پارت60
#پارت60
وقتی رسیدیم کمپ مستقیم رفتم داخل اتاق و محکم
درو باز کردم که بچه ها سه متر پریدن هوا..
ملیسا:هووووووی،گوساله در طویله نیست اینطوری بازش میکنی
بی توجه به حرفش رفتم لباسمو برداشتمو رفتم داخل سرویس ولی صداشو شنیدم که از کرم پرسید:این چشه چرا هار شده؟
کرم:چی بگم والا،دیونه هست
از حرص درو محکم کوبیدم به هم که این دفعه جولیا گفت:بابا این دره کیسه بوکس نیست یواااااش
رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون و روی تخت نشستم،خیلی از دست کرم ناراحت بودم چون واقعا اون لحظه خیلی ترسیده بودم و تا مرزسکته رفتم،بعد اون چی خودشم میاد میترسونم و خیلی راحت بعدش میخنده بهم،رفتم سمت تختم و خوابیدم با هیچ کسی هم حرف نزدم،چیزی هم نخوردم.....
ملیسا:کرم چیکارش کردی؟؟کیانا الکی اینطوری نمیکنه
کرم:هیچی بخدا،نمیدونم چشه
کیان:کیانا چی شده؟چرا هیچی نمیگی؟
بازم حرفی نزدم که کیان بلند شد و اومد پیشم نشست و صورتمو با دستش برگردوند سمت خودش و با دقت بهم نگاه کرد و گفت:ببین منو،چرا رنگت پریده؟اصلا چرا داخل چشات اشک جمع شده، هان؟؟؟
رومو برگردوندم و چیزی نگفتم،اصلا چی میتونستم بگم،کیان تنها کسی بود که مخالف سرسخت ازدواج من با کرم بوده و هست،وقتی من حرفی نزدم اخماش رفت توی هم و برگشت سمت کرم و با جدیت گفت:ترسوندیش؟؟؟؟
کرم:منظورتو نمیفهمم،الان چی شده که اینطوری برگشتی سمت من و اینو میگی؟
کیان:واضع دارم میگم ترسوندیش؟؟؟رنگ به روش نیست،قلبش تند تند میزنه و اشک توی چشاش جمع شده،ببین کرم خودت میدونی چقد برام عزیزه اگه بخاطر کارش از دستش ناراحتم دلیل نمیشه بیخیالش باشم مراقب کارات باش نمیخام دلخوری پیش بیاد و دوستی چند سالمون از هم بپاچه
اینو گفتو برگشت سمت من و بغلم کرد تا اروم بشم،جالب این بود که کرم هم چیزی نگفت وبه من خیره شد......
#loveintime
لطفا به اشتراک بزارید👆🙏
@roman._.loveintime
وقتی رسیدیم کمپ مستقیم رفتم داخل اتاق و محکم
درو باز کردم که بچه ها سه متر پریدن هوا..
ملیسا:هووووووی،گوساله در طویله نیست اینطوری بازش میکنی
بی توجه به حرفش رفتم لباسمو برداشتمو رفتم داخل سرویس ولی صداشو شنیدم که از کرم پرسید:این چشه چرا هار شده؟
کرم:چی بگم والا،دیونه هست
از حرص درو محکم کوبیدم به هم که این دفعه جولیا گفت:بابا این دره کیسه بوکس نیست یواااااش
رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون و روی تخت نشستم،خیلی از دست کرم ناراحت بودم چون واقعا اون لحظه خیلی ترسیده بودم و تا مرزسکته رفتم،بعد اون چی خودشم میاد میترسونم و خیلی راحت بعدش میخنده بهم،رفتم سمت تختم و خوابیدم با هیچ کسی هم حرف نزدم،چیزی هم نخوردم.....
ملیسا:کرم چیکارش کردی؟؟کیانا الکی اینطوری نمیکنه
کرم:هیچی بخدا،نمیدونم چشه
کیان:کیانا چی شده؟چرا هیچی نمیگی؟
بازم حرفی نزدم که کیان بلند شد و اومد پیشم نشست و صورتمو با دستش برگردوند سمت خودش و با دقت بهم نگاه کرد و گفت:ببین منو،چرا رنگت پریده؟اصلا چرا داخل چشات اشک جمع شده، هان؟؟؟
رومو برگردوندم و چیزی نگفتم،اصلا چی میتونستم بگم،کیان تنها کسی بود که مخالف سرسخت ازدواج من با کرم بوده و هست،وقتی من حرفی نزدم اخماش رفت توی هم و برگشت سمت کرم و با جدیت گفت:ترسوندیش؟؟؟؟
کرم:منظورتو نمیفهمم،الان چی شده که اینطوری برگشتی سمت من و اینو میگی؟
کیان:واضع دارم میگم ترسوندیش؟؟؟رنگ به روش نیست،قلبش تند تند میزنه و اشک توی چشاش جمع شده،ببین کرم خودت میدونی چقد برام عزیزه اگه بخاطر کارش از دستش ناراحتم دلیل نمیشه بیخیالش باشم مراقب کارات باش نمیخام دلخوری پیش بیاد و دوستی چند سالمون از هم بپاچه
اینو گفتو برگشت سمت من و بغلم کرد تا اروم بشم،جالب این بود که کرم هم چیزی نگفت وبه من خیره شد......
#loveintime
لطفا به اشتراک بزارید👆🙏
@roman._.loveintime
۳.۲k
۲۹ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.