بی رحم
#بی_رحم
part 65
به چندتا از افراد گفتم که اونو به زیرزمین عمارت ببرن و مراقبش باشن که ممکنه قصد فرار داشته باشه اما بعید میدید که با اون پاش بتونه همچین کاری کنه و خوب میدونستم که اونجا جای امن تری برای نگه داری اوناست و شانسش برای فرار از اونجا با اون همه نگهبان خیلی کمه
چند دقیقه بعد از خروجم از اون عمارت هه یونگ زنگ زد و گفت که داجونگ رو داره میاره
با خیال راحتی از اونجا دور شدم کی فکرشو میکردم اگه اونا توی کارشون خطایی انجام نمیدادن یا متوجه شنود میشدن شاید الا من به جای اونا بودم
"فلش بک به چند روز پیش "
هنوز نمی تونستم به اون هیون اوک اعتماد کنم هنوز چیزی درونش براش نگران کننده بود
اون شب وقتی به اون عمارت قدیمی یعنی محل قرار اکثر قرارداد های کاریم رفتم یه شنود گوشه ای از سالن جا ساز کردم ما فقط برای اطمینان و رفع شکم
اما چند روز بعدش با چیزی که اون شنود داشت ضبط میکرد جا خوردم
واقعا چطور تونسته بودم به همچین موش کثیفی توی باندم جا بدم
اون داشت با داجونگ نقشه ای برای نابود کردن تمام کارم میکشید ... و همونطور که بین حرفاشون میشد فهمید حتی اون کلاه برداری هم زیر سر خودشون بود
باید سند اصلی زمین رو ازش بر میداشتم حتما برای اون زمینم نقشه هایی داره
الا به تنها کسی که میتونستم اعتماد کنم خودم بودم اما به یکی هم توی کارام نیاز داشتم ... یعنی میتونم از هه یونگ کمک بخوام
مجبور بودم باید این ریسک رو میپذیرفتم البته بعید میدیدم که از هه یونگم خیانت ببینم چون اون چندین ساله که برام تمام و کمال کار کرده بود
مشغول کشیدن نقشه ای برای انتقام از اون هیون اوک بودم اما چطوره بزارم اول اون کار خودش رو انجام بده ... ابنجوری انتقام قشنگ تره
هر لحظه برای نابود کردنت اماده ام ایم هیون اوک ...
****
جیمین توی این ماجرا ضرر زیادی کرده بود اما هنوز میتونست انتقام اون ضررش رو بگیره
ماشینش رو روشن کرد و به سمت عمارت خودش حرکت کرد
خیلی طولش داده بود امید وار بود یوری زیاد ازش دلخور نشده باشه
اون امشب به اون قول داده بود اما خب نمی تونست از این فرصت بگذره
به محض رسیدن به عمارت ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و به سرعت به سمت اتاقش حرکت کرد
به ارومی در رو باز کرد که متوجه ی تاریکی اتاق شد دیر وقت بود ... حتما یوری خوابیده بود
سعی کرد بدون سر و صدا لباسش رو عوض کنه
بعد از عوض کردن لباسش به سمت تخت رفت و اونجا کنار یوری دراز کشید
اون شب به سختی تونست بخوابه... ذهنش بدجور در گیر اتفاقات چند مدت پیش بود
از یه طرف خود خوری میکرد و با خودش میگفت که از همون اول شراکت اونم با یه مافیا مثل خودش اشتباه بود ولی خب اون گول خورد
ولی خب اونا نادون تر از اون چیزی بودن که انتظار میرفت
کل اون شب ذهنش در گیر همین مسئله بود و سعی میکرد مسئله رو کاملا باز کن و بفهمه که مشکل اصلی چی بوده و اخرشم فقط به یه جواب رسید اعتماد اشتباه اون به کس اشتباهی اعتماد کرد و اگه کمی دیر تر میفهمید الا اینجایی که هست نبود
اون شب با همون فکرا کم کم خوابید و امید وار بود فردا بتونه از دل یوری در بیاره
"حتما نفری یه کامنت بزارید "
و ازتون میخوام نظرتون رو تا اینجای داستان بگید
part 65
به چندتا از افراد گفتم که اونو به زیرزمین عمارت ببرن و مراقبش باشن که ممکنه قصد فرار داشته باشه اما بعید میدید که با اون پاش بتونه همچین کاری کنه و خوب میدونستم که اونجا جای امن تری برای نگه داری اوناست و شانسش برای فرار از اونجا با اون همه نگهبان خیلی کمه
چند دقیقه بعد از خروجم از اون عمارت هه یونگ زنگ زد و گفت که داجونگ رو داره میاره
با خیال راحتی از اونجا دور شدم کی فکرشو میکردم اگه اونا توی کارشون خطایی انجام نمیدادن یا متوجه شنود میشدن شاید الا من به جای اونا بودم
"فلش بک به چند روز پیش "
هنوز نمی تونستم به اون هیون اوک اعتماد کنم هنوز چیزی درونش براش نگران کننده بود
اون شب وقتی به اون عمارت قدیمی یعنی محل قرار اکثر قرارداد های کاریم رفتم یه شنود گوشه ای از سالن جا ساز کردم ما فقط برای اطمینان و رفع شکم
اما چند روز بعدش با چیزی که اون شنود داشت ضبط میکرد جا خوردم
واقعا چطور تونسته بودم به همچین موش کثیفی توی باندم جا بدم
اون داشت با داجونگ نقشه ای برای نابود کردن تمام کارم میکشید ... و همونطور که بین حرفاشون میشد فهمید حتی اون کلاه برداری هم زیر سر خودشون بود
باید سند اصلی زمین رو ازش بر میداشتم حتما برای اون زمینم نقشه هایی داره
الا به تنها کسی که میتونستم اعتماد کنم خودم بودم اما به یکی هم توی کارام نیاز داشتم ... یعنی میتونم از هه یونگ کمک بخوام
مجبور بودم باید این ریسک رو میپذیرفتم البته بعید میدیدم که از هه یونگم خیانت ببینم چون اون چندین ساله که برام تمام و کمال کار کرده بود
مشغول کشیدن نقشه ای برای انتقام از اون هیون اوک بودم اما چطوره بزارم اول اون کار خودش رو انجام بده ... ابنجوری انتقام قشنگ تره
هر لحظه برای نابود کردنت اماده ام ایم هیون اوک ...
****
جیمین توی این ماجرا ضرر زیادی کرده بود اما هنوز میتونست انتقام اون ضررش رو بگیره
ماشینش رو روشن کرد و به سمت عمارت خودش حرکت کرد
خیلی طولش داده بود امید وار بود یوری زیاد ازش دلخور نشده باشه
اون امشب به اون قول داده بود اما خب نمی تونست از این فرصت بگذره
به محض رسیدن به عمارت ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و به سرعت به سمت اتاقش حرکت کرد
به ارومی در رو باز کرد که متوجه ی تاریکی اتاق شد دیر وقت بود ... حتما یوری خوابیده بود
سعی کرد بدون سر و صدا لباسش رو عوض کنه
بعد از عوض کردن لباسش به سمت تخت رفت و اونجا کنار یوری دراز کشید
اون شب به سختی تونست بخوابه... ذهنش بدجور در گیر اتفاقات چند مدت پیش بود
از یه طرف خود خوری میکرد و با خودش میگفت که از همون اول شراکت اونم با یه مافیا مثل خودش اشتباه بود ولی خب اون گول خورد
ولی خب اونا نادون تر از اون چیزی بودن که انتظار میرفت
کل اون شب ذهنش در گیر همین مسئله بود و سعی میکرد مسئله رو کاملا باز کن و بفهمه که مشکل اصلی چی بوده و اخرشم فقط به یه جواب رسید اعتماد اشتباه اون به کس اشتباهی اعتماد کرد و اگه کمی دیر تر میفهمید الا اینجایی که هست نبود
اون شب با همون فکرا کم کم خوابید و امید وار بود فردا بتونه از دل یوری در بیاره
"حتما نفری یه کامنت بزارید "
و ازتون میخوام نظرتون رو تا اینجای داستان بگید
۱۰.۱k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.