part 21:
part 21:
اصن بهم توجهی نکرد امیدوارم پشیمون نشی جونگکوک
لورا:بابای عزیزم
در بست خب الانم که دیر وقته برم بگیرم بخوابم
لورا:ات داری کجا میری
ات:دارم میرم بخوابم(چشم غره)
رفتم بالا میدونستم امروزم پسره رو میاره پس رفتم تو اتاقم ولی نخوابیدم تا صدای شنیدم
هوانگ:سلام عشقمم
لورا:نکن دیگه ددی اع یواشکی در اتاق باز کردم رفتم رو پله ها گوشیم ورداشتم ازشون عکس گرفتم ایندفعه نمیزارم در بری لورا خانم داشتن از همدیگه لب میگرفتن که دوباره عکس گرفتم وای خدایا میخوان همینجا کارشونو کنن دقیقا از همه کاراشون فیلم گرفتم جونگکوک بیاد همشونو نشون میدم از شرت خلاص میشم
وای من نباید اینقدر استرس به خودم وارد کنم رو تخت دراز کشیدم چشامو رو هم گذاشتم خواستم یکم آرامش بگیرم که خوابم برد
شب
هوانگ:بیداررشوو(صدای اروم)
انگار داشتم یه صدای میشنیدیم که بلند شدم همه جا تاریک بود گوشیمو ور داشتم تا ببینم ساعت چنده که ساعت 12:00 چراغ خواب روشن کردم که انگار یکی پشت پرده وایساده بود
ات:ت... توکی.... هستی(لکنت) ترس خواستم بلند شم که برم ببینم کیه تا دست زدم به پرده دستمو گرفت ات ایپی ولم کن عوضی تو کیبی با داد جیغ رو تخت خوابود منو اووون اوون هوانگ بوددد هوانگ دستشو گذاشته بود رو دهنم و روم خیمه زده بود هوانگ دستمو از رو دهنت ور میدارم ولی نباید جیغ بکشی فهمیدی با تکون دادن سرم بهش فهموندم که جیغ نمیزنم وقتی دستشو از دهنم ور داشت سریع بهش گفتم رفتم تو اتاقم گوشیمو زیر بالشتم قائم کردم با حس خوشحالی خوابم
[[صبح ]]
از جام بلند شدم رفتم جلو اینه موهامو مرتب کردم کارای مربوط به صبحم انجام دادم اومدم بیرون از اتاق داشتم میرفتم پایین که دوباره با صدای متوقف شدم هنوز این پسره تو اتاق لوراست نرفته ولی اون نباید بفهمه من میدونم پس بخاطر همین اجومارو صدا زدم که صبحانه رو بیاره برام اتاقم رو تختم نشسته بودم که اجوما وارد شد اجوما:بیا دخترم ولی کم بخور داری چاق میشی
ات:اجوما بیخیال اصن بزا چاق شم اصن بزا بترکم(خنده) اجوما:چیزی شده امروز خیلی خوشحالی(لبخند)
ات:نه برای اومدن جونگکوک لحظه شماری میکنم
اجوما با یه لبخند اتاقو ترک کرد
هعیی گوشیمو ور داشتم یعنی به جونگکوک زنگ بزنم یا نزنم که شیطونیم گل کرد زنگ زدم
جونگکوک:الو
ات:الو جونگکوک(لبخند)
جونگکوک:ات الان میخام برم جلسه سریع کارتو بگو
ات:هیجی موفق باشی
جونگکوک کمی مکث کرد گفت:ممنون ات(لبخند)
جونگکوک:ات یچیزی خواستم بهت بگم...
حمایتا بالاااا❤❤
اصن بهم توجهی نکرد امیدوارم پشیمون نشی جونگکوک
لورا:بابای عزیزم
در بست خب الانم که دیر وقته برم بگیرم بخوابم
لورا:ات داری کجا میری
ات:دارم میرم بخوابم(چشم غره)
رفتم بالا میدونستم امروزم پسره رو میاره پس رفتم تو اتاقم ولی نخوابیدم تا صدای شنیدم
هوانگ:سلام عشقمم
لورا:نکن دیگه ددی اع یواشکی در اتاق باز کردم رفتم رو پله ها گوشیم ورداشتم ازشون عکس گرفتم ایندفعه نمیزارم در بری لورا خانم داشتن از همدیگه لب میگرفتن که دوباره عکس گرفتم وای خدایا میخوان همینجا کارشونو کنن دقیقا از همه کاراشون فیلم گرفتم جونگکوک بیاد همشونو نشون میدم از شرت خلاص میشم
وای من نباید اینقدر استرس به خودم وارد کنم رو تخت دراز کشیدم چشامو رو هم گذاشتم خواستم یکم آرامش بگیرم که خوابم برد
شب
هوانگ:بیداررشوو(صدای اروم)
انگار داشتم یه صدای میشنیدیم که بلند شدم همه جا تاریک بود گوشیمو ور داشتم تا ببینم ساعت چنده که ساعت 12:00 چراغ خواب روشن کردم که انگار یکی پشت پرده وایساده بود
ات:ت... توکی.... هستی(لکنت) ترس خواستم بلند شم که برم ببینم کیه تا دست زدم به پرده دستمو گرفت ات ایپی ولم کن عوضی تو کیبی با داد جیغ رو تخت خوابود منو اووون اوون هوانگ بوددد هوانگ دستشو گذاشته بود رو دهنم و روم خیمه زده بود هوانگ دستمو از رو دهنت ور میدارم ولی نباید جیغ بکشی فهمیدی با تکون دادن سرم بهش فهموندم که جیغ نمیزنم وقتی دستشو از دهنم ور داشت سریع بهش گفتم رفتم تو اتاقم گوشیمو زیر بالشتم قائم کردم با حس خوشحالی خوابم
[[صبح ]]
از جام بلند شدم رفتم جلو اینه موهامو مرتب کردم کارای مربوط به صبحم انجام دادم اومدم بیرون از اتاق داشتم میرفتم پایین که دوباره با صدای متوقف شدم هنوز این پسره تو اتاق لوراست نرفته ولی اون نباید بفهمه من میدونم پس بخاطر همین اجومارو صدا زدم که صبحانه رو بیاره برام اتاقم رو تختم نشسته بودم که اجوما وارد شد اجوما:بیا دخترم ولی کم بخور داری چاق میشی
ات:اجوما بیخیال اصن بزا چاق شم اصن بزا بترکم(خنده) اجوما:چیزی شده امروز خیلی خوشحالی(لبخند)
ات:نه برای اومدن جونگکوک لحظه شماری میکنم
اجوما با یه لبخند اتاقو ترک کرد
هعیی گوشیمو ور داشتم یعنی به جونگکوک زنگ بزنم یا نزنم که شیطونیم گل کرد زنگ زدم
جونگکوک:الو
ات:الو جونگکوک(لبخند)
جونگکوک:ات الان میخام برم جلسه سریع کارتو بگو
ات:هیجی موفق باشی
جونگکوک کمی مکث کرد گفت:ممنون ات(لبخند)
جونگکوک:ات یچیزی خواستم بهت بگم...
حمایتا بالاااا❤❤
۵.۳k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.