نفرتی که تبدیل به عشق شد
نفرتی که تبدیل به عشق شد
P24
از کجا فهمید که میخوام چی بگم آنقدر تابلو بود
(پرش زمانی به شب، ویو کوک)
یه شام کوچیک و سبک خوردیم و ظرف هارو شستیم
ا.ت روی مبل نشسته بود و داشت با خودش کلنجار میرفت
_ا.ت چیزی شده ؟
اگه.... اگه ...دوباره ..بیاد چی؟
رفتم و نشستم کنارش و بغلش کردم
_بهت گفتم که نگران نباش من پیشتم
.....
_بیا بریم بخوابیم
باشه
رفتیم بالا بردمش تو اتاق و روی تخت درازش کردم
جایی..میخواین برین ؟
_نه همینجام فقط میخوام با تلفن صحبت کنم
آها
رفتم تو بالکن تا با آقای هان صحبت کنم که چرا قرار رو کنسل کرد
_سلام آقای هان ....بله ...اره ....ولی. چرا قرار رو کنسل کردید ..باشه .....پس من بعداً تماس میگیریم
صحبتم تموم شد اومدم دیدم ا.ت نشسته
_چیزی شده ؟(ترس )
نه
_باشه
برق رو خاموش کردم و رفتم روی تخت دراز کشیدم ا.ت هم دقیقا لبه تخت دراز کشیده بود جوری که اگه میچرخید می افتاد پایین دستم رو به دور کمرش پیچیدم و کشیدم توی بغل خودم پشتش بهم بود و من دستم به دور کمرش بود
جوری که بدن هامون به هم میخورد دست دوم رو گذاشتم زیر سرش به سرش بوسه ای زدم و چشمام رو بستم که دیدم چرخید و روش رو بهم کرد
چشمام رو باز کردم لباش رو بوسیدم حلقه دستم به دور کمرش رو تنگ تر کردم اینجوری کلا بدن هامون به چسبیده بود
P24
از کجا فهمید که میخوام چی بگم آنقدر تابلو بود
(پرش زمانی به شب، ویو کوک)
یه شام کوچیک و سبک خوردیم و ظرف هارو شستیم
ا.ت روی مبل نشسته بود و داشت با خودش کلنجار میرفت
_ا.ت چیزی شده ؟
اگه.... اگه ...دوباره ..بیاد چی؟
رفتم و نشستم کنارش و بغلش کردم
_بهت گفتم که نگران نباش من پیشتم
.....
_بیا بریم بخوابیم
باشه
رفتیم بالا بردمش تو اتاق و روی تخت درازش کردم
جایی..میخواین برین ؟
_نه همینجام فقط میخوام با تلفن صحبت کنم
آها
رفتم تو بالکن تا با آقای هان صحبت کنم که چرا قرار رو کنسل کرد
_سلام آقای هان ....بله ...اره ....ولی. چرا قرار رو کنسل کردید ..باشه .....پس من بعداً تماس میگیریم
صحبتم تموم شد اومدم دیدم ا.ت نشسته
_چیزی شده ؟(ترس )
نه
_باشه
برق رو خاموش کردم و رفتم روی تخت دراز کشیدم ا.ت هم دقیقا لبه تخت دراز کشیده بود جوری که اگه میچرخید می افتاد پایین دستم رو به دور کمرش پیچیدم و کشیدم توی بغل خودم پشتش بهم بود و من دستم به دور کمرش بود
جوری که بدن هامون به هم میخورد دست دوم رو گذاشتم زیر سرش به سرش بوسه ای زدم و چشمام رو بستم که دیدم چرخید و روش رو بهم کرد
چشمام رو باز کردم لباش رو بوسیدم حلقه دستم به دور کمرش رو تنگ تر کردم اینجوری کلا بدن هامون به چسبیده بود
۵.۹k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.