عشق دست نیافتنی. p8
عشق دست نیافتنی. p8
(فصل دوم)
کفشمو کبوندم رو پاش که سوتی نده
ا. ت: مننونم از دعوتتون ن من و نامجون فقط دوستیم مگه من نامجون
نامجون: اها بله فقط دوستیم(لبخند محو)
-نامجون: ا. ت من میرم دستشویی همینحا پیش جیهوپ وایسا تا بیام
ا. ت: باشه برو
جیهوپ: خب ا. ت میتونم بیشتر اشنا شم باهات
ا. ت: عا اره چی میخای بدونی از من
جیهوپ: میخام برام چند تا لباس طراحی کنی چون چند وقت دیگه عروسی خاهرمه و توهم دعوتی
ا. ت: عا مبارک باشه، باشه یه روز بیا خونه نامجون تا برات بکشم طرحشو و خودتم اونجا باشب ببینی
گرم صحبت با جبهوپ بودم که دیدم مهمون ها دارن دست میزنن خیلی شلوغ بود نتونستم ببینم برا کی دارن دست میزنن
ا. ت: خبری شده که مهمون ها دست میزنن
جیهوپ: ن اقای کیم همین اقایی مه الان اینجا بود پسرشون کیم تهیونگ کیخاد نمازد کنه فک کنم به خاطر همینه
با حرفی که جیهوپ زد بغض گلومو گرفتم و داشتم خفه میشدم از بغض، تهیونک میخاد نامزد کنه
ا. ت: ته.... تهیونگ میخاد نامزد کنه هع(لبخند فیک)
جیهوپ: اره مگه میشناسیش رفیق منه و همینحور نامجون باهم کار میکنم
ا. ت: رفیق نامحون؟ اها پس مبارکش باشه بریم برای تبریک
جیهوپ•: اره بیا بریم تبریک بگیم بهشون
نامجون هنوز نیومده بود تصمیم گرفتم با جیهوپ برم جلو اون دختره رو ببینم که تهیونک لمقد عاشقشه که میخاد باهاش نامزد کنه
رفتم جلو، تهیونگ گرم صحبت بود با هم میزی هاش اون دختره که کنارش بود همون اولویا بچ بود
ا. ت: این.... این دختره رو من میشناسم، این اکس نامجون بوده، هع چطور تهیونگ گول این دختره رو خورده
جیهوپ: جدی این همونه، پشمام چقد زشت شده، معلوم نی چقد عمل کرده تا به اینجا رسیده
ا. ت: ارع، دیروز گرفتمش به باد چوخ چه رویی داره نگاهم میکنه
اولویا نکاهم کرد با حرس و دست تهیونگ رو محکم گرفت و فشار داد که تهیونگ بذگشت سمت من که ببینه چی شد
ویو تهیونگ:
از وقتی این دختره اولویا خودشو چسبوندت بهم حس خوبی ندارم بهش ولی مجبورد بودم تحملش کنم تا پایان قرار دادمون، گرم صحبت بودن با مهمون ها که اولویا دستمو فشار داد و انکار چیزی اذیتش مبکردم میخاستم محل ندم بهش دستمو بیشنر فشار میداد
تهیونگ: چیشدع ول کن دستمو با توعم(زیر لب)
اولویا: اون..... ا. ن دختره هرزه اینجا چکار میکنه مگه قرار نشد فقط دوستات باشن
برگشتم سمت دختری که اولویا میگفت
با دیدنش یه لحظه قلبم وایساد
تهیونگ: ا. ت، ت.... تو اینجا چه کار میکنی
اون ا. ت بود، امقد تو اون لباس قشنگ شده بود نمیتونستم چشممو ازش بردارم همراه با جیهوپ بود که نامجون اومد دستشو گرفت
نامجون: به به مبارک باشه پسر، مبارک باشه اولویا عزیز بچ(تاکید و نگاه حرس)
اولویا: ممنون نامجون خوشحالم اومدی
تهیونگ: ممنون، دوست دخترته نامجون......
(فصل دوم)
کفشمو کبوندم رو پاش که سوتی نده
ا. ت: مننونم از دعوتتون ن من و نامجون فقط دوستیم مگه من نامجون
نامجون: اها بله فقط دوستیم(لبخند محو)
-نامجون: ا. ت من میرم دستشویی همینحا پیش جیهوپ وایسا تا بیام
ا. ت: باشه برو
جیهوپ: خب ا. ت میتونم بیشتر اشنا شم باهات
ا. ت: عا اره چی میخای بدونی از من
جیهوپ: میخام برام چند تا لباس طراحی کنی چون چند وقت دیگه عروسی خاهرمه و توهم دعوتی
ا. ت: عا مبارک باشه، باشه یه روز بیا خونه نامجون تا برات بکشم طرحشو و خودتم اونجا باشب ببینی
گرم صحبت با جبهوپ بودم که دیدم مهمون ها دارن دست میزنن خیلی شلوغ بود نتونستم ببینم برا کی دارن دست میزنن
ا. ت: خبری شده که مهمون ها دست میزنن
جیهوپ: ن اقای کیم همین اقایی مه الان اینجا بود پسرشون کیم تهیونگ کیخاد نمازد کنه فک کنم به خاطر همینه
با حرفی که جیهوپ زد بغض گلومو گرفتم و داشتم خفه میشدم از بغض، تهیونک میخاد نامزد کنه
ا. ت: ته.... تهیونگ میخاد نامزد کنه هع(لبخند فیک)
جیهوپ: اره مگه میشناسیش رفیق منه و همینحور نامجون باهم کار میکنم
ا. ت: رفیق نامحون؟ اها پس مبارکش باشه بریم برای تبریک
جیهوپ•: اره بیا بریم تبریک بگیم بهشون
نامجون هنوز نیومده بود تصمیم گرفتم با جیهوپ برم جلو اون دختره رو ببینم که تهیونک لمقد عاشقشه که میخاد باهاش نامزد کنه
رفتم جلو، تهیونگ گرم صحبت بود با هم میزی هاش اون دختره که کنارش بود همون اولویا بچ بود
ا. ت: این.... این دختره رو من میشناسم، این اکس نامجون بوده، هع چطور تهیونگ گول این دختره رو خورده
جیهوپ: جدی این همونه، پشمام چقد زشت شده، معلوم نی چقد عمل کرده تا به اینجا رسیده
ا. ت: ارع، دیروز گرفتمش به باد چوخ چه رویی داره نگاهم میکنه
اولویا نکاهم کرد با حرس و دست تهیونگ رو محکم گرفت و فشار داد که تهیونگ بذگشت سمت من که ببینه چی شد
ویو تهیونگ:
از وقتی این دختره اولویا خودشو چسبوندت بهم حس خوبی ندارم بهش ولی مجبورد بودم تحملش کنم تا پایان قرار دادمون، گرم صحبت بودن با مهمون ها که اولویا دستمو فشار داد و انکار چیزی اذیتش مبکردم میخاستم محل ندم بهش دستمو بیشنر فشار میداد
تهیونگ: چیشدع ول کن دستمو با توعم(زیر لب)
اولویا: اون..... ا. ن دختره هرزه اینجا چکار میکنه مگه قرار نشد فقط دوستات باشن
برگشتم سمت دختری که اولویا میگفت
با دیدنش یه لحظه قلبم وایساد
تهیونگ: ا. ت، ت.... تو اینجا چه کار میکنی
اون ا. ت بود، امقد تو اون لباس قشنگ شده بود نمیتونستم چشممو ازش بردارم همراه با جیهوپ بود که نامجون اومد دستشو گرفت
نامجون: به به مبارک باشه پسر، مبارک باشه اولویا عزیز بچ(تاکید و نگاه حرس)
اولویا: ممنون نامجون خوشحالم اومدی
تهیونگ: ممنون، دوست دخترته نامجون......
۹۰.۲k
۰۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.