پارت ۷۶ رمان سفر عشق
#پارت_۷۶ #رمان_سفر_عشق
رسام:الین اگه میاد منم میرم بالا
مامان:رسا پس پاشو برو میوه و آبمیوه بیار
رسا رفت و اول میوه آورد و بعدم آبمیوه
موز و سیب برداشتم و قاچ کردم
رسام که حالا سرش رو پام بود بهش یه قاچ موز دادم
واسه خودم آبمیوه انبه برداشتم
رسام:منم میخام
سرشو بلند کردم و بهش آبمیوه دادم
رهام:چه پسر نازی داری الین اسمش چیه
خندیدم و گفتم:رسام
رهام:ماشالله
همه خندیدیم
رسام:رهام خان زن گرفتی آرزوی همچین روزی رو برات میکنم
رهام:دعا کن حالا زن بگیرم بقیش پیشکش
خندیدیم همه
میوه هارو که دادم رسام خورد یه موز هم واسه خودم برداشتم و خوردم
آبمیومم تموم شد
بابا:شبتون بخیر
مامان:شبتون بخیر بچه ها
مامان بابا رفتن بخابن
رسا ظرف و لیوانا رو برداشت و برد بشوره
من:رسام پاشو برم کمک
پاشد و گفت:میرم بالا تو هم بیا
من:باشه
رسا از آشپزخونه داد زد:مامان و خاله الهه واستون لباس گرفتن گذاشتن تو کمد ها
رسام:باش
رفت بالا رهام هم شب بخیر گفت و رفت
با رسام ظرفا رو شستیم و خشک کردیم
به رسا شب بخیر گفتمو رفتم بالا داخل اتاق شدم
رسام یه شلوارک پاش بود فقط
رفتم لباسامو درد آوردم و به چوب لباسی آویز کردم
یه تیشرت آبی با شلوارک سفید پوشیدم
من:رسام بیداری
رسام:آره
به اتاق نگاه کردم خیلی خوشگل بود و با سلیقه چیده شده بود
رسام:بیا کمرمو خوب کن
رفتم نشستم رو کمرش و با دست کمرشو ماساژ دادم
رسام:خوبه بسه بیا بغلم حالا
از رو کمرش بلند شدم و کنارش دراز شدم
دستشو دور کمرم حلقه کرد سرمو گذاشتم رو سینش
دستشو از رو کمرم آورد پایین و گذاشت رو باسنم
من:رسام نکن
رسام:هنوز که نکردم
من:بی ادب
خندید و شلوارکمو در آورد لباس زیرمم در آورد
من:رسام مگه کمرت درد نمیکنه
رسام:نه خاستم یکم ناز کنم
من:دیوونه
دستشو برد لای پام و دستشو حرکت میداد قلقلکم میومد
من:رسام
روم دراز شد
رسام:جان
من:امروز دوبار رابطه داشتیم دیشبم داشتیم بسه
رسام:نچ من هنوز سیر نشدم
با ناز گفتم:رسامم آقای من
رسام:اینجوری بیشتر تحریکم میکنی
یه بالش گذاشت زیرم پاهامو کامل باز کرد رو خودشو ملحفه انداخت و لخت شد
من:رسام آروم ها
رسام:قول نمیدم
پوفی کردم و نیمخیز شدم رسام بلند شد و پشتمو بالش گذاشت زبرمم دوتا بالش گذاشت
نشست بین پام و پامو باز کرد
آروم داخلم کرد و پاهامو حلقه کرد دور کمرش
دراز شدم رسام آروم خودشو حرکت میداد دیگه خابم گرفته بود
اوج خاب بودم که داخلم داغ شد رسام خودشو خالی کرده بود داخلم
دیگه نفهمیدم هیچی و خابیدم
رسام:الین اگه میاد منم میرم بالا
مامان:رسا پس پاشو برو میوه و آبمیوه بیار
رسا رفت و اول میوه آورد و بعدم آبمیوه
موز و سیب برداشتم و قاچ کردم
رسام که حالا سرش رو پام بود بهش یه قاچ موز دادم
واسه خودم آبمیوه انبه برداشتم
رسام:منم میخام
سرشو بلند کردم و بهش آبمیوه دادم
رهام:چه پسر نازی داری الین اسمش چیه
خندیدم و گفتم:رسام
رهام:ماشالله
همه خندیدیم
رسام:رهام خان زن گرفتی آرزوی همچین روزی رو برات میکنم
رهام:دعا کن حالا زن بگیرم بقیش پیشکش
خندیدیم همه
میوه هارو که دادم رسام خورد یه موز هم واسه خودم برداشتم و خوردم
آبمیومم تموم شد
بابا:شبتون بخیر
مامان:شبتون بخیر بچه ها
مامان بابا رفتن بخابن
رسا ظرف و لیوانا رو برداشت و برد بشوره
من:رسام پاشو برم کمک
پاشد و گفت:میرم بالا تو هم بیا
من:باشه
رسا از آشپزخونه داد زد:مامان و خاله الهه واستون لباس گرفتن گذاشتن تو کمد ها
رسام:باش
رفت بالا رهام هم شب بخیر گفت و رفت
با رسام ظرفا رو شستیم و خشک کردیم
به رسا شب بخیر گفتمو رفتم بالا داخل اتاق شدم
رسام یه شلوارک پاش بود فقط
رفتم لباسامو درد آوردم و به چوب لباسی آویز کردم
یه تیشرت آبی با شلوارک سفید پوشیدم
من:رسام بیداری
رسام:آره
به اتاق نگاه کردم خیلی خوشگل بود و با سلیقه چیده شده بود
رسام:بیا کمرمو خوب کن
رفتم نشستم رو کمرش و با دست کمرشو ماساژ دادم
رسام:خوبه بسه بیا بغلم حالا
از رو کمرش بلند شدم و کنارش دراز شدم
دستشو دور کمرم حلقه کرد سرمو گذاشتم رو سینش
دستشو از رو کمرم آورد پایین و گذاشت رو باسنم
من:رسام نکن
رسام:هنوز که نکردم
من:بی ادب
خندید و شلوارکمو در آورد لباس زیرمم در آورد
من:رسام مگه کمرت درد نمیکنه
رسام:نه خاستم یکم ناز کنم
من:دیوونه
دستشو برد لای پام و دستشو حرکت میداد قلقلکم میومد
من:رسام
روم دراز شد
رسام:جان
من:امروز دوبار رابطه داشتیم دیشبم داشتیم بسه
رسام:نچ من هنوز سیر نشدم
با ناز گفتم:رسامم آقای من
رسام:اینجوری بیشتر تحریکم میکنی
یه بالش گذاشت زیرم پاهامو کامل باز کرد رو خودشو ملحفه انداخت و لخت شد
من:رسام آروم ها
رسام:قول نمیدم
پوفی کردم و نیمخیز شدم رسام بلند شد و پشتمو بالش گذاشت زبرمم دوتا بالش گذاشت
نشست بین پام و پامو باز کرد
آروم داخلم کرد و پاهامو حلقه کرد دور کمرش
دراز شدم رسام آروم خودشو حرکت میداد دیگه خابم گرفته بود
اوج خاب بودم که داخلم داغ شد رسام خودشو خالی کرده بود داخلم
دیگه نفهمیدم هیچی و خابیدم
۳۸.۰k
۰۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.