معتاد داستانک واقعی به سمت خونه حرکت میکردم که دیدم عده ا
#معتاد #داستانک واقعی #به سمت خونه حرکت میکردم که دیدم عده ای دور جوی آب جمع شدند و چند نفرشون میخندند و یکیشون گفت زنگ بزنیم اورژانس .با کنجکاوی به جمع نزدیک شدم دقیق که نگاه کردم متوجه شدم مردی معتاد توی جوی افتاده و صدای ناله های ضعیفش تو لجن خفه میشد و مدام التماس میکرد ولی کسی حاضر به کمکش نمیشد و خودش هر چه زور میزد نمیتونست بیرون بیاد دست هاشو لبه ی جو میذاشت تن خستشو تا نیمه بالا می آورد و دوباره تو جو پهن میشد و سیاه آب به اطراف پاشیده میشد انگار وسط باتلاقی گیر افتاده بود که او را به سمت سیاهی میکشید درست مثل زندگیش آه
هیچ کس حاضرنبود حتی به او دست بزند و مردی با یک تکه کاغذ سعی به کمک داشت ولی نشد مسخره س با ی کاغذ
اشک تو چشمهام جمع شده بود و به مردایی نگاه میکردم که با بی رحمی نظاره گر این صحنه بودن و هیچ کدام حاضر به کمک کردن نبودن راستی اگه انگشتر ،پول و گوشیون تو جو می افتاد چی ؟؟؟ متاثر از این صحنه غم عجیبی توی دلم افتاد
چرا ؟ چی میشه یک انسان این قدر خودشو خار میکنه شخصیتشو پایین میاره ؟ چه عاقبت تلخی
با صدای ماشین اورژانس به خودم اومدم مأمورین اورژانس دز حالی که دستکش دستان بود اون مرد رو بیرون آوردن خدا خیرشون بده. خدایا عاقبت ما رو ختم ب خیر کن آمین
#اعتیاد #معتاد #جو #انسان #عاقبت #ریحانه_آریامحتشم
هیچ کس حاضرنبود حتی به او دست بزند و مردی با یک تکه کاغذ سعی به کمک داشت ولی نشد مسخره س با ی کاغذ
اشک تو چشمهام جمع شده بود و به مردایی نگاه میکردم که با بی رحمی نظاره گر این صحنه بودن و هیچ کدام حاضر به کمک کردن نبودن راستی اگه انگشتر ،پول و گوشیون تو جو می افتاد چی ؟؟؟ متاثر از این صحنه غم عجیبی توی دلم افتاد
چرا ؟ چی میشه یک انسان این قدر خودشو خار میکنه شخصیتشو پایین میاره ؟ چه عاقبت تلخی
با صدای ماشین اورژانس به خودم اومدم مأمورین اورژانس دز حالی که دستکش دستان بود اون مرد رو بیرون آوردن خدا خیرشون بده. خدایا عاقبت ما رو ختم ب خیر کن آمین
#اعتیاد #معتاد #جو #انسان #عاقبت #ریحانه_آریامحتشم
۳.۱k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.