ادامه پارت قبل
تهیونگ:خواهش...ولی تو از کی اینقدر رمانتیک بودی خبر نداشتیم
سوهی:جدیدا ی چیزایی یادگرفتم
میا و لونا:اووووو
جونگکوک:خب دیگه برید کنار...عشقم رو اذیت نکنید
شوگا:حالا درست عشق توعه ولی دوست ماهم هست...
سوهی:برگشتیم به سمت صدا که شوگا و جیمین و جین و نامجون رو دیدیم:اوه شماهم اومدید
جین:مگه میشه نیایم...میبینم خرگوش وحشی ی وجه مهربون از خودش نشون داده
سوهی:فک میکردم وقتش باشه دیگه
جین:افرین بهت...مبارکه که با این گراز ازدواج کردی
سوهی:هممون خندیدیم که جیمین و نامجون هم تبریک گفتند.....همینطور گرم صحبت کردن بودیم که صدایی توجه ما رو به خودش جلب کرد
مامان:نچ نچ نچ...یک ماه پیششون نبودم ببین چه کردند
سوهی:مامانننن
مامان:بیا بغلم ببینمت
سوهی:مامانم رو بغل کردم و بعد دستش رو به حالت نوازش وار روی موهام گذاشت و ازم جدا شد و گفت:حالا سرزنشت نمیکنم چون از همون اول من میدونستم قراره ی چیزایی باشه...بهم میاید عزیزم...مبارکت باشه....اما قبول نیست باید بهم میگفتی
سوهی:ممنونم و ببخشید
هنوز حرفام با مامانم تموم نشده بود که دیدم چند نفر سیاهپوش که بیشتر شبیه بادیگارد بودن وارد شدن و از هر طرف ورودی صف گرفتند...سکوت همه جا رو گرفته بود...ه رئیس جمهور وارد شد
و دوباره هیاهوی ۲ برابری بلند شد...
رئیس جمهور:فک میکنم امروز روز خیلی خوبی باشه
سوهی:خوش اومدین
رئیس:تبریک میگم دخترم...خیلی خوشحال شدم برات
سوهی:خیلی ممنون...با اومدنتون کلی افتخار نصیبمون کردید
رئیس:براتون زندگی پر از شادی و محبت رو درکنار هم آرزو میکنم
سوهی و جونگکوک:خیلی ممنونم
رئیس:اینم هدیه ی من به شما
سوهی:یهو کلید ی خونه رو بهمون داد:آه این زیاده واقعا نمیتونم قبولش کنم
رئیس:لطفا از من قبولش کن...در برابر تو ناچیزه...در برابر کارهایی که برا کشور کردی برا ملت کره کردی...هم تو و آقای جئون که چندین بار جونتون رو به خطر گذاشتین...اولین بار بود میدیدم اینقدر کسی با صداقت و خالصانه کارش رو انجام میده...و الان که به هم رسیدید این هم هدیه تبریکم هم هدیه ی تشکرم
سوهی:جدیدا ی چیزایی یادگرفتم
میا و لونا:اووووو
جونگکوک:خب دیگه برید کنار...عشقم رو اذیت نکنید
شوگا:حالا درست عشق توعه ولی دوست ماهم هست...
سوهی:برگشتیم به سمت صدا که شوگا و جیمین و جین و نامجون رو دیدیم:اوه شماهم اومدید
جین:مگه میشه نیایم...میبینم خرگوش وحشی ی وجه مهربون از خودش نشون داده
سوهی:فک میکردم وقتش باشه دیگه
جین:افرین بهت...مبارکه که با این گراز ازدواج کردی
سوهی:هممون خندیدیم که جیمین و نامجون هم تبریک گفتند.....همینطور گرم صحبت کردن بودیم که صدایی توجه ما رو به خودش جلب کرد
مامان:نچ نچ نچ...یک ماه پیششون نبودم ببین چه کردند
سوهی:مامانننن
مامان:بیا بغلم ببینمت
سوهی:مامانم رو بغل کردم و بعد دستش رو به حالت نوازش وار روی موهام گذاشت و ازم جدا شد و گفت:حالا سرزنشت نمیکنم چون از همون اول من میدونستم قراره ی چیزایی باشه...بهم میاید عزیزم...مبارکت باشه....اما قبول نیست باید بهم میگفتی
سوهی:ممنونم و ببخشید
هنوز حرفام با مامانم تموم نشده بود که دیدم چند نفر سیاهپوش که بیشتر شبیه بادیگارد بودن وارد شدن و از هر طرف ورودی صف گرفتند...سکوت همه جا رو گرفته بود...ه رئیس جمهور وارد شد
و دوباره هیاهوی ۲ برابری بلند شد...
رئیس جمهور:فک میکنم امروز روز خیلی خوبی باشه
سوهی:خوش اومدین
رئیس:تبریک میگم دخترم...خیلی خوشحال شدم برات
سوهی:خیلی ممنون...با اومدنتون کلی افتخار نصیبمون کردید
رئیس:براتون زندگی پر از شادی و محبت رو درکنار هم آرزو میکنم
سوهی و جونگکوک:خیلی ممنونم
رئیس:اینم هدیه ی من به شما
سوهی:یهو کلید ی خونه رو بهمون داد:آه این زیاده واقعا نمیتونم قبولش کنم
رئیس:لطفا از من قبولش کن...در برابر تو ناچیزه...در برابر کارهایی که برا کشور کردی برا ملت کره کردی...هم تو و آقای جئون که چندین بار جونتون رو به خطر گذاشتین...اولین بار بود میدیدم اینقدر کسی با صداقت و خالصانه کارش رو انجام میده...و الان که به هم رسیدید این هم هدیه تبریکم هم هدیه ی تشکرم
۱۳.۲k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.