پارت 8
پارت 8
اگوست دی مشغول پرونده ها بود که یاد ریو اوفتاد که این دو روز فرستاده اش بیرون از کشور اگه با پلنگ کوچولو روبه رو بشه حتما میکشتش من به اون بچه نیاز دارم با صدایه گوشیش از افکارش بیرون رفت گوشیش رو برداست با دیدنه اسم خانم لی زود جواب داد
یونگی: خانم
خانم لی: آقا خودتون رو زود برسونین
یونگی با لهجه خانم لی فهمید که یوس پلنگ کاره خودش رو کرده چون دیشب دستشو باز کرد بود
یونگی: همین الان میام
》》》••《《《
با عجله وارده عمارت شد و سمته اوتاق یوس پلنگ رفت همه خدمه
عمارت جلو در جم شده بودن یونگی جلو رفت
خانم لی : آقا یه کاری بکنید
یونگی رفت جلو جلویه در اوتاق وایستاد
ریو اسلحه اش رو گرفته بود سمته دخترک گرفته بود و میخواست که به دخترک شلیک کنه
یوس پلنگ کوچولو موها اش جلویه صورتش بود و یه چشمش معلوم میشد لیوان شکسته رویه زمین بود یه تیکه از شیشه دسته دخترک بود و از دستش خیلی خونی میرفت یونگی با صدایه بلند گفت
یونگی: ریو کافیه
لحظه ای مردمک چشمای ریو به طرفه یونگی چرخید درست همون دقیقه دخترک از فرست استفاده کرد و به سمته ریو عینه یه حیوون درنده به سمتش پرید
یونگی به سمته اش رفت و ریو رو هول داد ریو اوفتاد رویه زمین و دخترک به سمته یونگی پریده شد و یونگی رویه زمین اوفتاد و دخترک رویه شکم یونگی نشست بود شیشه رو سمته صورتش گرفت و یونگی یا دستش دسته دخترک رو گرفت
یونگی: ریو اوتاق رو ترک کن
ریو که شکه شد بود و هیچ کاری نمیکرد خیره شده بود به یه گوشه
یونگی : احمق گمشو بیرون از اوتاق
ریو با صدایه دوباره یونگی زود از رویه زمین بلند شد
یونگی: برو برایه من اتفاقی نمی افته
ریو از از اوتاق خارج شد و درو پشته سرش بست
یونگی با لحنه خیلی عصبی گفت
یونگی: حیون آروم باش یه خورده آروم بگیر
اما دخترک خیلی ترسیده بود وحشت کرده بود نفس خیلی تندی میزد
اگوست دی مشغول پرونده ها بود که یاد ریو اوفتاد که این دو روز فرستاده اش بیرون از کشور اگه با پلنگ کوچولو روبه رو بشه حتما میکشتش من به اون بچه نیاز دارم با صدایه گوشیش از افکارش بیرون رفت گوشیش رو برداست با دیدنه اسم خانم لی زود جواب داد
یونگی: خانم
خانم لی: آقا خودتون رو زود برسونین
یونگی با لهجه خانم لی فهمید که یوس پلنگ کاره خودش رو کرده چون دیشب دستشو باز کرد بود
یونگی: همین الان میام
》》》••《《《
با عجله وارده عمارت شد و سمته اوتاق یوس پلنگ رفت همه خدمه
عمارت جلو در جم شده بودن یونگی جلو رفت
خانم لی : آقا یه کاری بکنید
یونگی رفت جلو جلویه در اوتاق وایستاد
ریو اسلحه اش رو گرفته بود سمته دخترک گرفته بود و میخواست که به دخترک شلیک کنه
یوس پلنگ کوچولو موها اش جلویه صورتش بود و یه چشمش معلوم میشد لیوان شکسته رویه زمین بود یه تیکه از شیشه دسته دخترک بود و از دستش خیلی خونی میرفت یونگی با صدایه بلند گفت
یونگی: ریو کافیه
لحظه ای مردمک چشمای ریو به طرفه یونگی چرخید درست همون دقیقه دخترک از فرست استفاده کرد و به سمته ریو عینه یه حیوون درنده به سمتش پرید
یونگی به سمته اش رفت و ریو رو هول داد ریو اوفتاد رویه زمین و دخترک به سمته یونگی پریده شد و یونگی رویه زمین اوفتاد و دخترک رویه شکم یونگی نشست بود شیشه رو سمته صورتش گرفت و یونگی یا دستش دسته دخترک رو گرفت
یونگی: ریو اوتاق رو ترک کن
ریو که شکه شد بود و هیچ کاری نمیکرد خیره شده بود به یه گوشه
یونگی : احمق گمشو بیرون از اوتاق
ریو با صدایه دوباره یونگی زود از رویه زمین بلند شد
یونگی: برو برایه من اتفاقی نمی افته
ریو از از اوتاق خارج شد و درو پشته سرش بست
یونگی با لحنه خیلی عصبی گفت
یونگی: حیون آروم باش یه خورده آروم بگیر
اما دخترک خیلی ترسیده بود وحشت کرده بود نفس خیلی تندی میزد
۲.۳k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.