امتحان زندگی

《 امتحان زندگی 》
p³⁷

با حرف تهیونگ دوست اش ساکت شد
تهیونگ : بهتره از اینکه پته همون بریزیم روی آب دست برداریم مگه کانگ
ا،ت : نه من‌ میخوام‌ بدونم چی شده استاد میشه بگین اون دختر چیکار کرد
تهیونگ دستش روی دست ا،ت گذاشت
تهیونگ : الان وقتش نیست بعدن خودم بهت میگم
دوهی : وای انگار خیلی جدی بود که دکتر کیم نمیخواد ما بدونم
ا،ت : تو یکی ساکت باش
با دوهی درحال بحث کردن بودن و درمیان بحث هاشون خنده های ریزی میکردن اما
غافل از اینکه یک نفر داره با نفرت و حرص به اونا نگاه میکنه نفس های عمیقی از روی عصبانیت میکشید
یوچان.....اگه اسم من سو یوچان اجازه نمیدم هیچ وقت به هم برسین
جانگ ا،ت تو فقد ماله منی بزار ببینم اگه کی جون این وضعیت رو ببینیم چی میگه
یوچان دوربین گوشیش رو روبه اونا گرفت و منتظر فرستی بود که تهیونگ بهش نزدیک بشه و ازشون عکس بگیره
که در همین عین تهیونگ لباش رو نزدیک گوش ا،ت کرد تا چیزی بهش بگه
و این فرستی خوبی برای عکس گرفتن بود

با صدای مجری همه ساکت شدن و نگاهشون رو به فردی که روی سن بود دادن
مجری : اومیدوار از مهمونی لذت برده باشین امسال مثل بقيه سال های توی دانشگاه به سه نفری که بالاترین نمره رو داشتن جایزه تعلق بگیره

مجری اسم اولین نفری رو گفت تهیونگ که میدونست یکی از اون سه نفر ا،ت میتونه باشه وقتی مجری میخواست اسم نفر دوم رو بگه
تهیونگ دست ا،ت رو گرفت و اون نگاهش رو از مجری گرفت و به تهیونگ داد که داشت با لبخند دندون نمایی بهش نگاه میکرد
با حرفی که مجری زد با تعجب نگاهش رو از تهیونگ گرفت و به مجری داد
مجري : نفر دومی که بالاترین نمره رو گرفت جانگ ا،ت از ایشون میخوام که بیان روی سن
دوهی‌ : وای دختر شنیدی چی گفت
ا،ت از روی صندلی اش بلند شد و به سمته مجري رفت و مجری جام شیشه ای رو توی دستش گذاشت اون دختر بعد از تشکر دوباره به سمته میز اش رفت و روی صندلی اش نشست
بعد از اتمام جشن ار دوهی‌ خداحافظی کرد و همراه با تهیونگ سوار ماشین شد
ا،ت به جام توی دستش نگاه میکرد هنوزم هم باورش نمیشد که تا این حد موفق شده باشه با ایستاد ماشین از افکارش بيرون اومد دستش روی دستگير در ماشین گذاشت ولی انگار که چیزی یادش آومده باشه
روبه تهیونگ کرد
ا،ت : میشه بیایی نزدیک میخوام یه چیزی بهت بگم......‌
دیدگاه ها (۳)

《 امتحان زندگی‌ 》p³⁸ا،ت : میشه بیایی نزدیک میخوام یه چیزی به...

《 امتحان زندگی 》p³⁹ا،ت بدون توجه به حرفای برادر و مادرش سریع...

《 امتحان زندگی 》p³⁶با صدای پیامک گوشیش از جلوی آینه کنار رفت...

《 امتحان زندگی 》p³⁵نگاهی به ساعتش انداخت و به سمته اتاق رئیس...

Between the Tides³²یک هفته بعد تهیونگتو دفترم بودم تق تق تق ...

love Between the Tides³⁴شب برگشتم خونه ا/ت: تهیونگ تهیونگ: ت...

love Between the Tides³³تهیونگ: کی بود؟ دوهی: گفتم که ا/ت ته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط