عروسکم
پارت : ۳۱
راوی : رزی از خجالت اب شد
ویو جنی :
با چند تا از بچه هاب دیگه دور اتیش نشسته بودیم داش خوش میگذشت اما بچه ها همشون رفتن ON بازی کنن منم تنها کنار اتیش نشسته بودم و داشتم با یه چوب با اتیش ور میرفتم که یهو یه نفر پتو رو از پشت انداخت رو شونم مات و مهبوت مونده بودم که یهو همون شخص دستاشو دور کمر پیچید بغلش بهم ارامش میداد برا همین هیچی نگفتم و چشامو بستم بعد چند دقیه از پشتم امد کنار نشست چشامو خیلی اروم باز کردم و دیدم تهیونگ کنارمه هیچی نگفتم و بهش خیره شدم اون بی نقص بود چهرش تیپش رفتارش درسش ورزشش همه چیییی اصلا این جنتلمن ها رفتار میکرد داشتم همین جور بدون پلک زدن بهش نگاه میکردم که یهو بهم نگاه کرد با تمام خونسردی هنوز داشتم نگاهش میکردم که خودشو بیشتر نزدیکم کرد صورتشو اورد جلوی صورتم منم چشامو بستم
ویو ته :
رفتم جلوی صورتش و لبامو به لباش نزدیک کردم یکی از دستامو روی صورتش قاب کردم و دست دیگمو پشت کمرش گذاشتم و لبامو به لباش چسبوندم همراهی کرد و دستشو گذاشت روی گردنم و این باعث میشد بیشتر دلم بخواد دیگه نتونستم خودم و نگه دارم شروع کردم به خوردن لباش جنی خودشو به دستاش تکیه داده بود همراهی میکرد بعد ۱۰ مین لبامون و از هم جدا کردیم و جنی چشاشو باز کرد
ته : جنی من عاشقتم میمیرم برات بدون تو نمیتونم زندگی کنم
راوی : جنی دست تهیونگ که روی لپش بود و میگیره
جنی : تهیونگ
ته : جانم
جنی : انقدر احساساتم زیاده که نمیتونم به زبون بیارم
راوی : تهیونگ اولین اشکش روی لپش قلت خورد و جنی با دستای ظریفش اشکش شوق تهیونگ و پاک کرد و هردو شروع به خندیدن کردن که
جیسو : بچه ها شما اینجایید
تهیونگ و جنی از هم جداشدن که جینسو امدن
جین : بچه ها دیگه وقت خوابه فردا صبح باید بریم
جیسو : وایسا ببینم شما دوتا روی یه نمیکت کنار هم تنها با اتیش چیکار میکردین ؟ نکنه نکنه
تهیونگ : اجازه دارم بگم ؟
جنی : هرجور راحتی
تهیونگ : منو جنی تا جند دقیقه پیش قرار گذاشتیم
جینسو : واد فاک (باهم)
تهنی : هوشششه اروم (باهم)
تهنی برای جینسو توضیح دادن و اونا قانع شدن
جیسو : وس اجازه داریم مختلت بخوابیم اره ؟
ته : اره
تو چادر :
راوی : لیسا جونگکوک و تحریک کرد و جونگکوک روی لیسا خیمه زد
لیسا : هی چیکار میکنی ؟
کوک : خودت خواستی بیب
لباشو گذاشت رو لبای لیسا و لیسا هیچ کاری نکرد که یه دفعه جینسو و تهنی و جیرز وارد چادر شدن
رزی : وای خاک عالم
راوی : لیزکوک یه نگاهی به بچه کردن یه نگاهی بهم و بعد از هم دور شدن
هرکی حمایت نکنه خره
بای بای 😚
راوی : رزی از خجالت اب شد
ویو جنی :
با چند تا از بچه هاب دیگه دور اتیش نشسته بودیم داش خوش میگذشت اما بچه ها همشون رفتن ON بازی کنن منم تنها کنار اتیش نشسته بودم و داشتم با یه چوب با اتیش ور میرفتم که یهو یه نفر پتو رو از پشت انداخت رو شونم مات و مهبوت مونده بودم که یهو همون شخص دستاشو دور کمر پیچید بغلش بهم ارامش میداد برا همین هیچی نگفتم و چشامو بستم بعد چند دقیه از پشتم امد کنار نشست چشامو خیلی اروم باز کردم و دیدم تهیونگ کنارمه هیچی نگفتم و بهش خیره شدم اون بی نقص بود چهرش تیپش رفتارش درسش ورزشش همه چیییی اصلا این جنتلمن ها رفتار میکرد داشتم همین جور بدون پلک زدن بهش نگاه میکردم که یهو بهم نگاه کرد با تمام خونسردی هنوز داشتم نگاهش میکردم که خودشو بیشتر نزدیکم کرد صورتشو اورد جلوی صورتم منم چشامو بستم
ویو ته :
رفتم جلوی صورتش و لبامو به لباش نزدیک کردم یکی از دستامو روی صورتش قاب کردم و دست دیگمو پشت کمرش گذاشتم و لبامو به لباش چسبوندم همراهی کرد و دستشو گذاشت روی گردنم و این باعث میشد بیشتر دلم بخواد دیگه نتونستم خودم و نگه دارم شروع کردم به خوردن لباش جنی خودشو به دستاش تکیه داده بود همراهی میکرد بعد ۱۰ مین لبامون و از هم جدا کردیم و جنی چشاشو باز کرد
ته : جنی من عاشقتم میمیرم برات بدون تو نمیتونم زندگی کنم
راوی : جنی دست تهیونگ که روی لپش بود و میگیره
جنی : تهیونگ
ته : جانم
جنی : انقدر احساساتم زیاده که نمیتونم به زبون بیارم
راوی : تهیونگ اولین اشکش روی لپش قلت خورد و جنی با دستای ظریفش اشکش شوق تهیونگ و پاک کرد و هردو شروع به خندیدن کردن که
جیسو : بچه ها شما اینجایید
تهیونگ و جنی از هم جداشدن که جینسو امدن
جین : بچه ها دیگه وقت خوابه فردا صبح باید بریم
جیسو : وایسا ببینم شما دوتا روی یه نمیکت کنار هم تنها با اتیش چیکار میکردین ؟ نکنه نکنه
تهیونگ : اجازه دارم بگم ؟
جنی : هرجور راحتی
تهیونگ : منو جنی تا جند دقیقه پیش قرار گذاشتیم
جینسو : واد فاک (باهم)
تهنی : هوشششه اروم (باهم)
تهنی برای جینسو توضیح دادن و اونا قانع شدن
جیسو : وس اجازه داریم مختلت بخوابیم اره ؟
ته : اره
تو چادر :
راوی : لیسا جونگکوک و تحریک کرد و جونگکوک روی لیسا خیمه زد
لیسا : هی چیکار میکنی ؟
کوک : خودت خواستی بیب
لباشو گذاشت رو لبای لیسا و لیسا هیچ کاری نکرد که یه دفعه جینسو و تهنی و جیرز وارد چادر شدن
رزی : وای خاک عالم
راوی : لیزکوک یه نگاهی به بچه کردن یه نگاهی بهم و بعد از هم دور شدن
هرکی حمایت نکنه خره
بای بای 😚
- ۲.۲k
- ۲۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط