فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۲۹
میونگ: بزار یچی رو از همین حالا بهت بگم کیم تهیونگ
کیم تهیونگ رو به طرز عجیبی قشنگ و دوست داشتنی میگفت؛قبل از این همش ارباب/اربابزاده صدام میزد! حس عجیبی داشتم!انگار... دوباره عاشق شدم.
بی توجه به حرفاش و صورت کیوتش دستمو انداختم دور کمرش و گذاشتمش روی شونم!
بی توجه به دست و پا زدناش و حرفاش وارد عمارت شدیم! برام مهم نبود خدمتکار ها و نگهبان ها چجوری بهم نگاه میکنن یا راجبم میخان چی بگن! بالخره که قراره میونگ پرنسس عمارت بشه چه حالا چه بعدا.
گذاشتمش زمین حرصی رفت به سمت پله ها
_میونگا
ایستاد ولی برنگشت
_کجا میری؟
برگشت سمتم و سه چهار پله ای که رفت بود بالا رو اومد پایین
+چیه؟.. برای رفتن به اتاق خودمــ..
تا بخواد حرفشو کامل کنه اومدم جلو
_اولا... تو عمارت من.. باید احترامم رو نگه داری؛ ثانیا اتاقت دیگه اونجا نیست
من هی میومدم جلو و اون میرفت عقب
تا جاییکه خورد به دیوار دستمو گذاشتم روی دیوار و سرمو کج کردم
میونگ:م... میشه بدونم کجاست اتاقم؟
به خجالتش و گونه سرخش لبخند کجی روی لبم جا گرفت؛ سرشو اورد بالا لبخندم رو جم کردم و گفتم؛_دنبالم بیا.
دستمو از روی دیوار برداشتم و انداختم تو جیبم از پله ها رفتیم بالا و وارد اتاق کناری من شدیم
میونگ: اینجا که جای اتاق شماست
_مشکلی داری؟
میونگ؛ راستش....
_چیه؟... میترسی بهت دست درازی کنم؟
میونگ: نهههه.. سو تفاهم نشه
#پارت_۲۹
میونگ: بزار یچی رو از همین حالا بهت بگم کیم تهیونگ
کیم تهیونگ رو به طرز عجیبی قشنگ و دوست داشتنی میگفت؛قبل از این همش ارباب/اربابزاده صدام میزد! حس عجیبی داشتم!انگار... دوباره عاشق شدم.
بی توجه به حرفاش و صورت کیوتش دستمو انداختم دور کمرش و گذاشتمش روی شونم!
بی توجه به دست و پا زدناش و حرفاش وارد عمارت شدیم! برام مهم نبود خدمتکار ها و نگهبان ها چجوری بهم نگاه میکنن یا راجبم میخان چی بگن! بالخره که قراره میونگ پرنسس عمارت بشه چه حالا چه بعدا.
گذاشتمش زمین حرصی رفت به سمت پله ها
_میونگا
ایستاد ولی برنگشت
_کجا میری؟
برگشت سمتم و سه چهار پله ای که رفت بود بالا رو اومد پایین
+چیه؟.. برای رفتن به اتاق خودمــ..
تا بخواد حرفشو کامل کنه اومدم جلو
_اولا... تو عمارت من.. باید احترامم رو نگه داری؛ ثانیا اتاقت دیگه اونجا نیست
من هی میومدم جلو و اون میرفت عقب
تا جاییکه خورد به دیوار دستمو گذاشتم روی دیوار و سرمو کج کردم
میونگ:م... میشه بدونم کجاست اتاقم؟
به خجالتش و گونه سرخش لبخند کجی روی لبم جا گرفت؛ سرشو اورد بالا لبخندم رو جم کردم و گفتم؛_دنبالم بیا.
دستمو از روی دیوار برداشتم و انداختم تو جیبم از پله ها رفتیم بالا و وارد اتاق کناری من شدیم
میونگ: اینجا که جای اتاق شماست
_مشکلی داری؟
میونگ؛ راستش....
_چیه؟... میترسی بهت دست درازی کنم؟
میونگ: نهههه.. سو تفاهم نشه
۱۰.۰k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.