من دوست داشتم...
من دوست داشتم...
ات:زن داداش!
جیمین:آره مگه تو ز...
تهیونگ:جیمین بس کن
جیمین:باشه بابا بی جنبه
ات: من اسماتونو بلد نیستم
همه تک تک خودشونو معرفی کردن و صبحونمون خوردیم و رفتیم اتاقامون
تهیونگ:ات کاراتو بکن بریم بیرون
ات:کجا ؟
تهیونگ:بریم یکم بگردیم
ات:باشه فقط لباسام
تهیونگ:چمدونت رو گفتم بیارن فکر کنم تو کمده
ات رفت لباساشو عوض کنه منم لباسام رو عوض کردم ات اومد و رفتیم پیاده رو
ات:چقدر اینجا قشنگه
تهیونگ:میخوای عکس بگیری؟
ات:آره
از زبون ات
وایسادم عکس گرفتم عکسام خیلی قشنگ شد
ات:خب نوبت منه ازت عکس بگیرم
تهیونگ:باشه
از تهیونگ هم عکس گرفتم واقعا از این همه جذابیش همین که غش نکردم خیلی یه
تهیونگ: بیا بریم اونجا بشینیم
ات:باشه
رفتیم نشستیم رو نیمکت اومدم ماسکم رو در بیارم که تهیونگ نذاشت
تهیونگ:ماسکتو در نیار
ات:براچی؟
تهیونگ:تو یه آدم معروفی منم همین طور اگه مارو باهم ببینن از فردا همه جا پخش میشه که من و تو باهم رابطه داریم
ات: مگه نداریم؟مگه قرار نیست زن داداش جیمین بشم ؟
تهیونگ : معلومه قراره زن داداش اونا بشی مامان بچه هام
تا تهیونگ اینو گفت یه چیزی یادم اومد
؟:تو قراره مامان بچه هام بشی
ات:پس اون دختره هرزه چی؟
؟:اونو ولش کن
ات: اما تو قراره با اون ازدواج کنی
؟: ازدواج اجباری تنها عشق من تویی
ات:دوست دارم
تهیونگ:ات ات ات
ات:ب..بله
تهیونگ: کجایی؟
ات:یه چیزی یادم اومد
تهیونگ:چی؟
ات: من با یه پسره تو یه خونه بودم بعد آییی سرم خیلی درد میکنه
تهیونگ:یادت نیست پسره کی بود؟
ات:نه
تهیونگ : باشه اشکالی نداره کم کم یادت میاد همینم خیلی خوبه مگه نه؟
ات:آ..آره
تهیونگ:بستنی میخوری؟
ات: آره
تهیونگ:بیا بریم بگیریم
بستنیمون رو خوردیم داشتیم میرفتیم هتل تهیونگ حالش زیاد خوب نبود هرچی بهش میگفتم میگفت خوبه اما از قیافش معلوم بود حالش خیلی بده
از زبون تهیونگ
لعنت به این قلب آخه الان باید درد بگیره با کلی بدبختی رسیدیم هتل سریع رفتم سر ساکم تا قرصمو بردارم پیداش کردم گندش بزنن تموم شده دیگه نتونستم تحمل کنم و افتادم زمین و سیاهی
از زبون ات
اومدم داخل که دیدم تهیونگ افتاده زمین اولش فکر کردم داره شوخی میکنه اما رفتم سمتش هرچی تکونش دادم بیدار نشد
ات:تهیونگ ترو خدا بیدارشو
اومدم برم کمک بیارم که سرم دوباره درد گرفت
ات:الان نه لطفاً
؟:تو حتی عرضه ی همین کارم نداری
ات:من هرکاری کردم تا بیدار بشه اما نشد به خدا تقصیر من نیست تقصیر اون..
حرفم با سوختن صورتم نصفه موند
؟: عادتته همهی کاراتو بندازی گردن بقیه ها زود باش از خونه ی من گمشو بیرون
با بدبختی رفتم سمت اتاق دخترا و با تمام زوری که داشتم شروع کردم به در زدن که پسرا
ات:زن داداش!
جیمین:آره مگه تو ز...
تهیونگ:جیمین بس کن
جیمین:باشه بابا بی جنبه
ات: من اسماتونو بلد نیستم
همه تک تک خودشونو معرفی کردن و صبحونمون خوردیم و رفتیم اتاقامون
تهیونگ:ات کاراتو بکن بریم بیرون
ات:کجا ؟
تهیونگ:بریم یکم بگردیم
ات:باشه فقط لباسام
تهیونگ:چمدونت رو گفتم بیارن فکر کنم تو کمده
ات رفت لباساشو عوض کنه منم لباسام رو عوض کردم ات اومد و رفتیم پیاده رو
ات:چقدر اینجا قشنگه
تهیونگ:میخوای عکس بگیری؟
ات:آره
از زبون ات
وایسادم عکس گرفتم عکسام خیلی قشنگ شد
ات:خب نوبت منه ازت عکس بگیرم
تهیونگ:باشه
از تهیونگ هم عکس گرفتم واقعا از این همه جذابیش همین که غش نکردم خیلی یه
تهیونگ: بیا بریم اونجا بشینیم
ات:باشه
رفتیم نشستیم رو نیمکت اومدم ماسکم رو در بیارم که تهیونگ نذاشت
تهیونگ:ماسکتو در نیار
ات:براچی؟
تهیونگ:تو یه آدم معروفی منم همین طور اگه مارو باهم ببینن از فردا همه جا پخش میشه که من و تو باهم رابطه داریم
ات: مگه نداریم؟مگه قرار نیست زن داداش جیمین بشم ؟
تهیونگ : معلومه قراره زن داداش اونا بشی مامان بچه هام
تا تهیونگ اینو گفت یه چیزی یادم اومد
؟:تو قراره مامان بچه هام بشی
ات:پس اون دختره هرزه چی؟
؟:اونو ولش کن
ات: اما تو قراره با اون ازدواج کنی
؟: ازدواج اجباری تنها عشق من تویی
ات:دوست دارم
تهیونگ:ات ات ات
ات:ب..بله
تهیونگ: کجایی؟
ات:یه چیزی یادم اومد
تهیونگ:چی؟
ات: من با یه پسره تو یه خونه بودم بعد آییی سرم خیلی درد میکنه
تهیونگ:یادت نیست پسره کی بود؟
ات:نه
تهیونگ : باشه اشکالی نداره کم کم یادت میاد همینم خیلی خوبه مگه نه؟
ات:آ..آره
تهیونگ:بستنی میخوری؟
ات: آره
تهیونگ:بیا بریم بگیریم
بستنیمون رو خوردیم داشتیم میرفتیم هتل تهیونگ حالش زیاد خوب نبود هرچی بهش میگفتم میگفت خوبه اما از قیافش معلوم بود حالش خیلی بده
از زبون تهیونگ
لعنت به این قلب آخه الان باید درد بگیره با کلی بدبختی رسیدیم هتل سریع رفتم سر ساکم تا قرصمو بردارم پیداش کردم گندش بزنن تموم شده دیگه نتونستم تحمل کنم و افتادم زمین و سیاهی
از زبون ات
اومدم داخل که دیدم تهیونگ افتاده زمین اولش فکر کردم داره شوخی میکنه اما رفتم سمتش هرچی تکونش دادم بیدار نشد
ات:تهیونگ ترو خدا بیدارشو
اومدم برم کمک بیارم که سرم دوباره درد گرفت
ات:الان نه لطفاً
؟:تو حتی عرضه ی همین کارم نداری
ات:من هرکاری کردم تا بیدار بشه اما نشد به خدا تقصیر من نیست تقصیر اون..
حرفم با سوختن صورتم نصفه موند
؟: عادتته همهی کاراتو بندازی گردن بقیه ها زود باش از خونه ی من گمشو بیرون
با بدبختی رفتم سمت اتاق دخترا و با تمام زوری که داشتم شروع کردم به در زدن که پسرا
۱۲.۱k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.