part

part¹²¹
_اون بچه ای که تو شکم امیلی هست بچه ی من نیست!* جدی
+پس بچه ی کدوم خریه* بلند(کلا تمام صحبت های ات با حالت مستیه)
_ وو سوک
چشمام به حد نسابی (نصاب) از گردی رسید، نگاهم به سمت امیلی که اون هم مثله من شک بود ، کشیده شد
+اینم یک دروغ دیگه است!* با خنده های عصبی
جدیت نگاهش منو از سوالم منصرف کرد،خدا لعنتت کنه،الان جدی بود؟
_بعد از آزاد کردن وو سوک همو توی یک هتل ملاقات کردن و نتیجه اش هم شد بچه ای که تو شکمشه مدرک کافی هم وجود داره....نمیخوای چیزی بگی امیلی*نگاه سردش رو به امیلی داد
امیلی که تا اون لحظه سکوت کرده بود بلاخره لب باز کرد: از کجا اینقدر مطمئنی ؟ما هم با هم...
_نه من تنها خطام دیدن ب‌دنت بوده! من فقط تظاهر کردم، همیشه به نحوه ای بهت قرص میدادم تا بیهوش شی ،تو خاطره ای از اون صحنات داری؟
امیلی زیر نگاه های ذربینی من و جونگ کوک در حال ذوب شدن بود و تنها کاری که میتونست انجام بده فرار کردن به سمت اتاقش بود، دوباره نگاهم رو جونگ کوک نشست
_یکی از بهونه هات متاسفانه حذف شد!*با لبخند
اتمام ویو ات
دخترک چهره گر گرفته اش رو از جونگ کوک دزدید و نگاهش رو به اطراف داد و زیر لب نجوا زد:+ اما من برای این نیومدم که منو متقاعد کنی!
پسرک اخمی کرد و چند قدم به سمت ات حرکت کرد: _ پس برای چی اومدی؟
ات نفس عمیقی کشید و به اسلحه ای که به همراه داشت نگاه انداخت؛با ملایمت نگاهش رو به جونگ کوک داد و لبخندی زد که توش غم پیدا بود
+چون برات یک سوپرایز آماده کردم
دختر بعد از مکث نسبتا کوتاهی دوباره شروع به صحبت کرد
+میدونی چیه؟...
+امیدی دیگه برای تبدیل من و تو به ما نیست. من هم نمیتونم این وضع رو تحمل کنم
گره ای بین ابرو های جئون آشکار شد و هر لحظه پررنگ تر از قبل؛
+فکر کردی بابات اگه متوجه بشه من زنده ام باهام چیکار میکنه؟(دقت کنین که بابای جونگ کوک زنده ست)
نفسی تازه کرد و دوباره ادامه داد:+ منو میبره همونجا که بهش تعلق دارم! گورم رو جابه جا میکنه و منو میزاره توش* با تک خنده
_تا زمانی‌که من هستم کسی حق چنین کاری رو نداره!
+بیا منطقی باشیم!.....
A few moments later
چشم های دوخته به هم از هم جدا نمیشد، تری و خیسی چشم هردو به وضوح آشکار بود؛ صدای امواج آب استخر تنها چیزی بود که سکوت بین اون دو رو می‌شکست
_منتظرم *با نفس عمیق
دخترک سر اسلحه رو به سمت جونگ کوک گرفت و لب تر کرد:
+مستر از مرگ میترسی؟
دیدگاه ها (۵۲)

part¹²²_ برای این سوال مسخره گفتی بیایم داخل حیاط؟*کمی اروم+...

part¹²³_امیلی....اون دخترک به خاطر من و خانواده ام و شغل لعن...

part¹²⁰_ ات!* همراه با اخمبرقی در چشم هاش متولد شد و با خنده...

part¹¹⁹After many hoursآخرین بطری رو از داخل شل دیرینک ها بر...

رمان j_k

برده ﴾ ۴۰ part یه سول موهاشو پشته گوش اش داد و دلخور گفت :...

﴿ برده ﴾۲۷ part یه سول سریع لب زد : معلومه که میتونم بلافاص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط