در شب هایی این چنین

در شب هایی این چنین ,
دیوار های سکوت
سر بر می کشند از هر سوی...

در شب هایی این چنین ,
مردان و زنان
چونان سایه ها یی سرگردان
قلمرو خانه ها را ترک می کنند...
و در میخانه های قلب شهر ,
دست در دست ,
اندامهای نیمه عریان خود را ,
به میهمانی دود و الکل و بوسه می برند ...

در شب های این چنین ,
که دیوارهای سکوت ,
سر بر می کشند از هر سوی ,
من
به دختری می اندیشم...
و کلماتش ,
که هرگز ,
به مرز جمله نرسیدند...
دیدگاه ها (۳)

دشتها اَلوده ستدر لجنزار شقایق نخواهد روییددر هوای عفن اَواز...

من پذیرفتم که عشق افسانه استاین دل درد آشنا دیوانه استمیروم ...

شراب خواستم...گفت : " ممنوع است "آغوش خواستم...گفت : " ممنوع...

من همین روزهای عادی رادوست دارمو به همین روزهای عادیکه تو را...

دلم گرفته از صدای پای رفتنتصدای رفتنی که می سپارد روح مرا به...

چپتر ۹ _ آرکانیوم و جنونماه ها گذشت...و سکوت خانه کوچک لیندا...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط