part22:
part22:
یکی از شرکامو فرستادم تا توی عمارت باشه
ات:اومم براچی نیازی نبود اسمش چیه
جونگکوک:هوانگ
با چیزی که گفت چشام گرد شد نه امکان نداره لورا ریخته باشه روی شرکای جونگکوک
ات:ب...باش(لكنت)
ات:چرا جکسون نفرستادی
جونگکوک معلوم بود حرصی شده وقتی اسم جکسون آوردم جونگکوک:اونم با من تو جلسه اس
ات:اوم باش گوشیو قطع کردم رفتم اتاق پایین که پسر رو جلوم دیدم
هوانگ:اوه خانم مواظب باشین(چشمک)
ات:برو اونور سریع
هوانگ داشت بهم نزدیک میشد که هلش دادم
ات:مگه نمیگم برو اونور
از پله ها اومدم پایین رفتم آشپزخونه رو صندلی نشستم تا نفس بکشم بعد از کمی فوت باز دم بلند شدم برم تلوزیون نگاه کنم جلوی تلویزیون نشستم منتظر سریالم بودم که دیدم صفحه تلویزیون خاموش شد
هوانگ:نچ نچ
عصبی بلند شدم گفتم:داری چه غلطی میکنی
هوانگ:صداتو بر من نبر بالا
داشت سر تا پامو آنالیز میکرد
گفت:با اینکه یکم شکمت اومد جلو بدن سفیدی داری دست پای لاغر صورت خوشگلت
ات:بروو گمشو اونور عوضیی(داد)اگه جونگکوک بفهمه ترو میکشه دیدم داره بلند بلند میخنده این روانیه
هوانگ:تو اخ تو(میخندید)مگه به خدمتکار بیش نیستی به برده جن*سی که نیاز جونگکوک برطرف میکنه
با حرفش یکی محکم زدم تو گوشش انگشتم تهدید وار به سمتش کشیدم گفتم:اگه یه بار دیگه اینطوری حرف بزنی خودم میکمشت از کنارش رد شدم داشتم از پله ها بالا میرفتم که صداش منو متوقف کرد
هوانگ:تقاص این سیلی پس میدی شبا که میخوابی حواست به خودت باشه(چشمک)زودتر رفتم تو اتاقم کلید اتاقم دست خودم نبود دست جونگکوک بود
وای من نباید اینقدر استرس به خودم وارد کنم رو تخت دراز کشیدم چشامو رو هم گذاشتم خواستم یکم آرامش بگیرم که خوابم برد
شب
هوانگ:بیداررشوو(صدای اروم)انگار داشتم یه صدای میشنیدیم که بلند شدم همه جا تاریک بود گوشیمو ور داشتم تا ببینم ساعت چنده که ساعت 12:00 چراغ خواب روشن کردم که انگار یکی پشت پرده وایساده بود
ات:ت... توکی.... هستی(لکنت)ازترس خواستم بلند شم که برم ببینم کیه تا دست زدم به پرده دستمو گرفت
ات:ایی ولم کن عوضی تو کیی(دادجیغ)رو تخت خوابوند منو اووون اوون هوانگ بوددد هوانگ دستشو گذاشته بود رو دهنم و روم خیمه زده بود
هوانگ:دستمو از رو دهنت ور میدارم ولی نباید جیغ بکشی فهمیدی با تکون دادن سرم بهش فهموندم که جیغ نمیزنم وقتی دستشو از دهنم ور داشت سریع بهش گفتم
ات:ازت خواهش میکنم از اینجا برو
هوانگ:هیسس با طنابی که تو دستش بود دستمو بست هوانگ:حالا بهتر شد از کجات شروع کنم هان؟
ات؛کمکککک(جیغ)لطفا کمکم کنید اومد گردنمو گرفت سرشو برد رو گردنم میمکید
هوانگ با چشمای خمار گفت...
اگه حمایتا بالا باشه فردا 3 پارت میزارم چیزی نمونده تا پایان رمان
یکی از شرکامو فرستادم تا توی عمارت باشه
ات:اومم براچی نیازی نبود اسمش چیه
جونگکوک:هوانگ
با چیزی که گفت چشام گرد شد نه امکان نداره لورا ریخته باشه روی شرکای جونگکوک
ات:ب...باش(لكنت)
ات:چرا جکسون نفرستادی
جونگکوک معلوم بود حرصی شده وقتی اسم جکسون آوردم جونگکوک:اونم با من تو جلسه اس
ات:اوم باش گوشیو قطع کردم رفتم اتاق پایین که پسر رو جلوم دیدم
هوانگ:اوه خانم مواظب باشین(چشمک)
ات:برو اونور سریع
هوانگ داشت بهم نزدیک میشد که هلش دادم
ات:مگه نمیگم برو اونور
از پله ها اومدم پایین رفتم آشپزخونه رو صندلی نشستم تا نفس بکشم بعد از کمی فوت باز دم بلند شدم برم تلوزیون نگاه کنم جلوی تلویزیون نشستم منتظر سریالم بودم که دیدم صفحه تلویزیون خاموش شد
هوانگ:نچ نچ
عصبی بلند شدم گفتم:داری چه غلطی میکنی
هوانگ:صداتو بر من نبر بالا
داشت سر تا پامو آنالیز میکرد
گفت:با اینکه یکم شکمت اومد جلو بدن سفیدی داری دست پای لاغر صورت خوشگلت
ات:بروو گمشو اونور عوضیی(داد)اگه جونگکوک بفهمه ترو میکشه دیدم داره بلند بلند میخنده این روانیه
هوانگ:تو اخ تو(میخندید)مگه به خدمتکار بیش نیستی به برده جن*سی که نیاز جونگکوک برطرف میکنه
با حرفش یکی محکم زدم تو گوشش انگشتم تهدید وار به سمتش کشیدم گفتم:اگه یه بار دیگه اینطوری حرف بزنی خودم میکمشت از کنارش رد شدم داشتم از پله ها بالا میرفتم که صداش منو متوقف کرد
هوانگ:تقاص این سیلی پس میدی شبا که میخوابی حواست به خودت باشه(چشمک)زودتر رفتم تو اتاقم کلید اتاقم دست خودم نبود دست جونگکوک بود
وای من نباید اینقدر استرس به خودم وارد کنم رو تخت دراز کشیدم چشامو رو هم گذاشتم خواستم یکم آرامش بگیرم که خوابم برد
شب
هوانگ:بیداررشوو(صدای اروم)انگار داشتم یه صدای میشنیدیم که بلند شدم همه جا تاریک بود گوشیمو ور داشتم تا ببینم ساعت چنده که ساعت 12:00 چراغ خواب روشن کردم که انگار یکی پشت پرده وایساده بود
ات:ت... توکی.... هستی(لکنت)ازترس خواستم بلند شم که برم ببینم کیه تا دست زدم به پرده دستمو گرفت
ات:ایی ولم کن عوضی تو کیی(دادجیغ)رو تخت خوابوند منو اووون اوون هوانگ بوددد هوانگ دستشو گذاشته بود رو دهنم و روم خیمه زده بود
هوانگ:دستمو از رو دهنت ور میدارم ولی نباید جیغ بکشی فهمیدی با تکون دادن سرم بهش فهموندم که جیغ نمیزنم وقتی دستشو از دهنم ور داشت سریع بهش گفتم
ات:ازت خواهش میکنم از اینجا برو
هوانگ:هیسس با طنابی که تو دستش بود دستمو بست هوانگ:حالا بهتر شد از کجات شروع کنم هان؟
ات؛کمکککک(جیغ)لطفا کمکم کنید اومد گردنمو گرفت سرشو برد رو گردنم میمکید
هوانگ با چشمای خمار گفت...
اگه حمایتا بالا باشه فردا 3 پارت میزارم چیزی نمونده تا پایان رمان
۴.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.