جغدکوچولوی من🦉
جغدکوچولوی من🦉
part : 53
A:
+ اما من دلم میخواد خودم با چشم خودم ببینم دلم میخواد خودم قشنگ نقشههامو انجام بدم
- عزیزم با این پات میخوای بیای نمیشه که بعدشم الان مرخصت نمیکنن تازه عمل کردی
+ باشه حالا الان کی پیش من میمونه
- زنگ زدم دو تا بادیگارد که مواظبت باشن
+ ارسلان دیوونهای روانی
- چرا عزیز دلم
+ من حوصلم سر میره الان با اون دو تا مرد گنده من چیکار کنم دم در یه تا از همین بچهها که نیازشون نداری برای نقشهتو بفرست من باهاش حرف بزنم یه کاری برام کنه
- بزار ببینم کدوم بچهها بیکارند که بیان کنار تو
+ ارسلان الان من باید تا کی اینجا بمونم
- معلوم نیست عشقم شاید صبح مرخصت کردن
+ آهان اوکی ولی من صبح باید مرخص بشم
- عزیز من نمیشه صبح مرخص بشی
+ ارسلان حرف نزن اعصابم خیلی خورده
-اوکیه عزیزم رومینا میاد پیشت
رفتم بیرون از اتاق از بیمارستان خارج شدم
وای گوشیم جا موند
رفتم سمت اتاق دیانا داشت خود یه نفر حرف میزد
صبر کن پرستاره
گوشمو گذاشتم سمت در
پرستار: ببین شوهرتو طلاق میدی اون مال منه
دیانا: برو گمشو هرزه میفهمی چقدر تلاش کردم تا بدستش بیارم بلاخره عاشق کسی شدم که تمام وجودمه
پرستار: همین کع گفتم طلاق تمام
رفتم توی اتاق
-چی میگی هرزه(باداد)
پرستار:.....
-جواب منو بده
(همه ی حرفا ارسلان با داده)
-ببین نزدیک دیانا شو نابودتت میکنم
پرستار: عاشقت شدم روانیتم دلم ک. ی. ر. ت. و میخواد
دیانا: من هیچی نمیگم پرو میشه
دیانا از روی تخت اومد پایین
-دیانا پاهات مشکل داره نیا
دیانا خواست بیفته گرفتمش
دیانا: ارسلان منو بگیر تا کنارش ببر
دیانا رو گرفتم تا کنار پرستاری که اسمش مبینا بود
بردم
پرستار: فلج در به در
دیانا: کص کش گوه نخور بیشعور عوضی
- فلج خودتی احمق روانی
پرستار: فقط یه شب منو زیرت بزار ببین چطوری جون بدم برات
دیانا موهای پرستارو کشید و یه سیلی زد توی صورتش
- میخوای یه شب بیای زیرم همین الان برو از دکترت مرخصی بگیر و بیا
دیانا: چی میگی ارسلان یعنی چی
- همین که گفتم سریع برو
پرستار: از قدیم گفتن خلایق هرچه لایق
پرستار رفت من موندم و دیانا
دیانا: چی میگی
- دیانا من واقعاً که نمیخوام اون کارش کنم که تو فکر میکنی
دیانا تازه نقشه منو گرفته بود
دیانا: خوب عزیزم امیدوارم بهش خوش بگذره
بادیگاردو اومدن منم دیگه وقتش بود نقشهمو عملی کنم
مبینا اومد
مبینا:(همون پرستاره) عشقم بریم
+ بریم
سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت عمارت
( بچهها این عمارت بابابزرگشه که ارسلان به ارث برده)
رسیدیم عمارت
- سریع باش گوشی کیف هرچی وسایل همراهی داری بده
مبینا: چرا اون وقت
- چون من میگم سریع باش
دیدم هیچ حرکتی نشون نمیده پس خودم شروع کردم به گشتن تمام وسایلشو برداشتم
part : 53
A:
+ اما من دلم میخواد خودم با چشم خودم ببینم دلم میخواد خودم قشنگ نقشههامو انجام بدم
- عزیزم با این پات میخوای بیای نمیشه که بعدشم الان مرخصت نمیکنن تازه عمل کردی
+ باشه حالا الان کی پیش من میمونه
- زنگ زدم دو تا بادیگارد که مواظبت باشن
+ ارسلان دیوونهای روانی
- چرا عزیز دلم
+ من حوصلم سر میره الان با اون دو تا مرد گنده من چیکار کنم دم در یه تا از همین بچهها که نیازشون نداری برای نقشهتو بفرست من باهاش حرف بزنم یه کاری برام کنه
- بزار ببینم کدوم بچهها بیکارند که بیان کنار تو
+ ارسلان الان من باید تا کی اینجا بمونم
- معلوم نیست عشقم شاید صبح مرخصت کردن
+ آهان اوکی ولی من صبح باید مرخص بشم
- عزیز من نمیشه صبح مرخص بشی
+ ارسلان حرف نزن اعصابم خیلی خورده
-اوکیه عزیزم رومینا میاد پیشت
رفتم بیرون از اتاق از بیمارستان خارج شدم
وای گوشیم جا موند
رفتم سمت اتاق دیانا داشت خود یه نفر حرف میزد
صبر کن پرستاره
گوشمو گذاشتم سمت در
پرستار: ببین شوهرتو طلاق میدی اون مال منه
دیانا: برو گمشو هرزه میفهمی چقدر تلاش کردم تا بدستش بیارم بلاخره عاشق کسی شدم که تمام وجودمه
پرستار: همین کع گفتم طلاق تمام
رفتم توی اتاق
-چی میگی هرزه(باداد)
پرستار:.....
-جواب منو بده
(همه ی حرفا ارسلان با داده)
-ببین نزدیک دیانا شو نابودتت میکنم
پرستار: عاشقت شدم روانیتم دلم ک. ی. ر. ت. و میخواد
دیانا: من هیچی نمیگم پرو میشه
دیانا از روی تخت اومد پایین
-دیانا پاهات مشکل داره نیا
دیانا خواست بیفته گرفتمش
دیانا: ارسلان منو بگیر تا کنارش ببر
دیانا رو گرفتم تا کنار پرستاری که اسمش مبینا بود
بردم
پرستار: فلج در به در
دیانا: کص کش گوه نخور بیشعور عوضی
- فلج خودتی احمق روانی
پرستار: فقط یه شب منو زیرت بزار ببین چطوری جون بدم برات
دیانا موهای پرستارو کشید و یه سیلی زد توی صورتش
- میخوای یه شب بیای زیرم همین الان برو از دکترت مرخصی بگیر و بیا
دیانا: چی میگی ارسلان یعنی چی
- همین که گفتم سریع برو
پرستار: از قدیم گفتن خلایق هرچه لایق
پرستار رفت من موندم و دیانا
دیانا: چی میگی
- دیانا من واقعاً که نمیخوام اون کارش کنم که تو فکر میکنی
دیانا تازه نقشه منو گرفته بود
دیانا: خوب عزیزم امیدوارم بهش خوش بگذره
بادیگاردو اومدن منم دیگه وقتش بود نقشهمو عملی کنم
مبینا اومد
مبینا:(همون پرستاره) عشقم بریم
+ بریم
سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت عمارت
( بچهها این عمارت بابابزرگشه که ارسلان به ارث برده)
رسیدیم عمارت
- سریع باش گوشی کیف هرچی وسایل همراهی داری بده
مبینا: چرا اون وقت
- چون من میگم سریع باش
دیدم هیچ حرکتی نشون نمیده پس خودم شروع کردم به گشتن تمام وسایلشو برداشتم
۴.۴k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.