عشق حاضر جواب منp86

این برجو کجای دلم جا بدم! اخه چرا انقدر با روحیه ی من بازی میکنید!‬
‫تو عمرم برج یه قلو ندیده بودم چه برسه دوقلو ... ارتفاش صاف تو پانکراسم
‫جمن ماشینو جلوی در نگه داشت ما هم پیاده شدیم که باز یه اقاهه اومدو سوویچوگرفتو با‬ ‫وسایل برد! هی یو (‪)you‬وایسا وسایلمو بردارم! که یه دفعه سویون جون دستمو‬
‫گرفتو گفت:‬
‫- بیا بریم آیوو وسایلو برامون میارن عزیزم!‬
‫نه بابا! جون من؟ لبخند زدمو گفتم:‬
‫- باشه!‬
‫و همگی رفتیم تو برج!‬
‫خیلی خسته بودم ... تازه ساعت هفت بود دلم میخواست بگیرم یه چند ساعتی تپل بخوابم ...‬
‫با اسانسور به اخرین طبقه ی برج رفتیم ... از ذهنم گذشت خوب شد اسانسورش خراب نبود!
‫داخل پنت هاوس خیلی شیک و مدرن چیده شده بود ... جات خالی پشه نیستی ببینی‬
‫کجا اومدم بدونه تو! رنگ دیوارا شیری بود که حسابی با مبل راحتیای سفید داخل پذیرایی ست‬ ‫شده بود ...‬
‫- دخترم بیا بریم اینجا یه اتاق داره که ما برای تو در نظر گرفتیم!‬‫لبخند زدمو با سویون جون به سمت جایی که میگفت رفتیم . در یه اتاقو برام باز کرد ... با نگاه اول‬ ‫حسابی‬
‫مجذوب اتاق شدم .. دیواراش به رنگ بنفش خوشرنگی رنگ شده بود! تمام وسایل مثل تخت و‬ ‫کمد‬
‫میز لوازم ارایش و ... از جنسه چوبه سفید بود ... یه روتختی بنفشه خوشملم رو تخت قرار داشت!‬
‫- همه چیز خوبه آیو؟
‫به سویون جون نگاه کردم ... دلم میخواست بغلش کنم ... رفتم جلو و اروم بغلش کردمو تو گوشش‬ ‫گفتم:‬
‫- همه چیز عالیه!‬
‫اونم سرمو بوسید و گفت:‬
‫- اگه چیزی خواستی بگو ... فعلا استراحت کن هر وقت بیدار شدی میریم تفریح میکنیم!‬
‫ازش جدا شدم و گفتم:‬
‫- چشم!‬
‫خدایی چقدر تغییر کرده بودما!‬
‫و از اتاق خارج شد ...‬
‫برگشتمو یکم باز به اطرافم نگاه کردم ... بعد از جابه جا کردن وسایلم لباسامو عوض کردمو‬
‫رو تخت دراز کشیدم ... که دیگه هیچ نفهمیدم .‬
‫***‬
دیدگاه ها (۰)

عشق حاضر جواب منp87

عشق حاضر جواب منp88

عشق حاضر جواب منp85

عشق حاضر جواب منp84

بیب من برمیگردمپارت: 79+ مادر جون من میرم اتاق مهمان یکم است...

"سرنوشت "p,21...جیهوپ : خب میبینم که با پسر اولم آشنا شدین( ...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط