من دوست داشتم....
من دوست داشتم....
ات:پس من چرا چیزی ازت یادم نیست ؟
تهیونگ:اشکالی نداره به مرور یادت میاد
ات:آیییبی سرم
تهیونگ: داروهاتو بخوری خوب میشی
فردا
دکتر:این قرص هایی که نوشتم رو بخورن و سعی کنین خاطراتش رو براش مرور کنید تا کم کم یادشون بیاد
تهیونگ:بله چشم ممنون
رفتم تو اتاق که دیدم ات لباساش رو پوشیده
تهیونگ:بریم؟
ات:بریم
نمیدونم اما دست خودم نیست رفتارم باهاش خیلی سرد شده هیچ وقت فکرشو نمیکردم که ات معتاد باشه از یه طرف از دستش ناراحت بودم از یه طرف نگران اگه دیگه منو یادش نیاد چی؟من بدون ات میمیرم
از زبون ات
واییی خدا این پسره چه جذابه ای کاش یادم میومد خوشبحالم که همچین دوست پسری دارم
ات:میگما
تهیونگ:هوم
ات:دکتر نگفت چطوری حافظم برگرده؟
تهیونگ: گفت با مرور خاطراتت و خوردن داروهات یادت میاد
ات:خب از کی شروع میکنیم؟
تهیونگ:چیرو؟
ات:مرور خاطرات میخوام هرچی زودتر همهچیز رو یادم بیاد
تهیونگ: براچی انقدر عجله؟
ات:آخه دوست دارم خاطرات خودمو خودت رو یادم بیاد
تهیونگ: منم دوست دارم یادت بیاد(آروم)
ات:جیغغغغغ
تهیونگ:چته؟
ات:این عکسه منه چرا اینجاست؟
تهیونگ: تو عضو گروه بلک پینکی خیلی معروفی
ات:من!
تهیونگ:آره
ات:تو شغلت چیه؟
تهیونگ: منم مثل تو
ات:توهم خواننده ای؟!
تهیونگ:آره
ات:میشه برام آهنگ بخونی؟
تهیونگ:الان حسش نیست
ات: لطفاً مگه تو نمیخوای حافظم برگرده؟
تهیونگ: معلومه که میخوام
ات:پس برام بخون شاید با صدات یه چیزایی یادم بیاد
تهیونگ:اوففف باشه
چه صدای قشنگی داره با شنیدن صداش حس میکنم تو بهشتم چشمام رو بستم و نفهمیدم چیشد که خوابم برد
از زبون تهیونگ
تهیونگ:خب چطور بود؟
دیدم صدایی ازش نمیاد نگاش کردم که دیدم خوابیده رسیدیم دم هتل بغلش کردمو رفتم داخل و ات رو بردم تو اتاقم تا راحت بخوابه لباسام رو عوض کردم که دیدم در زدن
تهیونگ:بله
تا درو باز کردم با چهره ی دخترا و پسرا رو به رو شدم اصلأ حال و حوصله توضیح دادن نداشتم
تهیونگ: بعد همه چیز رو میگم فعلا خوابم میاد شب بخیر
درو بستم بلیزمو در آوردم ات بغل کردمو خوابیدم
صبح از زبون ات
چشمامو باز کردم که دیدم تو بغل تهیونگم آییی چقدر سرم درد میکنه چرا تهیونگ لخته؟
وای چقدر جذابه دست خودم نبود رفتم سمت صورتشو لبم رو گذاشتم رو لبش که محکم تر بغلم کرد چشمام رو باز کردم که دیدم تهیونگ بیداره
ات:امم ب.بب..ببخشید
این بار تهیونگ بود که منو بوسید
تهیونگ:دلم برای این لحظه هامون تنگ شده بود
ات:م..من گشنمه بریم صبحونه بخوریم وایسا ببینم اینجا کجاست؟
تهیونگ:هتل
ات:هتل براچی؟
تهیونگ:خب تو داخل پاریس کنسرت داشتی منم اومدم پیشت
ات:تو یه اتاقیم ؟
تهیونگ:آره
ات:براچی؟
ات:پس من چرا چیزی ازت یادم نیست ؟
تهیونگ:اشکالی نداره به مرور یادت میاد
ات:آیییبی سرم
تهیونگ: داروهاتو بخوری خوب میشی
فردا
دکتر:این قرص هایی که نوشتم رو بخورن و سعی کنین خاطراتش رو براش مرور کنید تا کم کم یادشون بیاد
تهیونگ:بله چشم ممنون
رفتم تو اتاق که دیدم ات لباساش رو پوشیده
تهیونگ:بریم؟
ات:بریم
نمیدونم اما دست خودم نیست رفتارم باهاش خیلی سرد شده هیچ وقت فکرشو نمیکردم که ات معتاد باشه از یه طرف از دستش ناراحت بودم از یه طرف نگران اگه دیگه منو یادش نیاد چی؟من بدون ات میمیرم
از زبون ات
واییی خدا این پسره چه جذابه ای کاش یادم میومد خوشبحالم که همچین دوست پسری دارم
ات:میگما
تهیونگ:هوم
ات:دکتر نگفت چطوری حافظم برگرده؟
تهیونگ: گفت با مرور خاطراتت و خوردن داروهات یادت میاد
ات:خب از کی شروع میکنیم؟
تهیونگ:چیرو؟
ات:مرور خاطرات میخوام هرچی زودتر همهچیز رو یادم بیاد
تهیونگ: براچی انقدر عجله؟
ات:آخه دوست دارم خاطرات خودمو خودت رو یادم بیاد
تهیونگ: منم دوست دارم یادت بیاد(آروم)
ات:جیغغغغغ
تهیونگ:چته؟
ات:این عکسه منه چرا اینجاست؟
تهیونگ: تو عضو گروه بلک پینکی خیلی معروفی
ات:من!
تهیونگ:آره
ات:تو شغلت چیه؟
تهیونگ: منم مثل تو
ات:توهم خواننده ای؟!
تهیونگ:آره
ات:میشه برام آهنگ بخونی؟
تهیونگ:الان حسش نیست
ات: لطفاً مگه تو نمیخوای حافظم برگرده؟
تهیونگ: معلومه که میخوام
ات:پس برام بخون شاید با صدات یه چیزایی یادم بیاد
تهیونگ:اوففف باشه
چه صدای قشنگی داره با شنیدن صداش حس میکنم تو بهشتم چشمام رو بستم و نفهمیدم چیشد که خوابم برد
از زبون تهیونگ
تهیونگ:خب چطور بود؟
دیدم صدایی ازش نمیاد نگاش کردم که دیدم خوابیده رسیدیم دم هتل بغلش کردمو رفتم داخل و ات رو بردم تو اتاقم تا راحت بخوابه لباسام رو عوض کردم که دیدم در زدن
تهیونگ:بله
تا درو باز کردم با چهره ی دخترا و پسرا رو به رو شدم اصلأ حال و حوصله توضیح دادن نداشتم
تهیونگ: بعد همه چیز رو میگم فعلا خوابم میاد شب بخیر
درو بستم بلیزمو در آوردم ات بغل کردمو خوابیدم
صبح از زبون ات
چشمامو باز کردم که دیدم تو بغل تهیونگم آییی چقدر سرم درد میکنه چرا تهیونگ لخته؟
وای چقدر جذابه دست خودم نبود رفتم سمت صورتشو لبم رو گذاشتم رو لبش که محکم تر بغلم کرد چشمام رو باز کردم که دیدم تهیونگ بیداره
ات:امم ب.بب..ببخشید
این بار تهیونگ بود که منو بوسید
تهیونگ:دلم برای این لحظه هامون تنگ شده بود
ات:م..من گشنمه بریم صبحونه بخوریم وایسا ببینم اینجا کجاست؟
تهیونگ:هتل
ات:هتل براچی؟
تهیونگ:خب تو داخل پاریس کنسرت داشتی منم اومدم پیشت
ات:تو یه اتاقیم ؟
تهیونگ:آره
ات:براچی؟
۱۱.۵k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.