طبقه دوم دانشکده ته راهرو یه کلاس نقلی بود کلاس205
طبقه دوم دانشکده ته راهرو یه کلاس نقلی بود کلاس205
دوشنبه ها ساعت10صبح با استاد رضا کلاس معادلات داشتیم
یه مرد 40،45ساله ی ریزه با موهای جو گندمیه پر پشت و ریش با یه کیف سنگین رو دوشش و یه لیوان چایی تو دستش
همیشه اول حرفاش میگفت منو که میشناسید دیوونم...
از دوران جوونیش تعریف میکرد
از اینکه پول دنیارو نمیخواد
از اینکه حالش با دانشجوهاش خوبه
همیشه میگفت تو کلاس من شوخی و خنده به جای خود درس و مشقم به جای خود ولی همیشه ی خدا کلاسش جای شوخی بود و خنده و لای خنده ها درسم میداد
محال بود بدون چایی بیاد سرکلاس
اکثر وقتا گردنش درد میکرد و یه دستش ماژیک بود و دست دیگش رو گردنش
میگفت درس بخونید و خسته نشید از دونستن چیزای جدید
میگفت از فلان صفحه ی جزوتون هرترم سوال میدم برید بخونید تهشم میگفت میدونم نمیخونید من میشناسم شمارو تنبلین همتون
میگفت ته برگه امتحانیتون نامه ننویسین نمیخونم ولی همیشه تبلتش پر بود از عکس نامه های بامزه دانشجوها که ته برگه امتحانی نوشته بودن و خونده بود و حتی عکس گرفته بود و برای ما هم میخوندشون
راستش من اون 3واحدی و با نمره 5 افتادم و اون صفحه ای که گفته بود سوال میاد و نخوندم
ولی استاد رضا اون 3واحدی تو اون کلاس نقلی با حضور شما شیرین ترین 3واحدیه کل دوره دانشگاهم بود ببخشید که حرصتون دادیم و درس نخوندیم و بیشتر از ما، شما سر نمره های کم ما ناراحت شدین
از دو سه روز پیش که خبر فوتتون رو شنیدم غمگین شدم و دلم میخواد فقط پشت کنم به این دنیای نامرد و از همه عالم قهر کنم، دلم برای حس و حال کلاسمون تنگ شده و حالا شما نیستین که بهمون بگین دنیا پر از نامردیه...
خوشحالم که اون درس و با شما برداشتم
خوشحالم که حداقل چند ماه هرهفته شمارو دیدم و از شما خیلی چیزا یاد گرفتم
ببخشید استاد رضای عزیز
ممنونم استاد رضای عزیز
چجوری بگم آخه روحتون شاد استادرضای عزیز...
دیدار به قیامت استاد رضای عزیز...
#دلنوشته#استاد_رضا#خسته#غمگین#هیچ
لعنت
لعنت
لعنت
لعنت به این زندگی...
دوشنبه ها ساعت10صبح با استاد رضا کلاس معادلات داشتیم
یه مرد 40،45ساله ی ریزه با موهای جو گندمیه پر پشت و ریش با یه کیف سنگین رو دوشش و یه لیوان چایی تو دستش
همیشه اول حرفاش میگفت منو که میشناسید دیوونم...
از دوران جوونیش تعریف میکرد
از اینکه پول دنیارو نمیخواد
از اینکه حالش با دانشجوهاش خوبه
همیشه میگفت تو کلاس من شوخی و خنده به جای خود درس و مشقم به جای خود ولی همیشه ی خدا کلاسش جای شوخی بود و خنده و لای خنده ها درسم میداد
محال بود بدون چایی بیاد سرکلاس
اکثر وقتا گردنش درد میکرد و یه دستش ماژیک بود و دست دیگش رو گردنش
میگفت درس بخونید و خسته نشید از دونستن چیزای جدید
میگفت از فلان صفحه ی جزوتون هرترم سوال میدم برید بخونید تهشم میگفت میدونم نمیخونید من میشناسم شمارو تنبلین همتون
میگفت ته برگه امتحانیتون نامه ننویسین نمیخونم ولی همیشه تبلتش پر بود از عکس نامه های بامزه دانشجوها که ته برگه امتحانی نوشته بودن و خونده بود و حتی عکس گرفته بود و برای ما هم میخوندشون
راستش من اون 3واحدی و با نمره 5 افتادم و اون صفحه ای که گفته بود سوال میاد و نخوندم
ولی استاد رضا اون 3واحدی تو اون کلاس نقلی با حضور شما شیرین ترین 3واحدیه کل دوره دانشگاهم بود ببخشید که حرصتون دادیم و درس نخوندیم و بیشتر از ما، شما سر نمره های کم ما ناراحت شدین
از دو سه روز پیش که خبر فوتتون رو شنیدم غمگین شدم و دلم میخواد فقط پشت کنم به این دنیای نامرد و از همه عالم قهر کنم، دلم برای حس و حال کلاسمون تنگ شده و حالا شما نیستین که بهمون بگین دنیا پر از نامردیه...
خوشحالم که اون درس و با شما برداشتم
خوشحالم که حداقل چند ماه هرهفته شمارو دیدم و از شما خیلی چیزا یاد گرفتم
ببخشید استاد رضای عزیز
ممنونم استاد رضای عزیز
چجوری بگم آخه روحتون شاد استادرضای عزیز...
دیدار به قیامت استاد رضای عزیز...
#دلنوشته#استاد_رضا#خسته#غمگین#هیچ
لعنت
لعنت
لعنت
لعنت به این زندگی...
۷.۵k
۱۴ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.