پارت دویست و شش...
#پارت دویست و شش...
#جانان...
اومدم بیام بیرون که دیدم حوله یادم رفته ...
یکی زدم تو سرم ...اخه دختر خنگ کسی حولش رو یادش میره...
سرکی بیرون کشیدم که دیدم کارن خوابیده...
چند بار صداش زدم ولی بیدار نشد...
حرصی جیغی زدم که سریع از خواب پرید و گفت: چیه چی شده...
من: کارن بابا یخ کردم بیا این حوله رو بده به من...
واسه این جیغ میزنی جوجه خوب میاومدی ور میداشتی خودت....
من: بابا خیسما ...بجنب دیگه یخ کردم..
پوفی کشید و با موهای شخته اومد از تخت پایین و رفت سمت کمد که حولم رو بیاره...
منتظر بودم که گفت: بیا بگیرش..
در رو باز کردم که حوله رو بگیرم که درو هل دادو اومد داخل..
من: واسه چی اومدی تو...بیا برو بیرون..
کارن: نوچ میخوام حموم کنم...
من: میزاشتی خوب من بیام بیرون بعد میومدی...
کارن: نه دیگه میخوام با شما حموم کنم..
من: من حموم کردم اقا...
کارن: اشکال نداره دوباره میکنی...
اومدم اعتراض کنم که دستش رو گذاشت رو دهنم و دستش روقفل دور بدنم کرد فرار نکنم ...
بردم زیر دوش و اب رو باز کرد...
حالا دوتایی زیر دوش بودیم...
جیغ حرصی از دستش کشیدم که چون دست مبارک اقا رو دهنم بود هیچ صدایی نداد...
کارن: میخوام ولت کنما جانان ببین دیگه خیس شدی پس تقلا نکن خوب جوجه..
حرصی نفس میکشیدم از دستش...
ولم کرد اومد فرار کنم که گرفتم و گفت: کجا بودین حالا...
شروع کرد واسه خودش حموم همین جوری که منو گرفته بود...
منم دیگه کاری نکردم تا کارش رو بکنه بحث و فرار از دستش غیر ممکن بود...
بعد از این که اقا هم حموم کردن حوله تن کردم و اودم بیرونم و اونم اومد رفتم پایین و یه میز صبحونه دبش چیدم...
این قدر گشنم بود که نشستم پشت میزو شروع کردم به خوردن...
یه لقمه گذاشتم توی دهنم که کارن اومد پایین...
کارن: برو بالا لباس بپوش جانان سرما میخوری...
با دهن پر گفتم: نوچ گشنمه...بعد میرم..
پوفی کشیدو نشست پشت میز..
و شروع کرد به خوردن..
رفت بالا بعد از این که صبحونم تموم شد و یه تاپ و شلوارک پوشیدو موهام رو هم سشوار کشیدم و اومدم پایین کارن مثل این که امروز قرار نبو
بره سر کار رفتم اشپز خونه که دیدم میز رو جمع کرده نبودش صداش زدن که از سالن صداش اومد ...
رفتم توی سالن که دیدم داره فیلم میبینه ...
من؛: نمیخوای مگه بری سر کار...
کارن: نوچ هسش نیست...
میای امروز بریم بیرون....
من: اره بریم ...راستی به بچه ها هم بگو بیان خوش میگذره بیشتر..
موافقت کرد رفتم بالا که لباس عوض کنم و اونم مشغول صحبت با تلفن شد...
داشتم ارای میکردم که اومد توی اتاق..
کارن: بچه ها هم میان ...چی کار میکنی...هی جانان کم ارایش میکنی ها..
من: به تو چه دلم میخواد زیاد ارایش کنم...
کارن: لازم نکرده این اتااشغالا رو بزنی به صورتت خودت خوبی...
من: دوست دارم...
کارن: منم تو رو دوست دارم واسه تو میگم...
#جانان...
اومدم بیام بیرون که دیدم حوله یادم رفته ...
یکی زدم تو سرم ...اخه دختر خنگ کسی حولش رو یادش میره...
سرکی بیرون کشیدم که دیدم کارن خوابیده...
چند بار صداش زدم ولی بیدار نشد...
حرصی جیغی زدم که سریع از خواب پرید و گفت: چیه چی شده...
من: کارن بابا یخ کردم بیا این حوله رو بده به من...
واسه این جیغ میزنی جوجه خوب میاومدی ور میداشتی خودت....
من: بابا خیسما ...بجنب دیگه یخ کردم..
پوفی کشید و با موهای شخته اومد از تخت پایین و رفت سمت کمد که حولم رو بیاره...
منتظر بودم که گفت: بیا بگیرش..
در رو باز کردم که حوله رو بگیرم که درو هل دادو اومد داخل..
من: واسه چی اومدی تو...بیا برو بیرون..
کارن: نوچ میخوام حموم کنم...
من: میزاشتی خوب من بیام بیرون بعد میومدی...
کارن: نه دیگه میخوام با شما حموم کنم..
من: من حموم کردم اقا...
کارن: اشکال نداره دوباره میکنی...
اومدم اعتراض کنم که دستش رو گذاشت رو دهنم و دستش روقفل دور بدنم کرد فرار نکنم ...
بردم زیر دوش و اب رو باز کرد...
حالا دوتایی زیر دوش بودیم...
جیغ حرصی از دستش کشیدم که چون دست مبارک اقا رو دهنم بود هیچ صدایی نداد...
کارن: میخوام ولت کنما جانان ببین دیگه خیس شدی پس تقلا نکن خوب جوجه..
حرصی نفس میکشیدم از دستش...
ولم کرد اومد فرار کنم که گرفتم و گفت: کجا بودین حالا...
شروع کرد واسه خودش حموم همین جوری که منو گرفته بود...
منم دیگه کاری نکردم تا کارش رو بکنه بحث و فرار از دستش غیر ممکن بود...
بعد از این که اقا هم حموم کردن حوله تن کردم و اودم بیرونم و اونم اومد رفتم پایین و یه میز صبحونه دبش چیدم...
این قدر گشنم بود که نشستم پشت میزو شروع کردم به خوردن...
یه لقمه گذاشتم توی دهنم که کارن اومد پایین...
کارن: برو بالا لباس بپوش جانان سرما میخوری...
با دهن پر گفتم: نوچ گشنمه...بعد میرم..
پوفی کشیدو نشست پشت میز..
و شروع کرد به خوردن..
رفت بالا بعد از این که صبحونم تموم شد و یه تاپ و شلوارک پوشیدو موهام رو هم سشوار کشیدم و اومدم پایین کارن مثل این که امروز قرار نبو
بره سر کار رفتم اشپز خونه که دیدم میز رو جمع کرده نبودش صداش زدن که از سالن صداش اومد ...
رفتم توی سالن که دیدم داره فیلم میبینه ...
من؛: نمیخوای مگه بری سر کار...
کارن: نوچ هسش نیست...
میای امروز بریم بیرون....
من: اره بریم ...راستی به بچه ها هم بگو بیان خوش میگذره بیشتر..
موافقت کرد رفتم بالا که لباس عوض کنم و اونم مشغول صحبت با تلفن شد...
داشتم ارای میکردم که اومد توی اتاق..
کارن: بچه ها هم میان ...چی کار میکنی...هی جانان کم ارایش میکنی ها..
من: به تو چه دلم میخواد زیاد ارایش کنم...
کارن: لازم نکرده این اتااشغالا رو بزنی به صورتت خودت خوبی...
من: دوست دارم...
کارن: منم تو رو دوست دارم واسه تو میگم...
۲۴.۱k
۰۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.