بی رحم
#بی_رحم
part 64
به محض ورودش به اونجا با هیون اوک رو به رو شد که پشت به اون نشسته بود انگاری متوجه ی حضور اون شده بود اما به خودش حتی کوچیک ترین تکونی نداد
جیمین کمی از کار هیون اوک کمی جا خورده بود اما همچنان چند قدم بهش نزدیک تر شد
هیون اوکم که انگاری تازه میل به صحبت پیدا کرده با لحن تمسخر امیزی گفت : پس بلاخره اومدی خیلی وقته منتظرت بودم پارک جیمین
با پزخندی که روی لبش بود از روی صندلی بلند شد و به سمت جیمین اومد حرکاتش برای جیمین کمی عجیب بود انگاری گول خورده بود واقعا چطور تونسته بودم فریب یه همچین ادمی رو بخوره ... اما بازم خکدش رو خونسرد جلوه میداد یا شایدم واقعا خونسرد بود
حرفی نمیزد میخواست خودش براش ماجرا رو توضیح بده اونم که انگاری سکوت اونو دید گفت : شنیده بودم پارک جیمین یکی از باهوش ترین دارنده های باند مافیاست کسی که حتی تا حالا کسی نتونسته فریبش بده و یا سرش کلاه بزاره ولی انگاری اشتباه شنیدم ... متاسفانه جدیدا شایعات زیاده
بعدم پزخند پرنگ تری زد و گفت : تو از اونی که فکشو میکردم احمش تری ... واقعا چطور تونستی گول منو بخوری ... اول از همه که اونقدر راحت سرت رو با اون بارای قلابی کلاه گذاشتم و تونستم پول خوبی هم به جیب بزنم از اون گذشتع از اون زمینم پول خوبی به جیب زدم ... پارک جیمین باندت به سرعت در حال سقوطه ... فکر نکنم دیگه اسمت به عنوان یکی برترین مافیا ها بدرخشه
بعدم چند ضربه به شونش زد و چند قدم به پشت سرش برداشت
همونطور که از پشت بهش نزدیک میشد گفت : خب الا باهات چیکار کنم ...چه حسی داری پارک جیمین همه چیزت به باد رفت ...پروژه ی جدیدت... یه عالمه سرمایه ... و حتی اون زمین که براش یه عالمه پول داده بودی
الا فقط خودت موندی حتی اون زیر دست وفا دارتم از دست دادی
جیمین با شنیدن تمام حرف های هیون اوک بازم حرفی نزد هنوز چهرش همون خونسردی اول رو داشت یعنی چی توی ذهنش میگذشت
چی توی افکارش بود که با تمام شنیدن حرفای هیون اوک بازم خونسرد بود حتی کمی خم به ابروش نیومد
جیمین گوشه ای ایستاده بود و به گوشه ای خیره شده بود ...کم کم لبخند ملیحی روی لبش نشست انگاری همه چیز طبق برنامه اش پیش رفته بود دقیقا همونطور که میخواست
هیون اوک با دیدن لبخند جیمین کم کم لبخندش محو شد انگاری که ترسیده بود... ترس به تمام وجودش نفوذ کرده بود
اینبار جیمین چند قدم به سمت هیونگ اوک برداشت با پزخندی که روی لبش بود با لحن تمسخر امیزی گفت : واقعا منو انقدر نادون فرض کردی ...از همون اولم بهت شک داشتم ... تو هیج وقت نتونستی اعتماد کامل منو به دست بیاری
برای همین هیچ وقت هیچ چیز رو به دستت نسپردم حتی اون سند زمین رو
بعدم تفنگی رو که همیشه همراهش بود رو اروم از جیبش بیرون اورد و همونطور که توی دستش میچرخوند گفت : خوشحالم که خودت به گناه خودت اعتراف کردی
فکر کنم الا هم شریک عزیزت حال و روزش دقیقا مثل تو ... خوب میدونی کی رو میگم دیگه جانگ داجونگ
انگاری ترسیده بود اما هنوز تشنه به پول و قدرت بود برای همین تصمیم گرفت تمام تلاش خودش رو انجام بده برای همین برلی دفاع از خودش به سمت جیمین حمله ور شد ... اما با تیری که توی ساق پاش خورد از جون شد و با بدن بی جونی روی زمین افتاد
جیمین چند قدم بهش نزدیک تر شد و کنارش زانو زد و همون تفنگ داغ زیر چونش گذاشت و گفت : حکمت رو از اینی که هست سنگین تر نکن ایم هیون اوک
بعدشم اسم من که الکی الکی به عنوان یکی از زیرک ترین مافیا ثبت نکردن که ... همچنین تا یادم نرفته بگم که من هنوز با تو کار دارم
من از یه خیانت کار به همین راحتی نمیگذرم
بعدم اون شنود که اخرین شب اونجا جا ساز کرده بود و کند و گفت : از این به بعد وقتی میخوای با کسی برنامه بچینی لطفا جای دیگه ای این کار رو کن
part 64
به محض ورودش به اونجا با هیون اوک رو به رو شد که پشت به اون نشسته بود انگاری متوجه ی حضور اون شده بود اما به خودش حتی کوچیک ترین تکونی نداد
جیمین کمی از کار هیون اوک کمی جا خورده بود اما همچنان چند قدم بهش نزدیک تر شد
هیون اوکم که انگاری تازه میل به صحبت پیدا کرده با لحن تمسخر امیزی گفت : پس بلاخره اومدی خیلی وقته منتظرت بودم پارک جیمین
با پزخندی که روی لبش بود از روی صندلی بلند شد و به سمت جیمین اومد حرکاتش برای جیمین کمی عجیب بود انگاری گول خورده بود واقعا چطور تونسته بودم فریب یه همچین ادمی رو بخوره ... اما بازم خکدش رو خونسرد جلوه میداد یا شایدم واقعا خونسرد بود
حرفی نمیزد میخواست خودش براش ماجرا رو توضیح بده اونم که انگاری سکوت اونو دید گفت : شنیده بودم پارک جیمین یکی از باهوش ترین دارنده های باند مافیاست کسی که حتی تا حالا کسی نتونسته فریبش بده و یا سرش کلاه بزاره ولی انگاری اشتباه شنیدم ... متاسفانه جدیدا شایعات زیاده
بعدم پزخند پرنگ تری زد و گفت : تو از اونی که فکشو میکردم احمش تری ... واقعا چطور تونستی گول منو بخوری ... اول از همه که اونقدر راحت سرت رو با اون بارای قلابی کلاه گذاشتم و تونستم پول خوبی هم به جیب بزنم از اون گذشتع از اون زمینم پول خوبی به جیب زدم ... پارک جیمین باندت به سرعت در حال سقوطه ... فکر نکنم دیگه اسمت به عنوان یکی برترین مافیا ها بدرخشه
بعدم چند ضربه به شونش زد و چند قدم به پشت سرش برداشت
همونطور که از پشت بهش نزدیک میشد گفت : خب الا باهات چیکار کنم ...چه حسی داری پارک جیمین همه چیزت به باد رفت ...پروژه ی جدیدت... یه عالمه سرمایه ... و حتی اون زمین که براش یه عالمه پول داده بودی
الا فقط خودت موندی حتی اون زیر دست وفا دارتم از دست دادی
جیمین با شنیدن تمام حرف های هیون اوک بازم حرفی نزد هنوز چهرش همون خونسردی اول رو داشت یعنی چی توی ذهنش میگذشت
چی توی افکارش بود که با تمام شنیدن حرفای هیون اوک بازم خونسرد بود حتی کمی خم به ابروش نیومد
جیمین گوشه ای ایستاده بود و به گوشه ای خیره شده بود ...کم کم لبخند ملیحی روی لبش نشست انگاری همه چیز طبق برنامه اش پیش رفته بود دقیقا همونطور که میخواست
هیون اوک با دیدن لبخند جیمین کم کم لبخندش محو شد انگاری که ترسیده بود... ترس به تمام وجودش نفوذ کرده بود
اینبار جیمین چند قدم به سمت هیونگ اوک برداشت با پزخندی که روی لبش بود با لحن تمسخر امیزی گفت : واقعا منو انقدر نادون فرض کردی ...از همون اولم بهت شک داشتم ... تو هیج وقت نتونستی اعتماد کامل منو به دست بیاری
برای همین هیچ وقت هیچ چیز رو به دستت نسپردم حتی اون سند زمین رو
بعدم تفنگی رو که همیشه همراهش بود رو اروم از جیبش بیرون اورد و همونطور که توی دستش میچرخوند گفت : خوشحالم که خودت به گناه خودت اعتراف کردی
فکر کنم الا هم شریک عزیزت حال و روزش دقیقا مثل تو ... خوب میدونی کی رو میگم دیگه جانگ داجونگ
انگاری ترسیده بود اما هنوز تشنه به پول و قدرت بود برای همین تصمیم گرفت تمام تلاش خودش رو انجام بده برای همین برلی دفاع از خودش به سمت جیمین حمله ور شد ... اما با تیری که توی ساق پاش خورد از جون شد و با بدن بی جونی روی زمین افتاد
جیمین چند قدم بهش نزدیک تر شد و کنارش زانو زد و همون تفنگ داغ زیر چونش گذاشت و گفت : حکمت رو از اینی که هست سنگین تر نکن ایم هیون اوک
بعدشم اسم من که الکی الکی به عنوان یکی از زیرک ترین مافیا ثبت نکردن که ... همچنین تا یادم نرفته بگم که من هنوز با تو کار دارم
من از یه خیانت کار به همین راحتی نمیگذرم
بعدم اون شنود که اخرین شب اونجا جا ساز کرده بود و کند و گفت : از این به بعد وقتی میخوای با کسی برنامه بچینی لطفا جای دیگه ای این کار رو کن
۶.۹k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.