part23:
part23:
هوانگ با چشمای خمار گفت: بوی بدنت داره منو دیووونه میکنه دخترر از روم بلند شد گفت
هوانگ:من برم حموم و تو اینجا میمونی وقتی اومدم شروع میکنی برام ناله کردن چسب گذاشت رو دهنم رفت من هرجور شده باید دستمو باز کنم دستمو به حالت قفل در آوردم و تونستم اون یکی دستمو باز کنم چسب از دهنم باز کردم اون یکی دستم باز کردم بدون سر صدا از اتاق خارج شدم رفتم جلو اتاق لورا واردش شدم اما نبود که نبود رفتم از پله ها پایین هیچکس نبود هیچکس حتی نگهبانا از عمارت بدو بدو رفتم بیرون خداروشکر گوشیمم با خودم آوردم زنگ زدم به جونگکوک
ات:الووو الوو جونگ کوک با صدای یه خانم مواجه شدم
خانم:الو جانم خانم
ات:لطفا گوشیو بدید به آقای جونگکوک
خانم:اما عزیزم آقای جونگ کوک گوشیشونو تو جلسه جا گذاشتن
ات:کجاست اون لعنتی کجاست
خانم:نمیدونم گوشیو قطع کردم تو یه کوچه خلوت نشستم یعنی باید تا صبح اینجا باشم چشامو رو هم گذاشتم خوابم برد
صبح
آجوما ویو
رفتم تو اتاق ات اما هیچکس نبود همه جا بهم ریخته بود سریع زنگ زدم به آقای جونگکوک
اجوما:الو آقای جونگکوک
جونگکوک:بله اجوما
اجوما:خانم ات تو اتاقشون نیستن
جونگکوک:چیییی سریع بر میگردم سئول تا اون موقع ات پیدا کنید
ات ویو
از خواب بلند شدم دستمو گذاشت رو کمرم با پای برهنه به سمت رفتم لباسام صورتم خاکی بود چشام داشت سیاهی میرفت تا نگهبانامنو دیدن به سمتم اومد
نگهبانا: خانم حالت خوبه بزارید کمکتون کنم
ات:لطفا منو ببرید تو عمارت
تا رسیدم به عمارت بی جون افتادم زمین اییی..[چند ساعت بعد]
چشامو وقتی باز کردم اجوما رو دیدم بالا سرم
ات:اجوماا
اجوما وایی خدا رو شکر دخترم بالاخره چشاتو وا کردی آقای جونگ کوک اومدن
ات:میشه بری صداشون کنی
وقتی اجوما رفت جونگ کوک وارد اتاق شد جونگ کوک که داشت دندوناشو بهم میسابید گفت:توضیح بده
ات:چیزی نشده صبح رفتم بیرون از عمارت هوای بخورم بخاطر اینکه گشنم بود چشام سیاهی رفت
اینم از ی پارت دیگه برای تاخیر ازتون عذرخواهی میکنم مشکلی برام پیش اومده بود نتونستم بزارم
هوانگ با چشمای خمار گفت: بوی بدنت داره منو دیووونه میکنه دخترر از روم بلند شد گفت
هوانگ:من برم حموم و تو اینجا میمونی وقتی اومدم شروع میکنی برام ناله کردن چسب گذاشت رو دهنم رفت من هرجور شده باید دستمو باز کنم دستمو به حالت قفل در آوردم و تونستم اون یکی دستمو باز کنم چسب از دهنم باز کردم اون یکی دستم باز کردم بدون سر صدا از اتاق خارج شدم رفتم جلو اتاق لورا واردش شدم اما نبود که نبود رفتم از پله ها پایین هیچکس نبود هیچکس حتی نگهبانا از عمارت بدو بدو رفتم بیرون خداروشکر گوشیمم با خودم آوردم زنگ زدم به جونگکوک
ات:الووو الوو جونگ کوک با صدای یه خانم مواجه شدم
خانم:الو جانم خانم
ات:لطفا گوشیو بدید به آقای جونگکوک
خانم:اما عزیزم آقای جونگ کوک گوشیشونو تو جلسه جا گذاشتن
ات:کجاست اون لعنتی کجاست
خانم:نمیدونم گوشیو قطع کردم تو یه کوچه خلوت نشستم یعنی باید تا صبح اینجا باشم چشامو رو هم گذاشتم خوابم برد
صبح
آجوما ویو
رفتم تو اتاق ات اما هیچکس نبود همه جا بهم ریخته بود سریع زنگ زدم به آقای جونگکوک
اجوما:الو آقای جونگکوک
جونگکوک:بله اجوما
اجوما:خانم ات تو اتاقشون نیستن
جونگکوک:چیییی سریع بر میگردم سئول تا اون موقع ات پیدا کنید
ات ویو
از خواب بلند شدم دستمو گذاشت رو کمرم با پای برهنه به سمت رفتم لباسام صورتم خاکی بود چشام داشت سیاهی میرفت تا نگهبانامنو دیدن به سمتم اومد
نگهبانا: خانم حالت خوبه بزارید کمکتون کنم
ات:لطفا منو ببرید تو عمارت
تا رسیدم به عمارت بی جون افتادم زمین اییی..[چند ساعت بعد]
چشامو وقتی باز کردم اجوما رو دیدم بالا سرم
ات:اجوماا
اجوما وایی خدا رو شکر دخترم بالاخره چشاتو وا کردی آقای جونگ کوک اومدن
ات:میشه بری صداشون کنی
وقتی اجوما رفت جونگ کوک وارد اتاق شد جونگ کوک که داشت دندوناشو بهم میسابید گفت:توضیح بده
ات:چیزی نشده صبح رفتم بیرون از عمارت هوای بخورم بخاطر اینکه گشنم بود چشام سیاهی رفت
اینم از ی پارت دیگه برای تاخیر ازتون عذرخواهی میکنم مشکلی برام پیش اومده بود نتونستم بزارم
۹.۰k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.