🄹🄴🄾🄽
{کانیا}
روی کاناپه لم داده بودم و کُلت ام رو تمیز میکردم فردا شب باید برم دون یکی رقیبمم یعنی چون وو محموله هام رو دزدیده
فکر میکنه نمیدونم کجان ولی...
(صدای زنگ خون)
کانیا: اجومااا کی اومده؟
جیمین: من اومدم
کانیا: خوش اومدی داداش
جیمین: زیادم خوش نیومدم
کانیا: چطور؟
جیمین: این خبر اخبار چیه عشق بزرگ جئون پارک حتی جلوی دوربین هم کیس رفتین
کانیا: اهوممم داداش همونطوره که شنیدی
جیمین: یعنی چی ؟
کانیا: اخر هفته داریم ازدواج میکنیم
جیمین: کانیااا میخوای دیوونم کنی نه ؟ کی عاشقش شدی کی اشنا شدی مگه اون دشمنت نیست؟
کانیا: داداش میگمم عاشقشم حتی امشب داریم با مامان و بابا اینا میریم بیرون شام توهم بیا تا عشقمون رو باور کنی
جیمین: باشه شب میام ولی باور نمیکنم تو ادمی نیستی زود عاشق بشی
کانیا: اره همینطوره حالا اگه تموم شد دارم میرم حموم ساعت³ظهره ساعت ⁷باید بریم رستوران
جیمین: خدافظ
رفتم طبقه ی بالا و لباسام رو در اوزدم و رفتم توی وان یادم افتاد من چندساله که گریه نکردم حتی اشکمم در نیومده علتش رو نمیفهمم
شاید بخاطر اینکه ییش از حد سنگدل شدم
دکمه ی جکوزی رو فشار دادم و کمی جکوزی گرفتم
برای شب کنی ذوق داشتم انگار واقعا عاشق جئون جونگکوکم
شایدم میتونم عاشقش شم ولی ... سرنوشت
شتتت ۱ساعته توی حمومم
سریع از وان خارج شدم و حوله رو دورم گرفتم و از کند لباس که بزای شب اماده کرده بودم رو برداشتم و پوشیدم
و رفتم پایین دیدم جونگکوک روی کاناپه نشسته!
کانیا: اومممم سلام خوش اومدی
جونگکوک: ممنون خونه ی قشنگیه
کانیا: فکر میکردم ساعت ⁶ میای
جونگکوک: کار بدی کردم الان اومدم؟
کانیا: نه خوب کردی چیزی میخوری
جونگکوک: اره قهوه
کانیا:باشه الان میارن .اجومااا(کمی بلند)
اجوما : بله خانم؟
کانیا : دوتا قهوه بیار بدون شکر
اجوما : چشم
جونگکوک : تنها زندگی میکنی؟
کانیا : اره
جونگکوک : اشپزی هم بلدی یا نه
کانیا : معلومه که بلدم
جونگکوک : خوبه چون عمارتم خدمتکار نمیگیرم همشون اخراج میکنم
کانیا : من حوصله ی اشپزی ندارم خدمتکار بگیر
جونگکوک : چند هفته بعد ازدواج میگیرم
کانیا : باشه
جونگکوک :اماده باش بریم
کانیا :من امادم
جونگکوک :اوکی بریم
کانیا :لامپ سالن رو خاموش کردم و با جونگکوک از خونه خارج شدیم و سوار ماشین شدیم و سمک ریتوران حرکت کردیم...
روی کاناپه لم داده بودم و کُلت ام رو تمیز میکردم فردا شب باید برم دون یکی رقیبمم یعنی چون وو محموله هام رو دزدیده
فکر میکنه نمیدونم کجان ولی...
(صدای زنگ خون)
کانیا: اجومااا کی اومده؟
جیمین: من اومدم
کانیا: خوش اومدی داداش
جیمین: زیادم خوش نیومدم
کانیا: چطور؟
جیمین: این خبر اخبار چیه عشق بزرگ جئون پارک حتی جلوی دوربین هم کیس رفتین
کانیا: اهوممم داداش همونطوره که شنیدی
جیمین: یعنی چی ؟
کانیا: اخر هفته داریم ازدواج میکنیم
جیمین: کانیااا میخوای دیوونم کنی نه ؟ کی عاشقش شدی کی اشنا شدی مگه اون دشمنت نیست؟
کانیا: داداش میگمم عاشقشم حتی امشب داریم با مامان و بابا اینا میریم بیرون شام توهم بیا تا عشقمون رو باور کنی
جیمین: باشه شب میام ولی باور نمیکنم تو ادمی نیستی زود عاشق بشی
کانیا: اره همینطوره حالا اگه تموم شد دارم میرم حموم ساعت³ظهره ساعت ⁷باید بریم رستوران
جیمین: خدافظ
رفتم طبقه ی بالا و لباسام رو در اوزدم و رفتم توی وان یادم افتاد من چندساله که گریه نکردم حتی اشکمم در نیومده علتش رو نمیفهمم
شاید بخاطر اینکه ییش از حد سنگدل شدم
دکمه ی جکوزی رو فشار دادم و کمی جکوزی گرفتم
برای شب کنی ذوق داشتم انگار واقعا عاشق جئون جونگکوکم
شایدم میتونم عاشقش شم ولی ... سرنوشت
شتتت ۱ساعته توی حمومم
سریع از وان خارج شدم و حوله رو دورم گرفتم و از کند لباس که بزای شب اماده کرده بودم رو برداشتم و پوشیدم
و رفتم پایین دیدم جونگکوک روی کاناپه نشسته!
کانیا: اومممم سلام خوش اومدی
جونگکوک: ممنون خونه ی قشنگیه
کانیا: فکر میکردم ساعت ⁶ میای
جونگکوک: کار بدی کردم الان اومدم؟
کانیا: نه خوب کردی چیزی میخوری
جونگکوک: اره قهوه
کانیا:باشه الان میارن .اجومااا(کمی بلند)
اجوما : بله خانم؟
کانیا : دوتا قهوه بیار بدون شکر
اجوما : چشم
جونگکوک : تنها زندگی میکنی؟
کانیا : اره
جونگکوک : اشپزی هم بلدی یا نه
کانیا : معلومه که بلدم
جونگکوک : خوبه چون عمارتم خدمتکار نمیگیرم همشون اخراج میکنم
کانیا : من حوصله ی اشپزی ندارم خدمتکار بگیر
جونگکوک : چند هفته بعد ازدواج میگیرم
کانیا : باشه
جونگکوک :اماده باش بریم
کانیا :من امادم
جونگکوک :اوکی بریم
کانیا :لامپ سالن رو خاموش کردم و با جونگکوک از خونه خارج شدیم و سوار ماشین شدیم و سمک ریتوران حرکت کردیم...
۶.۹k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.