پارت ۲ فصل۳:
پارت ۲ فصل۳:
تهیونگ با صدای زنگ در از افکارش بیرون اومد
در رو باز کرد و با صورت دکتر خوانوادگیشون مواجه شد
تهیونگ:سلام دکتر
دکتر:سلام آقای کیم
دکتر:اتفاقی افتاده؟
تهیونگ:بله...خدمتکار
خدمتکار:بله ارباب
تهیونگ:لطفا دکتر رو به اتاق جونگ کوک هدایت کن
خدمتکار:بله ارباب...با من بیاین
دکتر:حتما
دکتر همراه با خدمتکار به سمت اتاق جونگ کوک حرکت کردند
دکتر بعد از در زدن وارد اتاق شد
دکتر:سلام آقای جئون
جونگ کوک:سلام...بفرمایید«صدای گرفته»
دکتر بعد از اینکه جونگ کوک رفت کنار به سمت تخت رفت و با لارا مواجه شد
وضعیتش بد تر از چیزی بود که فکر میکرد
.......................................................................................
نیلا همینطور توی خونه قدم میزد
استرس بی اندازه ای داشت
همش داشت دعا میکرد اوضاع خوب پیش بره
دیکه نزدیک به شیش ساعت گذشته بود و خبری از تهیونگ نبود
کم کم بدجور نگران شده بود که گوشیش زنگ خورد
سریع به سمت مبل کرمی رنگ که گوشیش روش بود هجوم برد و با دیدن اسم تهیونگ هم خوشحال بود و هم نگران
سریع تلفت رو جواب داد
تهیونگ:الو نیلا
نیلا:تهیونگ...خوبی...لارا...لارا چی شد؟؟؟؟«صداش میلرزه»
تهیونگ:نگران نباش...من خوبم...لارا هم پیدا کردیم.....الان توی اتاقه و دکتر بالا سرشه....حالش خوبه
نیلا:هوفففففف خداروشکر...ولی تا نبینمش آروم نمیشم....الان میام اونجا
تهیونگ:نه....نیلا عزیزم الان وضعیت مناسبی نیست......اولا که دکتر الان بالا سرشه و داره معاینش میکنه...یاد حال خوبی نداره مه بخوای باهاش مواجع بشی....بعدشم جونگ کوک مثل عقاب بالا سرشه نمیذاره از دو کیلومتری بهش نزدیک بشی....بعد وقتیی بیهوشه چیکار میخوای بکنی مثلا؟؟
نیلا:تهیونگ....
تهیونگ:عزیزم بزار اوضاع یذره بهتر بشه...بعد تو هر کاری دلت میخواد انجام بده
نیلا:هوففففف باشه...پس اگر اتفاقی افتاد بهم خبر بده
تهیونگ:باشه عزیزم...فعلا.....
نیلا:خدافط
...............................................................................
دکتر همینجور که معاینه میکرد جونگ کوک بالا سر نیلا ایستاده بود و با اخم به حرکات دکتر نگاه میکرد
دکتر بعد از تقریبا نیم ساعت کارش تموم شد و رو به جونگ کوک کرد و گفت
دکتر:آقای جئون همسرتون وضعیت مناسبی ندارن...کم خونی شدید گرفتن و بدنشون به قدری ضعیف شده که فکر میکنم اگر این فشار کم تر از یک ماه دیگه روشون بود...متاسفانه همسرتون رو از دست میدادیم«سرش پایینه»
جونگ کوک:این چه حرفیه داری میزنی؟؟؟؟؟؟؟یعنی چی از دستش میدادیم؟؟؟؟؟؟؟«داد»
دکتر :متاسفم آقای جئون....منظوری نداشتم
جونگ کوک:خیلی خوب بگو الان باید چی کار کنیم؟؟؟
دکتر:صبر کنین به هوش بیاد....فعلا من یک سری دارو نوشتم برای بهتر شدن وضعیت جسمیشون....یک سری ویتامین برای ریزش مو و کم خونی و ....... نوشتم لطفا تهیشون بکنید تا ببینیم چی میشه
جونگ کوک:خیلی خوب باشه
دکتر:اگر اجازه بدین از حضورتون مرخص میشم
جونگ کوک:میتونی بری
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#کی_پاپ
#فیک
#jung_kook
#bts
#k_pop
تهیونگ با صدای زنگ در از افکارش بیرون اومد
در رو باز کرد و با صورت دکتر خوانوادگیشون مواجه شد
تهیونگ:سلام دکتر
دکتر:سلام آقای کیم
دکتر:اتفاقی افتاده؟
تهیونگ:بله...خدمتکار
خدمتکار:بله ارباب
تهیونگ:لطفا دکتر رو به اتاق جونگ کوک هدایت کن
خدمتکار:بله ارباب...با من بیاین
دکتر:حتما
دکتر همراه با خدمتکار به سمت اتاق جونگ کوک حرکت کردند
دکتر بعد از در زدن وارد اتاق شد
دکتر:سلام آقای جئون
جونگ کوک:سلام...بفرمایید«صدای گرفته»
دکتر بعد از اینکه جونگ کوک رفت کنار به سمت تخت رفت و با لارا مواجه شد
وضعیتش بد تر از چیزی بود که فکر میکرد
.......................................................................................
نیلا همینطور توی خونه قدم میزد
استرس بی اندازه ای داشت
همش داشت دعا میکرد اوضاع خوب پیش بره
دیکه نزدیک به شیش ساعت گذشته بود و خبری از تهیونگ نبود
کم کم بدجور نگران شده بود که گوشیش زنگ خورد
سریع به سمت مبل کرمی رنگ که گوشیش روش بود هجوم برد و با دیدن اسم تهیونگ هم خوشحال بود و هم نگران
سریع تلفت رو جواب داد
تهیونگ:الو نیلا
نیلا:تهیونگ...خوبی...لارا...لارا چی شد؟؟؟؟«صداش میلرزه»
تهیونگ:نگران نباش...من خوبم...لارا هم پیدا کردیم.....الان توی اتاقه و دکتر بالا سرشه....حالش خوبه
نیلا:هوفففففف خداروشکر...ولی تا نبینمش آروم نمیشم....الان میام اونجا
تهیونگ:نه....نیلا عزیزم الان وضعیت مناسبی نیست......اولا که دکتر الان بالا سرشه و داره معاینش میکنه...یاد حال خوبی نداره مه بخوای باهاش مواجع بشی....بعدشم جونگ کوک مثل عقاب بالا سرشه نمیذاره از دو کیلومتری بهش نزدیک بشی....بعد وقتیی بیهوشه چیکار میخوای بکنی مثلا؟؟
نیلا:تهیونگ....
تهیونگ:عزیزم بزار اوضاع یذره بهتر بشه...بعد تو هر کاری دلت میخواد انجام بده
نیلا:هوففففف باشه...پس اگر اتفاقی افتاد بهم خبر بده
تهیونگ:باشه عزیزم...فعلا.....
نیلا:خدافط
...............................................................................
دکتر همینجور که معاینه میکرد جونگ کوک بالا سر نیلا ایستاده بود و با اخم به حرکات دکتر نگاه میکرد
دکتر بعد از تقریبا نیم ساعت کارش تموم شد و رو به جونگ کوک کرد و گفت
دکتر:آقای جئون همسرتون وضعیت مناسبی ندارن...کم خونی شدید گرفتن و بدنشون به قدری ضعیف شده که فکر میکنم اگر این فشار کم تر از یک ماه دیگه روشون بود...متاسفانه همسرتون رو از دست میدادیم«سرش پایینه»
جونگ کوک:این چه حرفیه داری میزنی؟؟؟؟؟؟؟یعنی چی از دستش میدادیم؟؟؟؟؟؟؟«داد»
دکتر :متاسفم آقای جئون....منظوری نداشتم
جونگ کوک:خیلی خوب بگو الان باید چی کار کنیم؟؟؟
دکتر:صبر کنین به هوش بیاد....فعلا من یک سری دارو نوشتم برای بهتر شدن وضعیت جسمیشون....یک سری ویتامین برای ریزش مو و کم خونی و ....... نوشتم لطفا تهیشون بکنید تا ببینیم چی میشه
جونگ کوک:خیلی خوب باشه
دکتر:اگر اجازه بدین از حضورتون مرخص میشم
جونگ کوک:میتونی بری
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#کی_پاپ
#فیک
#jung_kook
#bts
#k_pop
۶.۹k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.