در شب هایی این چنین ,
در شب هایی این چنین ,
دیوار های سکوت
سر بر می کشند از هر سوی...
در شب هایی این چنین ,
مردان و زنان
چونان سایه ها یی سرگردان
قلمرو خانه ها را ترک می کنند...
و در میخانه های قلب شهر ,
دست در دست ,
اندامهای نیمه عریان خود را ,
به میهمانی دود و الکل و بوسه می برند ...
در شب های این چنین ,
که دیوارهای سکوت ,
سر بر می کشند از هر سوی ,
من
به دختری می اندیشم...
و کلماتش ,
که هرگز ,
به مرز جمله نرسیدند...
دیوار های سکوت
سر بر می کشند از هر سوی...
در شب هایی این چنین ,
مردان و زنان
چونان سایه ها یی سرگردان
قلمرو خانه ها را ترک می کنند...
و در میخانه های قلب شهر ,
دست در دست ,
اندامهای نیمه عریان خود را ,
به میهمانی دود و الکل و بوسه می برند ...
در شب های این چنین ,
که دیوارهای سکوت ,
سر بر می کشند از هر سوی ,
من
به دختری می اندیشم...
و کلماتش ,
که هرگز ,
به مرز جمله نرسیدند...
۸۸۲
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.