Kiss me
Kiss me
p 21
ات ویو :
یهو در وا شد هانا بود سرش تو گوشی بود . هرچقدر میزدم به سینه ی کوک ول نمیکرد بدتر میکرد مجبور شدم بزنم لایه پاش .... هوففف ببخشید
هانا : ببخشید مزاحم نمیشم
ات : نه بابا مراحمی
کوک : مزاحممم
هانا : باشه ( دهنش باز مونده بود )
هانا ویو :
از اتاق اومدم بیرون یونجا و فیلیکس عینه فضولا نگام میکردن میخواستن ببینن چه خبر شده
هانا : نفری ۱۰۰
یونجا : بیا ( به اجبار بهش پول داد)
فیلیکس : این گوشیم اینم کارتام فقط بگو
هانا : خب
راوی گلتون :
یونجا و فیلیکس عینه فضولا نشسته بودن منتظر حرفای هانا بودن
هانا : واییییی یونجا یادته با کوک و ات رفته بودیم کافه بعد کوک گفت اخ پام
داشتم از اون زیر..... اره ( لبخند )
یونجا : چجوری اخههههه
فیلیکس : بقیه رو بگو الان چی دیدی
هانا : داشتن همو ......
کوک : چرا من اینارو خبر ندارم ؟؟؟
هانا : یا هفت جد بنگتن
یونجا : دوست دخترم خیلی فضوله ببخشید دیگه
کوک : فضول تر از همه که خودتی ...
هانا : حالا باشه ببخشید ....... بریم بیرون
( زنگ در خورد )
ات : من درو باز میکنم
کوک : ( لبخند زد )
یونجا : شما چتونه
کوک : دلیلی نمیبینم بخوام بهت بگم
فیلیکس : منطقیه
کوک : من همیشه منطقی حرف میزنم ...
هانا : بله درسته
ات : چرا الکی در میزنن
کوک : اون چیه
ات : نمیدونم جلو در بود
کوک ویو:
در جعبه رو باز کردم چنتا عکس و ویدیو و ویس بود
دوباره یه داستان جدید ....
لایک : ۲۰ 💜
p 21
ات ویو :
یهو در وا شد هانا بود سرش تو گوشی بود . هرچقدر میزدم به سینه ی کوک ول نمیکرد بدتر میکرد مجبور شدم بزنم لایه پاش .... هوففف ببخشید
هانا : ببخشید مزاحم نمیشم
ات : نه بابا مراحمی
کوک : مزاحممم
هانا : باشه ( دهنش باز مونده بود )
هانا ویو :
از اتاق اومدم بیرون یونجا و فیلیکس عینه فضولا نگام میکردن میخواستن ببینن چه خبر شده
هانا : نفری ۱۰۰
یونجا : بیا ( به اجبار بهش پول داد)
فیلیکس : این گوشیم اینم کارتام فقط بگو
هانا : خب
راوی گلتون :
یونجا و فیلیکس عینه فضولا نشسته بودن منتظر حرفای هانا بودن
هانا : واییییی یونجا یادته با کوک و ات رفته بودیم کافه بعد کوک گفت اخ پام
داشتم از اون زیر..... اره ( لبخند )
یونجا : چجوری اخههههه
فیلیکس : بقیه رو بگو الان چی دیدی
هانا : داشتن همو ......
کوک : چرا من اینارو خبر ندارم ؟؟؟
هانا : یا هفت جد بنگتن
یونجا : دوست دخترم خیلی فضوله ببخشید دیگه
کوک : فضول تر از همه که خودتی ...
هانا : حالا باشه ببخشید ....... بریم بیرون
( زنگ در خورد )
ات : من درو باز میکنم
کوک : ( لبخند زد )
یونجا : شما چتونه
کوک : دلیلی نمیبینم بخوام بهت بگم
فیلیکس : منطقیه
کوک : من همیشه منطقی حرف میزنم ...
هانا : بله درسته
ات : چرا الکی در میزنن
کوک : اون چیه
ات : نمیدونم جلو در بود
کوک ویو:
در جعبه رو باز کردم چنتا عکس و ویدیو و ویس بود
دوباره یه داستان جدید ....
لایک : ۲۰ 💜
۱۰.۹k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.