«قلدر مدرسه من!»
«قلدر مدرسه من!»
P29🌚💙
کوک: میراندا میخوام یچیزی بهت بگم....
میراندا: چی "درحال خوردن شیر کاکائو"
اومد نزدیکم و زانو زد
کوک: اهم اهم .... پارک میراندا حاظری تا ابد عشق زندگیم بشی؟؟(عوقق)
میراندا: جئون جونگ کوک حاظرم تا ابد عشق زندگیت بشم
و میراندا بوسه سطحیای روی لبای کوک زد
کوک: "لبخند خرگوشی"
میراندا: میای ادامه صبحونهمونو بخوریم اقای جئون؟
کوک: "لبخند" حتما خانوم جئون
"بعد از خوردن صبحونه"
میراندا: فیلم ببینیمم
کوک: چه فیلمی؟
میراندا: مرا در خاطراتت پیدا کن؟
کوک: نوچ دیدمش
میراندا: روباه نه دم؟
کوک: کیه اینو ندیده باشه
میراندا: اه خب تو یچیزیو بگو
کوک: جزیره
میراندا: دیدم
کوک: فردا
میراندا: اونم دیدم
اصن بیا The last of us رو ببینیم
کوک: ببینیم
بعد دیدن فیلم
*میراندا: کوک خوابش برده بود
شت این بشر چه کیوته
میراندا: کوک نمیخوای بیای بالا بخوابی؟ گردنت درد میگیره ها
کوک:نه خوابم میاد(خوابآلود.کیوت)
یه پتو روش انداختم و رفتم مسواک زدم و خوابیدم
"صبح"
*میراندا: زودتر از کوک بیدار شدم
پنکیک درست کردم و شیرموز
و خب تو یخچال پره شیر کاکائو بود
نوتلا برداشتم با شیر کاکائو
بلوبری هم برداشتم و شروع کردم به تزیین کردن پنکیک
که دستی دورم حلقه شد (دیگه خودتون تصور کنید من نمیدونم اینجارو چی بنویسم)
سر میز داشتیم پنکیکارو میخوردیم
کوک: میگم که باید به مامانم بگیم که میخوایم ازدواج کنیم
تو نمیخوای به مامانت بگی؟
میراندا: نه
کوک: چرا؟ میراندا من حق ندارم تو مسائل تو دخالت کنم مخصوصا تو مسائل خانوادگی ولی به هر حال مادرته
میراندا: مامانم"پوزخند صدادار"
چه مادری دخترشو حبس میکنه؟
و انقد میزنتش که خون بالا بیاره؟
سه سال بهت میگه مریضی و باورتم بشه؟
P29🌚💙
کوک: میراندا میخوام یچیزی بهت بگم....
میراندا: چی "درحال خوردن شیر کاکائو"
اومد نزدیکم و زانو زد
کوک: اهم اهم .... پارک میراندا حاظری تا ابد عشق زندگیم بشی؟؟(عوقق)
میراندا: جئون جونگ کوک حاظرم تا ابد عشق زندگیت بشم
و میراندا بوسه سطحیای روی لبای کوک زد
کوک: "لبخند خرگوشی"
میراندا: میای ادامه صبحونهمونو بخوریم اقای جئون؟
کوک: "لبخند" حتما خانوم جئون
"بعد از خوردن صبحونه"
میراندا: فیلم ببینیمم
کوک: چه فیلمی؟
میراندا: مرا در خاطراتت پیدا کن؟
کوک: نوچ دیدمش
میراندا: روباه نه دم؟
کوک: کیه اینو ندیده باشه
میراندا: اه خب تو یچیزیو بگو
کوک: جزیره
میراندا: دیدم
کوک: فردا
میراندا: اونم دیدم
اصن بیا The last of us رو ببینیم
کوک: ببینیم
بعد دیدن فیلم
*میراندا: کوک خوابش برده بود
شت این بشر چه کیوته
میراندا: کوک نمیخوای بیای بالا بخوابی؟ گردنت درد میگیره ها
کوک:نه خوابم میاد(خوابآلود.کیوت)
یه پتو روش انداختم و رفتم مسواک زدم و خوابیدم
"صبح"
*میراندا: زودتر از کوک بیدار شدم
پنکیک درست کردم و شیرموز
و خب تو یخچال پره شیر کاکائو بود
نوتلا برداشتم با شیر کاکائو
بلوبری هم برداشتم و شروع کردم به تزیین کردن پنکیک
که دستی دورم حلقه شد (دیگه خودتون تصور کنید من نمیدونم اینجارو چی بنویسم)
سر میز داشتیم پنکیکارو میخوردیم
کوک: میگم که باید به مامانم بگیم که میخوایم ازدواج کنیم
تو نمیخوای به مامانت بگی؟
میراندا: نه
کوک: چرا؟ میراندا من حق ندارم تو مسائل تو دخالت کنم مخصوصا تو مسائل خانوادگی ولی به هر حال مادرته
میراندا: مامانم"پوزخند صدادار"
چه مادری دخترشو حبس میکنه؟
و انقد میزنتش که خون بالا بیاره؟
سه سال بهت میگه مریضی و باورتم بشه؟
۷.۱k
۲۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.