داستان کوتاه
#داستان_کوتاه
بخش دوم (پایانی)
اکبر با نُنُری گفت :
« مال خودمه ها ! »
با رنجش گفتم :
« نقلدانش مال منه . تازه من برات گرفتمش . »
با تندی گفت :
« مال خودمه . مال خودمه . من اول پیداش کردم . »
آهسته گفتم :
« پس نقلدان من چی می شه ؟ »
گفت :
« الان می رم کاسه می آرم . »
خواست بلند بشود که پایش خورد به آتش ریزِ زیر کرسی . خرخر بابا ناتمام ماند . از ناراحتی لپ اکبر را که نرم و بی خون بود گرفتم و فشار دادم و از حرص لرزیدم .
اکبر جیغ خفه ای کشید : « آی ، آی . »
ماهی ها ساکت ایستاده بودند و هی آب می خوردند .
کرسی تکان خورد . بابا ایستاده
بود بالای سرمان . چشم هایش مثل چشم ماهی ها شده بود . از ترس رفتیم زیر کرسی و لحاف را از زیر محکم گرفتیم . دو تا مشت از پشت لحاف روی کله هامان پایین آمد . لحاف را ول دادیم و با جیغ و داد زدیم بیرون .
نقلدان دست بابام بود . در را باز کرد و آن را ول داد میان حیاط . ماهی ها روی زمین پرپر زدند . کلاغی لب بام غارغار کرد . آمد و ماهی ها را برد .
از دور ابرهای آسمان سیاه می شدند . توی تاریکی رو پله های پله های پشت بام چمباتمه زده بودیم . پچ پچ بغض آلود ما دل تاریکی را می خراشید .
- تقصیر تو بود .
- تقصیر تو بود .
- تقصیر تو بود .
- تقصیر تو بود .
دلم فشرده می شد . از آشورا صدای توله سگی کتک خورده می آمد . ننه نیامده بود . شاید دکان صاحب کارش بسته بود و او هنوز منتظر ، پشت دکان نشسته بود .
#پایان
بخش دوم (پایانی)
اکبر با نُنُری گفت :
« مال خودمه ها ! »
با رنجش گفتم :
« نقلدانش مال منه . تازه من برات گرفتمش . »
با تندی گفت :
« مال خودمه . مال خودمه . من اول پیداش کردم . »
آهسته گفتم :
« پس نقلدان من چی می شه ؟ »
گفت :
« الان می رم کاسه می آرم . »
خواست بلند بشود که پایش خورد به آتش ریزِ زیر کرسی . خرخر بابا ناتمام ماند . از ناراحتی لپ اکبر را که نرم و بی خون بود گرفتم و فشار دادم و از حرص لرزیدم .
اکبر جیغ خفه ای کشید : « آی ، آی . »
ماهی ها ساکت ایستاده بودند و هی آب می خوردند .
کرسی تکان خورد . بابا ایستاده
بود بالای سرمان . چشم هایش مثل چشم ماهی ها شده بود . از ترس رفتیم زیر کرسی و لحاف را از زیر محکم گرفتیم . دو تا مشت از پشت لحاف روی کله هامان پایین آمد . لحاف را ول دادیم و با جیغ و داد زدیم بیرون .
نقلدان دست بابام بود . در را باز کرد و آن را ول داد میان حیاط . ماهی ها روی زمین پرپر زدند . کلاغی لب بام غارغار کرد . آمد و ماهی ها را برد .
از دور ابرهای آسمان سیاه می شدند . توی تاریکی رو پله های پله های پشت بام چمباتمه زده بودیم . پچ پچ بغض آلود ما دل تاریکی را می خراشید .
- تقصیر تو بود .
- تقصیر تو بود .
- تقصیر تو بود .
- تقصیر تو بود .
دلم فشرده می شد . از آشورا صدای توله سگی کتک خورده می آمد . ننه نیامده بود . شاید دکان صاحب کارش بسته بود و او هنوز منتظر ، پشت دکان نشسته بود .
#پایان
۱.۸k
۲۲ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.