فیک چند پارتی جیمین (تولد دوباره )(پارت۳)
فیک چند پارتی جیمین (تولد دوباره )(پارت۳)
چند مین بعد
رسیدین به عمارت همونطور که فکرشو میکردم خیلی بزرگ و خوشگل بود اما رنگ اونجا مشکی بود همچی از دیوار ها گرفته تا در و پنجره ها پیاده شدم و چمدونم رو برداشتم و به داخل حرکت کردم وقتی رسیدم زنگ اونجا هم زدم مردی خوش هیکل و جذاب در رو باز کرد بهش میخورد پارک جیمین باشه بهم سلام کرد منم بهش سلام کردم و وارد شدم اتاقم رو بهم نشون داد منم رفتم داخل بهم گفت امروز نیاز نیست کاری انجام بدم منم واسه همین لباسامو عوض کردم و خوابیدم
جیمین ویو
تهیونگ بهم گفته بود که گفتن اگه این خدمتکار رو اخراج کنم دیگه خدمتکاری نیست وقتی امد داخل و جواب سلامم رو داد احساس عجیبی پیدا کردم این دختر هم زیبا بود درست مثل ملکه من که الان معلوم نیست کجا هست و چیکار میکنه بهش گفتم استراحت کنه این دختر با بقیه خدمتکارا فرق میکرد باید چند بار از خونش استفاده میکردم برای همین نیاز به انرژی زیادی داشت تا حالش بد نشه با رفتنش داخل اتاق به سمت اتاق خودم که دقیقا طبقه بالا کنار اتاق اون دختره بود و اون بطری خون انسانی که گذاشته بودم داخل کمد رو برداشتم کمی ازش داخل لیوان ریختم و خوردم تا وقتی از خون اون دختر میخورم که این بطری خون تمام بشه و به خون نیاز پیدا کنم تقریبا اندازه یک لیوان دیگه خون داخل بطری بود پس فعلا نیازی به خون اون دختر نداشتم لباسام رو عوض کردم و خوابیدم
ا.ت ویو
با کابوس وحشتناکی که دیدم بیدار شدم ساعت تقریبا ۴ صبح بود این اولین بار هست همچین کابوسی میبینم نگاهم به ماه گرفتگی روی بازوم افتاد که داشت برق میزد از وقتی به در این عمارت نزدیک شدم این اتفاق دائما میفته این ماه گرفتگی به گفته مادرم از وقتی به دنیا آمدم روی بازومه انگار این ناه گرفتگی که به شکل قلب هست روی دستم نقاشی شده البته نصفه قلب هست دلیلشو نمیدونم ولی من خیلی دوستش دارم
چند ساعت بعد
جیمین ویو
ازخواب بیدار شدم و طبق عادت همیشگیم نامه ای که سال ها پیش برام از ناشناس فرستاده شد رو نگاه کردم نامه ای که بهم فهموند به خون آشام تبدیل شدم و توش راه تبدیل شدن به انسان رو نوشته بود
اول باید معشوقه خودم رو پیدا کنم . بعد از خون اون یک لیوان بنوشم البته یه راه دیگه هم بود یا باید از خون اون یک لیوان میخوردم یا اینکه اون رو عاشق خودم کنم . وقتی اون عاشق من شد یا اینکه یک لیوان از خونش خوردم تبدیل به انسان میشم اونم تمام خاطرات زندگی قبلی خودش رو یادش میاد
چند مین بعد
رسیدین به عمارت همونطور که فکرشو میکردم خیلی بزرگ و خوشگل بود اما رنگ اونجا مشکی بود همچی از دیوار ها گرفته تا در و پنجره ها پیاده شدم و چمدونم رو برداشتم و به داخل حرکت کردم وقتی رسیدم زنگ اونجا هم زدم مردی خوش هیکل و جذاب در رو باز کرد بهش میخورد پارک جیمین باشه بهم سلام کرد منم بهش سلام کردم و وارد شدم اتاقم رو بهم نشون داد منم رفتم داخل بهم گفت امروز نیاز نیست کاری انجام بدم منم واسه همین لباسامو عوض کردم و خوابیدم
جیمین ویو
تهیونگ بهم گفته بود که گفتن اگه این خدمتکار رو اخراج کنم دیگه خدمتکاری نیست وقتی امد داخل و جواب سلامم رو داد احساس عجیبی پیدا کردم این دختر هم زیبا بود درست مثل ملکه من که الان معلوم نیست کجا هست و چیکار میکنه بهش گفتم استراحت کنه این دختر با بقیه خدمتکارا فرق میکرد باید چند بار از خونش استفاده میکردم برای همین نیاز به انرژی زیادی داشت تا حالش بد نشه با رفتنش داخل اتاق به سمت اتاق خودم که دقیقا طبقه بالا کنار اتاق اون دختره بود و اون بطری خون انسانی که گذاشته بودم داخل کمد رو برداشتم کمی ازش داخل لیوان ریختم و خوردم تا وقتی از خون اون دختر میخورم که این بطری خون تمام بشه و به خون نیاز پیدا کنم تقریبا اندازه یک لیوان دیگه خون داخل بطری بود پس فعلا نیازی به خون اون دختر نداشتم لباسام رو عوض کردم و خوابیدم
ا.ت ویو
با کابوس وحشتناکی که دیدم بیدار شدم ساعت تقریبا ۴ صبح بود این اولین بار هست همچین کابوسی میبینم نگاهم به ماه گرفتگی روی بازوم افتاد که داشت برق میزد از وقتی به در این عمارت نزدیک شدم این اتفاق دائما میفته این ماه گرفتگی به گفته مادرم از وقتی به دنیا آمدم روی بازومه انگار این ناه گرفتگی که به شکل قلب هست روی دستم نقاشی شده البته نصفه قلب هست دلیلشو نمیدونم ولی من خیلی دوستش دارم
چند ساعت بعد
جیمین ویو
ازخواب بیدار شدم و طبق عادت همیشگیم نامه ای که سال ها پیش برام از ناشناس فرستاده شد رو نگاه کردم نامه ای که بهم فهموند به خون آشام تبدیل شدم و توش راه تبدیل شدن به انسان رو نوشته بود
اول باید معشوقه خودم رو پیدا کنم . بعد از خون اون یک لیوان بنوشم البته یه راه دیگه هم بود یا باید از خون اون یک لیوان میخوردم یا اینکه اون رو عاشق خودم کنم . وقتی اون عاشق من شد یا اینکه یک لیوان از خونش خوردم تبدیل به انسان میشم اونم تمام خاطرات زندگی قبلی خودش رو یادش میاد
۶۵.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.