Part79
Part79
×چی میخوای ?مگه نمیبینی حالش خوب نیست برو
بعد از ترجمه مترجم جواب داد
بیتا: نمیتونی بری
×نفهمیدم ..
بیتا : حق نداری برگردی کره
× به توچههه??
بیتا : همین که گفتم… به اندازه ای به اون یارو پول دادم که خودتم بکشی رضایتشو پس نگیره
×تو ..تو چه مرگته?? چی میخواای ازم??
بیتا: معلوم نیست ?تورو…
×تو حالت خوبه? میفهمی چی میگی یا هنوز مستی?! گفتم که اون یه اشتباه بود من بوسیدمت چون تو حالت مستی چهره ا/ت رو جای تو دیدم ..میفهمی?? من قراره باهاش ازدواج کنم و توهم هیچ غلطی نمیتونی بکنی..
بیتا: میبینی… کاری میکنم زار بزنه… این درد حتی ذره ای از دردی که من براش تصور کردمم نیست
×لعنتی تو که خوب بودی ..مهربون بودی ..نمیفهمم چرا اینکارارو میکنی?!
بیتا : ازت خوشم میاد ..و اگه من از چیزی خوشم بیاد اون بی بروبرگرد مال من میشه و هر کسیم که مانع بشه رو نابود میکنم
×واقعا حقت بود زیر دستاش له میشدی… تو واقعا ماری ..
خواستم برم که دستمو گرفت
بیتا : ازش جدا شو تا بیشتر از این درد نکشه
×گمشو بابااا
دستمو از شر دستاش خلاص کردمو به طرف اتاق ا/ت رفتم
×عشقم بهتری?
+اون زنیکه هنوز اونجاست? چی گفت?
×اوهوم بهش اهمیت نده عزیزم ..بخواب استراحت کن..
ا/ت خوابش برد و خودمم متوجه نشدم که کی کنارش خوابم برد
((بیتا))
از اتفاقی که افتاد ناراحت بودم اما پشیمون نه… اون پسرو میخوام… حتی یه قیمت دراوردن اشک ا/ت… بوسیدمش… اما الان بیشتر میخوام… چند ساعتی گذشت و اون دوتا هنوز بیرون نیومده بودن ..جو اینجا هم خوب نبودو همه گریه و زاری میکردن ..رفتم درو اتاقو باز کردمو با چیزی که دیدم بیشتر عصبانی شدم ..کوک بغلش کرده بودم و ا/ت هم سرشو تو سینه کوک فرو کرده بود
بیتا: باشه ..خودت خواستی کوک
از اتاق رفتم بیرون…
بیتا* : الووو… کجایی? اوهوم… اره بهت بیشتر پول میدم ..خوب گوش کن ازت میخوام یه ادمی رو به اسم عرفان پیدا کنی… اوهوم از فامیلای همون دختریه که دزدیده بودیش… خوبه. .خبرم کن .
گوشی رو قطع کردم… وقتشه یکم شیطنت کنیم… .
#loveme°•
×چی میخوای ?مگه نمیبینی حالش خوب نیست برو
بعد از ترجمه مترجم جواب داد
بیتا: نمیتونی بری
×نفهمیدم ..
بیتا : حق نداری برگردی کره
× به توچههه??
بیتا : همین که گفتم… به اندازه ای به اون یارو پول دادم که خودتم بکشی رضایتشو پس نگیره
×تو ..تو چه مرگته?? چی میخواای ازم??
بیتا: معلوم نیست ?تورو…
×تو حالت خوبه? میفهمی چی میگی یا هنوز مستی?! گفتم که اون یه اشتباه بود من بوسیدمت چون تو حالت مستی چهره ا/ت رو جای تو دیدم ..میفهمی?? من قراره باهاش ازدواج کنم و توهم هیچ غلطی نمیتونی بکنی..
بیتا: میبینی… کاری میکنم زار بزنه… این درد حتی ذره ای از دردی که من براش تصور کردمم نیست
×لعنتی تو که خوب بودی ..مهربون بودی ..نمیفهمم چرا اینکارارو میکنی?!
بیتا : ازت خوشم میاد ..و اگه من از چیزی خوشم بیاد اون بی بروبرگرد مال من میشه و هر کسیم که مانع بشه رو نابود میکنم
×واقعا حقت بود زیر دستاش له میشدی… تو واقعا ماری ..
خواستم برم که دستمو گرفت
بیتا : ازش جدا شو تا بیشتر از این درد نکشه
×گمشو بابااا
دستمو از شر دستاش خلاص کردمو به طرف اتاق ا/ت رفتم
×عشقم بهتری?
+اون زنیکه هنوز اونجاست? چی گفت?
×اوهوم بهش اهمیت نده عزیزم ..بخواب استراحت کن..
ا/ت خوابش برد و خودمم متوجه نشدم که کی کنارش خوابم برد
((بیتا))
از اتفاقی که افتاد ناراحت بودم اما پشیمون نه… اون پسرو میخوام… حتی یه قیمت دراوردن اشک ا/ت… بوسیدمش… اما الان بیشتر میخوام… چند ساعتی گذشت و اون دوتا هنوز بیرون نیومده بودن ..جو اینجا هم خوب نبودو همه گریه و زاری میکردن ..رفتم درو اتاقو باز کردمو با چیزی که دیدم بیشتر عصبانی شدم ..کوک بغلش کرده بودم و ا/ت هم سرشو تو سینه کوک فرو کرده بود
بیتا: باشه ..خودت خواستی کوک
از اتاق رفتم بیرون…
بیتا* : الووو… کجایی? اوهوم… اره بهت بیشتر پول میدم ..خوب گوش کن ازت میخوام یه ادمی رو به اسم عرفان پیدا کنی… اوهوم از فامیلای همون دختریه که دزدیده بودیش… خوبه. .خبرم کن .
گوشی رو قطع کردم… وقتشه یکم شیطنت کنیم… .
#loveme°•
۹.۴k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.