ویو ا.ت:
ویو ا.ت:
در کیف رو باز کردم که دیدم توش یه لباس ساده بود ولی خب خوشگل بود جلوش هم اصلا باز نبود همراه با یه کفش پاشنه بلند و یه کیف کوچیک یه کاغذ کوچیک هم تو کیف بود آوردمش بیرون تا ببینم روش چی نوشته:خب بیبی امشب میخام سورپرایزت کنم پس این لباسارو بپوش و تا ساعت 9 شب آماده باش!♡
یعنی میخاد منو کجا ببره ولی خب بیخیال کی بدش میاد با یه پسر جذابی مثل جونگکوک که کل بدنش پر از تتو و سیکس پکه بره بیرون استایل و قیافشم که خداست پس چه اشکالی داره که من دوستش داشته باشم شاید اون از من خیلی بزرگتر باشع ولی وقتی اینقد دوستم داره دیگه حرفی باقی نمیمونه..
نگاهی به ساعت کردم تازه ساعت ۷ بود منم که اگه بخوام رو خودم کار کنم کلا سه ساعت طول میکشه (عین من😂) بلند شدم و از تو چمدونم لوازم آرایش رو همراه با بابلیسم (فر کننده مو) از تو چمدون بیرون آوردم و چیدم رو میز اول یکم کرم پودر زدم بعد هم یه سایه کمرنگ زدم همراه با یه خط چشم ریملمم زدم و یکم رو ابرو هام کار کردم بعدم یه تینت لب قرمز زدم که خیلی تو چشم بود
بعدم نگاهی به ساعت کردم ساعت ۸ شده بود پشماممم زمان چقدر زود گذشت سریع لباسم رو پوشیدم بعد هم با فر کننده مو موهام رو حالت دادم کفشام رو پوشیدم و کیفم رو برداشتم بعد هم یه نگاهی به خودم تو آینه کردم وای که چقدر داف شده بودم اصلا بهم نمیخورد یه دختر ۱۵ ساله باشم بهم میومد حداقل ۲۰ سالم باشه
برش زمانی به ساعت ۹:
واییی ساعت ۹ شده بود نگاهی از پنجره به بیرون کردم و دیدم جونگکوک اومده تو حیاط عمارت سریع دوییدم و عطر زدم بعد هم از پله ها رفتم پایین پیش جونگکوک آروم آروم داشتم راه میرفتم که یهو نفهمیدم چیشد اینقد پاشنه ی این کفشا بلند بود که داشتم میخوردم زمین و پاهام پیچ خوردن برگشتم و دیدم جونگکوک کمرم رو نگه داشت
+حواست کجاست میخوای یه نفر رو استخدام کنم مواظب راه رفتنت باشه؟
_خیلی ببخشید خودت واسم یه کفشایی گرفتی که پاشنه هاش دو متره
+خب تخصیر خودته میخواستی اینقد ریزه میزه نبودی (پوزخند)
بعدم باهم رفتیم دم در عمارت که یه لیموزین خیلی خفن جلو در بود جونگکوک دستم رو گرفت و باهم سوار ماشین شدیم بعد چند دقیقه رسیدیم و ماشین وایساد جونگکوک پیاده شد و منم دنبالش پیاده شدم دم در یه بار بودیم که خیلی واسم آشنا بود یکم که فکر کردم فهمیدم این همون باریه که با یونا اومده بودیم جونگکوک دستم رو گرفت و باهم رفتیم داخل بار داشتم دور و برم رو نگاه میکردم که یه دختر رو دیدم که خیلی شبیه یونا بود یکم با دقت تر که بهش نگاه کردم فهمیدم اون یونا بود...
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
در کیف رو باز کردم که دیدم توش یه لباس ساده بود ولی خب خوشگل بود جلوش هم اصلا باز نبود همراه با یه کفش پاشنه بلند و یه کیف کوچیک یه کاغذ کوچیک هم تو کیف بود آوردمش بیرون تا ببینم روش چی نوشته:خب بیبی امشب میخام سورپرایزت کنم پس این لباسارو بپوش و تا ساعت 9 شب آماده باش!♡
یعنی میخاد منو کجا ببره ولی خب بیخیال کی بدش میاد با یه پسر جذابی مثل جونگکوک که کل بدنش پر از تتو و سیکس پکه بره بیرون استایل و قیافشم که خداست پس چه اشکالی داره که من دوستش داشته باشم شاید اون از من خیلی بزرگتر باشع ولی وقتی اینقد دوستم داره دیگه حرفی باقی نمیمونه..
نگاهی به ساعت کردم تازه ساعت ۷ بود منم که اگه بخوام رو خودم کار کنم کلا سه ساعت طول میکشه (عین من😂) بلند شدم و از تو چمدونم لوازم آرایش رو همراه با بابلیسم (فر کننده مو) از تو چمدون بیرون آوردم و چیدم رو میز اول یکم کرم پودر زدم بعد هم یه سایه کمرنگ زدم همراه با یه خط چشم ریملمم زدم و یکم رو ابرو هام کار کردم بعدم یه تینت لب قرمز زدم که خیلی تو چشم بود
بعدم نگاهی به ساعت کردم ساعت ۸ شده بود پشماممم زمان چقدر زود گذشت سریع لباسم رو پوشیدم بعد هم با فر کننده مو موهام رو حالت دادم کفشام رو پوشیدم و کیفم رو برداشتم بعد هم یه نگاهی به خودم تو آینه کردم وای که چقدر داف شده بودم اصلا بهم نمیخورد یه دختر ۱۵ ساله باشم بهم میومد حداقل ۲۰ سالم باشه
برش زمانی به ساعت ۹:
واییی ساعت ۹ شده بود نگاهی از پنجره به بیرون کردم و دیدم جونگکوک اومده تو حیاط عمارت سریع دوییدم و عطر زدم بعد هم از پله ها رفتم پایین پیش جونگکوک آروم آروم داشتم راه میرفتم که یهو نفهمیدم چیشد اینقد پاشنه ی این کفشا بلند بود که داشتم میخوردم زمین و پاهام پیچ خوردن برگشتم و دیدم جونگکوک کمرم رو نگه داشت
+حواست کجاست میخوای یه نفر رو استخدام کنم مواظب راه رفتنت باشه؟
_خیلی ببخشید خودت واسم یه کفشایی گرفتی که پاشنه هاش دو متره
+خب تخصیر خودته میخواستی اینقد ریزه میزه نبودی (پوزخند)
بعدم باهم رفتیم دم در عمارت که یه لیموزین خیلی خفن جلو در بود جونگکوک دستم رو گرفت و باهم سوار ماشین شدیم بعد چند دقیقه رسیدیم و ماشین وایساد جونگکوک پیاده شد و منم دنبالش پیاده شدم دم در یه بار بودیم که خیلی واسم آشنا بود یکم که فکر کردم فهمیدم این همون باریه که با یونا اومده بودیم جونگکوک دستم رو گرفت و باهم رفتیم داخل بار داشتم دور و برم رو نگاه میکردم که یه دختر رو دیدم که خیلی شبیه یونا بود یکم با دقت تر که بهش نگاه کردم فهمیدم اون یونا بود...
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
۵.۱k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.