خدمتکار: بله
سریع رفتم بیرون دیدم ماشین داره روشن میکنه سریع رفتم روبرو ماشین
از دید کوک
ماشین روشن کردم حرکت کردم خواستم برم ا.ت دیدم جلوی ماشینه
کوک:تو اینجا چیکار میکنی ترسوندیم
ا.ت: چرا ترسیدی
کوک: ممکن بود بزنمت
ا.ت: نزدیم
کوک: شانس اوردی وایی اصلا قلبم ریخت
ا.ت: بیا بریم داخل
کوک: ا.ت جونم چرا نمیزاری برم
ا.ت: خب نمیخوام بری
کوک:چرا نمیزاری
ا.ت: خب من از کجا بدونم که داری میری شرکت
کوک: پس فکر کردی کجا میخوام برم
ا.ت: شاید به منشیت علاقمند شده باشی
کوک: چی ا.ت اون خودش ازدواج کرده بچه داره
ا.ت: خب تو هم ازدواج کردی بچه داری
کوک:چه ربطی داره
ا.ت: یعنی چی واقعا الان ساعت ۴ کجا میخوای بری من از کجا مطمئن باشم
کوک: عزیزم چرا این روزا حساس شدی
ا.ت: خب راست میگم قبلا بهت گیر نمیدادم ولی الان میخوام گیر بدم
کوک: اخه دلیلی نداره
ا.ت: من نمیخوام بری وقتی اجازه نمیدم بری یعنی نباید بری دیگه
کوک: پسر شریک قدیمی پدرم هم فردا میخواد بیاد شرکت
ا.ت: خب این به من چه
کوک:خب میگم من بزار برم کارمو تموم کنم
ا.ت: برو هرجا میخوای برو من هیچ کاریت ندارم
کوک: ا.ت عزیز دلم ببینمت ناراحتی
ا.ت: نه
کوک: خب توهم بیا
ا.ت: کجا
کوک: باهم بریم شرکت
ا.ت: من نمیام نمیخوام مزاحمتون باشم
کوک: مزاحم چی اصلا چرا گوش نمیدی
ا.ت: ولم کن
کوک: بیا بریم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*1۷
از دید کوک
مطمئن شدم ا.ت خوابش برده اروم کلید برداشتم و درو باز کردم رفتم بیرون
از دید ا.ت
خواب بودم خواستم کوک بغل کنم دیدم نیست بلند شدم با همون لباس خوابم رفتم بیرون
خدمتکار: خانم کاری داشتین
ا.ت: جونگکوک کجا رفت
خدمتکار: همین تازه رفت بیرون
ا.ت: همین الان
خدمتکار: بله
سریع رفتم بیرون دیدم ماشین داره روشن میکنه سریع رفتم روبرو ماشین
از دید کوک
ماشین روشن کردم حرکت کردم خواستم برم ا.ت دیدم جلوی ماشینه
کوک:تو اینجا چیکار میکنی ترسوندیم
ا.ت: چرا ترسیدی
کوک: ممکن بود بزنمت
ا.ت: نزدیم
کوک: شانس اوردی وایی اصلا قلبم ریخت
ا.ت: بیا بریم داخل
کوک: ا.ت جونم چرا نمیزاری برم
ا.ت: خب نمیخوام بری
کوک:چرا نمیزاری
ا.ت: خب من از کجا بدونم که داری میری شرکت
کوک: پس فکر کردی کجا میخوام برم
ا.ت: شاید به منشیت علاقمند شده باشی
کوک: چی ا.ت اون خودش ازدواج کرده بچه داره
ا.ت: خب تو هم ازدواج کردی بچه داری
کوک:چه ربطی داره
ا.ت: یعنی چی واقعا الان ساعت ۴ کجا میخوای بری من از کجا مطمئن باشم
کوک: عزیزم چرا این روزا حساس شدی
ا.ت: خب راست میگم قبلا بهت گیر نمیدادم ولی الان میخوام گیر بدم
کوک: اخه دلیلی نداره
ا.ت: من نمیخوام بری وقتی اجازه نمیدم بری یعنی نباید بری دیگه
کوک: پسر شریک قدیمی پدرم هم فردا میخواد بیاد شرکت
ا.ت: خب این به من چه
کوک:خب میگم من بزار برم کارمو تموم کنم
ا.ت: برو هرجا میخوای برو من هیچ کاریت ندارم
کوک: ا.ت عزیز دلم ببینمت ناراحتی
ا.ت: نه
کوک: خب توهم بیا
ا.ت: کجا
کوک: باهم بریم شرکت
ا.ت: من نمیام نمیخوام مزاحمتون باشم
کوک: مزاحم چی اصلا چرا گوش نمیدی
ا.ت: ولم کن
کوک: بیا بریم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۰.۵k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.