عشق دست نیافتنی p7
عشق دست نیافتنی p7
(فصل دوم)
که چیزی دیدم، یعنی نامجون برای چی باید این عکس دختره رو تو اتاقش داشته باشه
این، این که همون دخترس
ا. ت: یعنی نامجون دوست پسر این دختره بود، هع این امکان نداره
عکسی که توی کمدش بود عکس همون دختره بود که دیروز اینجا بود، واقعا نامجون با همچین دختری رل زده (خنده فیک) من و بگو که کمکش کردم با میا ازدواج کنه، اصلا به من چه زندگی خودشع بهمن ربطی نداره
اتاق نامجون رو تمیز کردم و رفتم سراغ اتاق خودم و اتاق خودمم جمع جور کردم، ساعت پنج عصر بود و تا ساع9هنوز وقت داشتم رفتم رو تخت یکم دراز کشیدم و خابم برد
چشمامو باز کردم ساعت 7بود، رفتم حموم و یه دوش گرفتم و اومدم بیرون، نشستم پای ایینه باحوله ای که دور خودم بسته بودم، موهامو خشک کردم و ارایش کردم با یه رژ قرمز پرنگ، موهامو بالای سرم دم اسبی بستم و در کمدم روبتز کردم و لباسی که نامجون برام گرفت رو در اوردم و پوشیدم (اسلاید بعد) لباسی سبز و کوتاه تا بالای زانوم پف دار و خوشم اومدع بود ازش، کفش مشکی بند دارمو پوشیدم (اسلاید سوم) و تقریبا ساعت 8/5 بود. الانا بود که نامجون بیاد
رفتم پایین و کتمو انداختم روی شونه هام که دستی دور کمرم احساس کردم، برگشتم دیدم نامجونه
ا. ت: عا اومدی سلام
نامجون: نمیشه ازت خاستگاری کنم همین الان
ا. ت: کوفت حرف دهنتو بفهما نامجون، کم کصشعر بگو بیا بریم
نامجون: ا. ت چرا انقدر حدشو رد کردی ها
ا. ت: چت شده تو حد چی
نامجون: زیباییت
با پام زدم وسط دیکش از درد گرفت خودشو و داد زد
ا. ت: دفعه بعدی محکم تر میزنم بیا بریم
نامجون: اخخخخخخخخ ا. ت مگه مریضی، خو عقیمم کردی اوووووف اومدم
رفتم تو ماشین نشستم و نامجون هم اومد کنار نشست
ا. ت: مگه قرار نیست رانندگی کنی چرا اومدی پیش من
نامجون: عا معرفی نکردم، خب ا. ت این جیهوپ رفیقم جیهوپ اینم ا. ت رفیق بچه گیم
جیهوپ: سلام کیم ا. ت من جیهوپم، اها خوشبختم تعریف شرکتتون رو خیلی شنیدم
ا. ت: ممنونم ازتون (لبخند محو)
نامجون: خب اتیش بزن تا بریم
جیهوپ: خودتو بچسب با سر نیای جلو
نامجون: هاها بامزه
جیهوپ:(خنده)
راه افتادیم به سمت جایی که مهمونی بود، بعد از چند مین رسیدیم جلوی عمارت خیلی بزرگ، برای خودش قصری بود خیلی عمارت قشنگی بود، دست نامجون رو گرفتم استرس داشتم دلیلش رو نمیدونستم، رفتیم داخل خونه باهم دست تو دست، رفتیم پشت میزی ایستادیم دوست نامجون، جیهوپ هم اومد پیش ما، یکم از مهمونی گذشت که مرد میانسالی که انگار صاحب عمارت بود اومد سمتمون
پ/تهیونگ: به به نامجون عزیزمون خوبی، عه بلخشید خانم محترم شمارا ندیدم نامجون نگفته بودی با دوست دخترت میای
نامجون: به به پدر جان خوب هستین، عا راستش
پاشنه کفشمو کبوندم رو پاهاش که سوتی نده....
(فصل دوم)
که چیزی دیدم، یعنی نامجون برای چی باید این عکس دختره رو تو اتاقش داشته باشه
این، این که همون دخترس
ا. ت: یعنی نامجون دوست پسر این دختره بود، هع این امکان نداره
عکسی که توی کمدش بود عکس همون دختره بود که دیروز اینجا بود، واقعا نامجون با همچین دختری رل زده (خنده فیک) من و بگو که کمکش کردم با میا ازدواج کنه، اصلا به من چه زندگی خودشع بهمن ربطی نداره
اتاق نامجون رو تمیز کردم و رفتم سراغ اتاق خودم و اتاق خودمم جمع جور کردم، ساعت پنج عصر بود و تا ساع9هنوز وقت داشتم رفتم رو تخت یکم دراز کشیدم و خابم برد
چشمامو باز کردم ساعت 7بود، رفتم حموم و یه دوش گرفتم و اومدم بیرون، نشستم پای ایینه باحوله ای که دور خودم بسته بودم، موهامو خشک کردم و ارایش کردم با یه رژ قرمز پرنگ، موهامو بالای سرم دم اسبی بستم و در کمدم روبتز کردم و لباسی که نامجون برام گرفت رو در اوردم و پوشیدم (اسلاید بعد) لباسی سبز و کوتاه تا بالای زانوم پف دار و خوشم اومدع بود ازش، کفش مشکی بند دارمو پوشیدم (اسلاید سوم) و تقریبا ساعت 8/5 بود. الانا بود که نامجون بیاد
رفتم پایین و کتمو انداختم روی شونه هام که دستی دور کمرم احساس کردم، برگشتم دیدم نامجونه
ا. ت: عا اومدی سلام
نامجون: نمیشه ازت خاستگاری کنم همین الان
ا. ت: کوفت حرف دهنتو بفهما نامجون، کم کصشعر بگو بیا بریم
نامجون: ا. ت چرا انقدر حدشو رد کردی ها
ا. ت: چت شده تو حد چی
نامجون: زیباییت
با پام زدم وسط دیکش از درد گرفت خودشو و داد زد
ا. ت: دفعه بعدی محکم تر میزنم بیا بریم
نامجون: اخخخخخخخخ ا. ت مگه مریضی، خو عقیمم کردی اوووووف اومدم
رفتم تو ماشین نشستم و نامجون هم اومد کنار نشست
ا. ت: مگه قرار نیست رانندگی کنی چرا اومدی پیش من
نامجون: عا معرفی نکردم، خب ا. ت این جیهوپ رفیقم جیهوپ اینم ا. ت رفیق بچه گیم
جیهوپ: سلام کیم ا. ت من جیهوپم، اها خوشبختم تعریف شرکتتون رو خیلی شنیدم
ا. ت: ممنونم ازتون (لبخند محو)
نامجون: خب اتیش بزن تا بریم
جیهوپ: خودتو بچسب با سر نیای جلو
نامجون: هاها بامزه
جیهوپ:(خنده)
راه افتادیم به سمت جایی که مهمونی بود، بعد از چند مین رسیدیم جلوی عمارت خیلی بزرگ، برای خودش قصری بود خیلی عمارت قشنگی بود، دست نامجون رو گرفتم استرس داشتم دلیلش رو نمیدونستم، رفتیم داخل خونه باهم دست تو دست، رفتیم پشت میزی ایستادیم دوست نامجون، جیهوپ هم اومد پیش ما، یکم از مهمونی گذشت که مرد میانسالی که انگار صاحب عمارت بود اومد سمتمون
پ/تهیونگ: به به نامجون عزیزمون خوبی، عه بلخشید خانم محترم شمارا ندیدم نامجون نگفته بودی با دوست دخترت میای
نامجون: به به پدر جان خوب هستین، عا راستش
پاشنه کفشمو کبوندم رو پاهاش که سوتی نده....
۷۶.۵k
۰۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.