بی رحم
#بی_رحم
part 63
ویو یوری
دقیقا نفهمیدم پشت تلفن چی گفت که گوشی رو با اعصبانیت قطع کرد روی زمین پرت کرد
رگ گردنش از اعصبانیت کاملا بیرون زده بود معلوم بود بدجور اعصبیه یه قدم بهش نزدیک شدم که پسم زد
پس ازش فاصله گرفتم و تو همون فاصله بهش گفتم : نمیدونم دقیقا پشت تلفن چی بهت گفت ولی سعی کن اروم باشی
با این حرفم چندتا نفس عمیق کشید و انگاری اعصابش اروم تر شد بعدم کتش رو از روی تخت برداشت خواست از اتاق بره بیرون که با گرفتن بازوش مانع رفتنش شدم
قبل از اینکه حرفی ازش بشنوم گفتم : کجا میخوای بری باز مگه امشب قرار نبود ...
به چشمام نگاه نمیکرد و همونطور که نگاهش به رو به رو بود گفت : متاسفم یوری ولی انگاری امشبم باید تنهایی سر کنی متاسفم واقعا
بعدم بازوشو از توی دستم کشید بیرون با سرعت از راه پله ها پایین رفت
به مسیر رفتنش نگاه کردم خودمم نمیدونم چرا اما بغض بدی راه گلوم رو بست دلم میخواست گریه کنم و اما نمی تونستم با زانو هام روی زمین نشستم
یعنی چیکار کردم
خیلی کم پیش میاد شبا پیشم باشه همیشه به هر بهانه ای میره یا مثل امشب یه تماس تلفنی و یا اینکه براش کار پیش میاد و میره
کاشکی میتونستم همراعش برم و از توی کاراش سر در بیارم اما همچین چیزی امکان نداشت اون اجازه نمیداد همراهش به محل کارش برم و به گفته ی خودش برام خطر داشت
همیشه حرفش همین بود و حتی قبلا
سعی کردم فکر و خیال رو کنار بزارم بابد با این موصوع کنار میومدم
به سمت کمد رفتم و بعد از عوض کردن لباسم به سمت تخت رفتم و خودمو روی تخت انداختم
امید وارم واقعا برای رفتنش دلیل خوبی داشته باشه
ویو جیمین
با سرعت به همون عمارت قدیمی رفتم چطور همه این اتفاقا میتونه باهم بیوفته یعنی چی پرونده ی ساخت به مشکل برخورده و اگه تا همین فردا مشکل بر طرف نشه ساخت اون پروژه کاملا لغو میشه
حتما زیر سر اون داجونگ احمقه من برای این پروژه پول زیادی گذاشتم
اصلا اون هیون اوک و هه یونگ احمق چیکار میکردن اون وسط مگه قرار نبود نزارن این پروزه به مشکل بیوفته
امید وارم بتونم یه جوری قال این قضیه رو بکنم وگرنه کل باند به هوا میرفت
با رسیدن به اون عمارت به سرعت ماشین رو پارک کردم و وارد عمارت شدم
نمیدونم چرا ولی احساس میکردم این قضیه قراره مشکلات زیادی به بار بیاره
یعنی ممکنه از همون اول خرید اون زمین تصمیم اشتباهی بوده باشه
part 63
ویو یوری
دقیقا نفهمیدم پشت تلفن چی گفت که گوشی رو با اعصبانیت قطع کرد روی زمین پرت کرد
رگ گردنش از اعصبانیت کاملا بیرون زده بود معلوم بود بدجور اعصبیه یه قدم بهش نزدیک شدم که پسم زد
پس ازش فاصله گرفتم و تو همون فاصله بهش گفتم : نمیدونم دقیقا پشت تلفن چی بهت گفت ولی سعی کن اروم باشی
با این حرفم چندتا نفس عمیق کشید و انگاری اعصابش اروم تر شد بعدم کتش رو از روی تخت برداشت خواست از اتاق بره بیرون که با گرفتن بازوش مانع رفتنش شدم
قبل از اینکه حرفی ازش بشنوم گفتم : کجا میخوای بری باز مگه امشب قرار نبود ...
به چشمام نگاه نمیکرد و همونطور که نگاهش به رو به رو بود گفت : متاسفم یوری ولی انگاری امشبم باید تنهایی سر کنی متاسفم واقعا
بعدم بازوشو از توی دستم کشید بیرون با سرعت از راه پله ها پایین رفت
به مسیر رفتنش نگاه کردم خودمم نمیدونم چرا اما بغض بدی راه گلوم رو بست دلم میخواست گریه کنم و اما نمی تونستم با زانو هام روی زمین نشستم
یعنی چیکار کردم
خیلی کم پیش میاد شبا پیشم باشه همیشه به هر بهانه ای میره یا مثل امشب یه تماس تلفنی و یا اینکه براش کار پیش میاد و میره
کاشکی میتونستم همراعش برم و از توی کاراش سر در بیارم اما همچین چیزی امکان نداشت اون اجازه نمیداد همراهش به محل کارش برم و به گفته ی خودش برام خطر داشت
همیشه حرفش همین بود و حتی قبلا
سعی کردم فکر و خیال رو کنار بزارم بابد با این موصوع کنار میومدم
به سمت کمد رفتم و بعد از عوض کردن لباسم به سمت تخت رفتم و خودمو روی تخت انداختم
امید وارم واقعا برای رفتنش دلیل خوبی داشته باشه
ویو جیمین
با سرعت به همون عمارت قدیمی رفتم چطور همه این اتفاقا میتونه باهم بیوفته یعنی چی پرونده ی ساخت به مشکل برخورده و اگه تا همین فردا مشکل بر طرف نشه ساخت اون پروژه کاملا لغو میشه
حتما زیر سر اون داجونگ احمقه من برای این پروژه پول زیادی گذاشتم
اصلا اون هیون اوک و هه یونگ احمق چیکار میکردن اون وسط مگه قرار نبود نزارن این پروزه به مشکل بیوفته
امید وارم بتونم یه جوری قال این قضیه رو بکنم وگرنه کل باند به هوا میرفت
با رسیدن به اون عمارت به سرعت ماشین رو پارک کردم و وارد عمارت شدم
نمیدونم چرا ولی احساس میکردم این قضیه قراره مشکلات زیادی به بار بیاره
یعنی ممکنه از همون اول خرید اون زمین تصمیم اشتباهی بوده باشه
۹.۶k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.