عشق حاضر جواب منp88
همه به سمتم برگشتن اقای پارک ، سویون جون، همون دختره صدا خوشگله و مادر گرامیش!
اقای پارک لبخند زدو گفت:
- سلام بیا بشین
سویون جون - بیا عزیزم ... بشین کنار من
رفتم پیشش! با دست منو به اون دوتا خانومه متشخص معرفی کرد:
- مینا ، و داهیون معرفی میکنم آیو
یه لحظه احساس کردم رو استیجم ( آیو ... بانوی صدا .. تقدیم میکند)
یکی هست تو قلبم
که هر شب واسه اون مینویسمو اون گاوه ** نمیخوام بدونه واسه اونه که مغز من اینهمه میخوابه!)
اوه اوه ... صد رحمت به ننه ناتنی سیندرلا خوبه من هووشون نیستم اینجوری دارن با چشاشون منو قورت
میدن! بذار شعورو بهشون یاد بدم بلندو سر حال گفتم:
- از اشناییتون خوشحالم!
ننه سیندرلا با زور گفت:
- همچنین ...
اناستازیا ( داهیونو میگم!) ایشون که اصلا پاسخی به بنده ندادن! فقط یه چشم غره خیلی باکلاس
به من هدیه کردن! ... و بعد هردوشون خیلی شیک و مجلسی از کنارم رد شدن!
یکی نیست بگه بابا شما کلاس بذارید ولی ما خوراکمون پیچوندن کلاسه!
دلم بد هوس قهوه کرده بود . رفتم تو اشپزخونه و یه فنجون قهوه واسه خودم ریختم ...
تو یخچال چیزه زیادی نبود ... واسه همین ترجیح دادم همون قهوه مو بخورم.. اینم یه مدل صبحونس دیگه!
سخت مشغول فکر کردن بودم که یه ان با صدای بشکن یکی جلوی چشمم از جام پریدم ...
- اوف سوختم ... نمیتونی درست بیای تو اشپزخونه!
جمن خندیدو رو به روم نشست و همونطور که بهم نگاه میکرد گفت:
- اخه بدجور تو فکر بودی! ترسیدم غرق شی!
- هه هه هه هه! با مزه!
یکم با دستش موهاشو بهم ریخت بعد بامزه و با حالت التماس گفت:
آیو جان جدت پاشو یه قهوه بریز! افرین دخترم!
- خودت پا که داری یکم تکون بده بهش میرسی!
- آیو دخترم بد میبینیا!
- تهدید نکن ...
یه دفعه خیلی جدی گفت:
- پس پاشو تا تحدیدم تبدیل به کتک خوردنت نشده!
با تعجب گفتم:
- واقعا میزنی؟
باز جدی گفت:
- اگه مجبور شم چرا که نه؟
اخم کردمو همراه با بغضی که نمیدونم از کدوم گوری اومده بود گفتم:
- واقعا برات متاسفم جیمین بخاطر یه قهوه
یه دفعه صورتش رنگ شیطنت گرفتو با یه لبخند جذاب و مهربون بهم گفت:
- هی فسقلی شوخی کردم!
نمیدونم چرا همون موقع خیلی الکی یه قطر اشک از چشمم چکید ... جیمین اینبار با اخم گفت:
- آیو پامیشم میزنمتا گفتم که شوخی کردم دیگه چرا گریه میکنی؟
- کی من؟
- نه په عمم!
اقای پارک لبخند زدو گفت:
- سلام بیا بشین
سویون جون - بیا عزیزم ... بشین کنار من
رفتم پیشش! با دست منو به اون دوتا خانومه متشخص معرفی کرد:
- مینا ، و داهیون معرفی میکنم آیو
یه لحظه احساس کردم رو استیجم ( آیو ... بانوی صدا .. تقدیم میکند)
یکی هست تو قلبم
که هر شب واسه اون مینویسمو اون گاوه ** نمیخوام بدونه واسه اونه که مغز من اینهمه میخوابه!)
اوه اوه ... صد رحمت به ننه ناتنی سیندرلا خوبه من هووشون نیستم اینجوری دارن با چشاشون منو قورت
میدن! بذار شعورو بهشون یاد بدم بلندو سر حال گفتم:
- از اشناییتون خوشحالم!
ننه سیندرلا با زور گفت:
- همچنین ...
اناستازیا ( داهیونو میگم!) ایشون که اصلا پاسخی به بنده ندادن! فقط یه چشم غره خیلی باکلاس
به من هدیه کردن! ... و بعد هردوشون خیلی شیک و مجلسی از کنارم رد شدن!
یکی نیست بگه بابا شما کلاس بذارید ولی ما خوراکمون پیچوندن کلاسه!
دلم بد هوس قهوه کرده بود . رفتم تو اشپزخونه و یه فنجون قهوه واسه خودم ریختم ...
تو یخچال چیزه زیادی نبود ... واسه همین ترجیح دادم همون قهوه مو بخورم.. اینم یه مدل صبحونس دیگه!
سخت مشغول فکر کردن بودم که یه ان با صدای بشکن یکی جلوی چشمم از جام پریدم ...
- اوف سوختم ... نمیتونی درست بیای تو اشپزخونه!
جمن خندیدو رو به روم نشست و همونطور که بهم نگاه میکرد گفت:
- اخه بدجور تو فکر بودی! ترسیدم غرق شی!
- هه هه هه هه! با مزه!
یکم با دستش موهاشو بهم ریخت بعد بامزه و با حالت التماس گفت:
آیو جان جدت پاشو یه قهوه بریز! افرین دخترم!
- خودت پا که داری یکم تکون بده بهش میرسی!
- آیو دخترم بد میبینیا!
- تهدید نکن ...
یه دفعه خیلی جدی گفت:
- پس پاشو تا تحدیدم تبدیل به کتک خوردنت نشده!
با تعجب گفتم:
- واقعا میزنی؟
باز جدی گفت:
- اگه مجبور شم چرا که نه؟
اخم کردمو همراه با بغضی که نمیدونم از کدوم گوری اومده بود گفتم:
- واقعا برات متاسفم جیمین بخاطر یه قهوه
یه دفعه صورتش رنگ شیطنت گرفتو با یه لبخند جذاب و مهربون بهم گفت:
- هی فسقلی شوخی کردم!
نمیدونم چرا همون موقع خیلی الکی یه قطر اشک از چشمم چکید ... جیمین اینبار با اخم گفت:
- آیو پامیشم میزنمتا گفتم که شوخی کردم دیگه چرا گریه میکنی؟
- کی من؟
- نه په عمم!
- ۲.۲k
- ۲۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط