part20
part20
جونگکوک:حالا که کردهانن حالا که کرده(داد فریاد)
جکسون:حالا ات کجاس؟
جونگکوک:زیر زمین زندانیش کردم
جکسون:چییییی چیکاررر کردی اوون اونجا خفه میشههه(داد)
(ادمین:بچه ها وقتی که جکسون دستور میده ات رو از هتل بدزدن بیارن کلبه چوبی آدم های جکسون بیبی چک رو روی تخت دیدن و برداشتن الان جکسون میدونه که ات حاملس ولی به جونگکوک چیزی نمیگه)
جکسون ویو
جکسون:میرم ات میارم از زیر زمین
وقتی وارد زیر زمین شدم جسم کوچیک ات دیدم که لباسش خونی شده نکنه اتفاقی برای بچش افتاده باشه جونگکوک جونگکوکککک(داد)
جونگکوک به سرعت میاد سمت جکسون
جونگکوک:چی شده
جکسون:لباس ات خونیه سریع ببرش اتاق
جونگ کوک:چیی یعنی چی
سریع بردمش اتاقش لباسشو دادم بالا
جونگ کوک:داری چیکار میکنی لباسشو بده پایین(عصبانیت)
جکسون:مگه نمیبنی لباسش خونیه
لباسشو دادم بالا خیالم راحت شد به زخم کوچیک رو شکمش بوده
جونگکوک:چرا اینقدر نگرانش شدی هانن(داد)
جکسون:مگه نمیبینی این دختر رو خورد کردی تو بهش تهمت دزدی زدی این دختره جز خوبی به تو چیکار کرد بعد داره مشکل ترو تو خودش حمل میکنه هانن(داد)
جونگکوک:چی صبر کن الان چی گفتی یعنی چی که داره مشکل ترو حمل میکنه
اه تازه یادم افتاد چه گندی زدم خواستم بپوشنمش که گفتم
منظورم اینه که داره تهمت هاتو کتکهاتو همه چیتو داره تحمل میکنه دیدم از اتاق رفت بیرون منم باید میرفتم بیرون تا معامله رو بهم بزنم
یک ماه بعد ))
ات ويو
از رو تختم بلند شدم شکمم داره میاد جلو باید چیکار کنم خدایا در همین حین جونگکوک وارد اتاق شد
جونگکوک:دیگه حتی لباساتم بهت نمیاد چقدر چاق شدی (پوزخنده)
ات:خو خوب زیاد غذا میخورم(لکنت)
جونگکوک:بیا پایین میدونی که امروز لورا از کانادا داره میاد(چشمک)
اینو گفت رفت یعنی هر کاری میکنه منو حرص بده حتی بهم میگه چاق(با حرف خودم خندم گرفت)
دستمو گذاشتم کمرم از پله ها اومدم پایین
لورا رو دیدم دم در عمارت که داره جونگکوک بغل میکنه
لورا تا منو دید دهنش باز شد
لورا؛واییییی ات چقد چاق شدی(خنده)
ات؛ممنونم عزیزم اینقدر که جونگکوک بهم رسیده چاق شدم عزیزم(چشمک لبخند)
لورا:نمیتونی حرصم بدی عزیزم از جلو برو اونور میخوام برم بالا از جلوش رفتم اونور بچرخ تا بچرخیم لورا ولی سعی میکنم دستت رو برای جونگکوک رو کنم فقط صبر داشته باش
جونگکوک برگشت رو به من گفت:میخوام یکی دو روز برم سفر بخاطرکارم
ات:باید حتما بری؟
جونگ کوک:آره
اینو گفت رفت بالا هعییی رفتم بالا اتاق جونگکوک دیدم داره ساکشو جمع میکنه
ات:کمکت کنم
جونگکوک:نه نیازی نیست(حالت سرد)
دیدم داره میره از پله ها اومدم پایین لورای نچسب هم پایین بود جونگکوک خب من دارم میرم پس مواظب خودتون باشین دیدم داره ...
جونگکوک:حالا که کردهانن حالا که کرده(داد فریاد)
جکسون:حالا ات کجاس؟
جونگکوک:زیر زمین زندانیش کردم
جکسون:چییییی چیکاررر کردی اوون اونجا خفه میشههه(داد)
(ادمین:بچه ها وقتی که جکسون دستور میده ات رو از هتل بدزدن بیارن کلبه چوبی آدم های جکسون بیبی چک رو روی تخت دیدن و برداشتن الان جکسون میدونه که ات حاملس ولی به جونگکوک چیزی نمیگه)
جکسون ویو
جکسون:میرم ات میارم از زیر زمین
وقتی وارد زیر زمین شدم جسم کوچیک ات دیدم که لباسش خونی شده نکنه اتفاقی برای بچش افتاده باشه جونگکوک جونگکوکککک(داد)
جونگکوک به سرعت میاد سمت جکسون
جونگکوک:چی شده
جکسون:لباس ات خونیه سریع ببرش اتاق
جونگ کوک:چیی یعنی چی
سریع بردمش اتاقش لباسشو دادم بالا
جونگ کوک:داری چیکار میکنی لباسشو بده پایین(عصبانیت)
جکسون:مگه نمیبنی لباسش خونیه
لباسشو دادم بالا خیالم راحت شد به زخم کوچیک رو شکمش بوده
جونگکوک:چرا اینقدر نگرانش شدی هانن(داد)
جکسون:مگه نمیبینی این دختر رو خورد کردی تو بهش تهمت دزدی زدی این دختره جز خوبی به تو چیکار کرد بعد داره مشکل ترو تو خودش حمل میکنه هانن(داد)
جونگکوک:چی صبر کن الان چی گفتی یعنی چی که داره مشکل ترو حمل میکنه
اه تازه یادم افتاد چه گندی زدم خواستم بپوشنمش که گفتم
منظورم اینه که داره تهمت هاتو کتکهاتو همه چیتو داره تحمل میکنه دیدم از اتاق رفت بیرون منم باید میرفتم بیرون تا معامله رو بهم بزنم
یک ماه بعد ))
ات ويو
از رو تختم بلند شدم شکمم داره میاد جلو باید چیکار کنم خدایا در همین حین جونگکوک وارد اتاق شد
جونگکوک:دیگه حتی لباساتم بهت نمیاد چقدر چاق شدی (پوزخنده)
ات:خو خوب زیاد غذا میخورم(لکنت)
جونگکوک:بیا پایین میدونی که امروز لورا از کانادا داره میاد(چشمک)
اینو گفت رفت یعنی هر کاری میکنه منو حرص بده حتی بهم میگه چاق(با حرف خودم خندم گرفت)
دستمو گذاشتم کمرم از پله ها اومدم پایین
لورا رو دیدم دم در عمارت که داره جونگکوک بغل میکنه
لورا تا منو دید دهنش باز شد
لورا؛واییییی ات چقد چاق شدی(خنده)
ات؛ممنونم عزیزم اینقدر که جونگکوک بهم رسیده چاق شدم عزیزم(چشمک لبخند)
لورا:نمیتونی حرصم بدی عزیزم از جلو برو اونور میخوام برم بالا از جلوش رفتم اونور بچرخ تا بچرخیم لورا ولی سعی میکنم دستت رو برای جونگکوک رو کنم فقط صبر داشته باش
جونگکوک برگشت رو به من گفت:میخوام یکی دو روز برم سفر بخاطرکارم
ات:باید حتما بری؟
جونگ کوک:آره
اینو گفت رفت بالا هعییی رفتم بالا اتاق جونگکوک دیدم داره ساکشو جمع میکنه
ات:کمکت کنم
جونگکوک:نه نیازی نیست(حالت سرد)
دیدم داره میره از پله ها اومدم پایین لورای نچسب هم پایین بود جونگکوک خب من دارم میرم پس مواظب خودتون باشین دیدم داره ...
۷.۹k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.